در گرماگرم ناآرامی های “بهار عرب”: فرار زین العابدین بن علی دیکتاتور تونس و اجبار حسنی مبارک به ترک مسند ریاست جمهوری مصر، در فوریه سال ۲۰۱۱، بشار اسد در مصاحبه با نشریه انگلیسی “دیلی تلگراف”، با اعتماد به نفسی – که کاذب بودن آن به فاصله چند هفته و آغاز تظاهرات مسالمت آمیز مردم سوریه ثابت شد -، می گفت که وضعیت سوریه با تونس و مصر تفاوت دارد و آنچه در آن کشورها رخ داده هرگز در سوریه تکرار نمی شود چون مردم سوریه به رهبر خود بسیار علاقمند هستند!
روند بعدی رویدادها را همه می دانند. فاجعه ای انسانی که دبیرکل سازمان ملل آن را “جنایت علیه بشریت” توصیف کرده و تاکنون به بهای نزدیک به نیم میلیون کشته و بیش از ۱۰ میلیون پناهجو، آواره و بی خانمان تمام شده و همچنان نیز ادامه دارد.
به رغم شعارهای مردم ایران که در چندی پیش از آن زمان در خیابان ها فریاد زده بودند: “نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران” و “سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن”، سید علی خامنه ای با نهایت خیره سری پای کشور ما را نیز به این معرکه خطرناک و باتلاق عمیق کشاند و نیروی انسانی و سرمایه های مردم به فقرکشیده شده و درمانده را درچاه ویل سوریه ریخت و همچنان می ریزد.
در ابتدا، استدلال حکومت آخوندی برای مشارکت فعال در بحران سوریه ترهاتی چون “حمایت از محور مقاومت”، “عمق اسراتژیک” و “ارزش راهبردی سوریه برای حکومت بیش از ارزش استان خوزستان است”، بود. با گذشت زمان و رنگ باختن این یاوه سرایی ها از یک سو، و افزایش تلفات نیروهای سپاهی، ارتشی و اجیر شدگان افغانستانی و پاکستانن به نام لشکرهای “فاطمیون” و “زینبیون” از سوی دیگر، حکومت آخوندی مبنای استدلال خود را تغییر داد و به توجیه حضور ناموجه و کاملا مخالف منافع ملی کشور در سوریه با عنوان فریبکارانه “دفاع از حرم حضرت زینب” پرداخت. دروغ بودن این سوء استفاده از احساسات مذهبی مردم نیز به زودی آشکار شد، زیرا تقریبا همه کشته شدگان از منطقه حلب – در منتها الیه شمال غربی سوریه – بودند که با حرم حضرت زینب واقع در جنوب غربی این کشور حدود ۴۰۰ کیلومتر فاصله دارد!
رنگ باختن این فریبکاری، حکومت را به توسل به فریبی تازه واداشت که شوربختانه در میان بخشی از مردم نیز پذیرفته شده است. این فریب بر مبنای این استدلال است که گویا امنیت کنونی موجود در جامعه ناشی از حضور نیروهای ایرانی درگیر در سوریه است و اگر اینها نباشند، ناامنی به خاک ایران منتقل می شود.
در روند این استدلال – که پوچی آن بی شباهت به ادعای بشار اسد در مصاحبه با نشریه “دیلی تلگراف” نیست -، ادعاهای فراوانی مطرح شده و می شود. از جمله، سردار حسین سلامی، جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران، درتاریخ ۵ آبان ۱۳۹۴، به نقل از تارنمای “خبر آنلاین” در مصاحبه با شبکه ۲ سیمای حکومت می گوید: «سوریه به عنوان منطقه تقابل نظام سلطه با انقلاب اسلامی قلمداد می شود، یک جبهه عملیاتی که بازتاب دهنده تلاقی و برخورد راهبردهای نظام سلطه از یک سو و جبهه انقلاب اسلامی و مقاومت از سوی دیگر [است] شکل گرفت. در سوریه درگیری بین قدرت های نظامی نیست، درگیری بین دو جبهه است. این صحنه سیال است و می تواند تغییر کند. اگر آنها پله اول حرکت خود را درست بگذارند، آمریکایی ها یک حرکت پلکانی را طراحی کردند تا بتوانند نقطه به نقطه حرکت کنند. آنها تمرکز استراتژیک را روی سوریه گذاشتند و اگر موفق می شدند این کار را در لبنان، عراق و ایران دنبال می کردند و جهان اسلام را دچار مشکل می کردند»!
این سخنان سردار سلامی از اصل بی پایه و اساس است زیرا واقعیت قضیه که همه – جز باراک اوباما – به آن اذعان دارند این است که فاجعه سوریه به خاطر تعلل رییس جمهوری آمریکا به وجود آمده که دلیل آن هم زد و بند پشت پرده او با سید علی خامنه ای درباره مسئله هسته ای بوده که از “نرمش قهرمانانه” آغاز شد و به “برجام” انجامید.
سردار سلامی که گویی در سیاره ای دیگر زندگی می کند و از انزوایی که حکومت آخوندی در جهان اسلام به آن دچار شده بی خبر است، در ادامه سخنان خود می گوید: «از ابتدای تحول سوریه برداشت و ادراک ما این بود که همه ملت های جهان اسلام سرنشینان یک کشتی هستند. جغرافیای جهان اسلام ازنظر سیاسی، امنیتی به هم پیوسته است، اما دشمنان می خواهند این جغرافیا را تکه تکه کنند. همان طور که درسال ۱۹۱۶ جهان اسلام با شمشیر استعمار تکه تکه شد. می خواهند این کار را ادامه دهند. ما در سوریه، استحکام سیاسی روانی و اقتصادی و نظامی سوریه که خط مقدم مبارزه با استراتژی آمریکا، رژیم صهیونیستی و متحدان آنها است را تضمین می کنیم. ما برای سوریه یک ارزش استراتژیک فوق العاده قائلیم. امنیت بخش های مهمی از جهان اسلام، سوریه و امنیت ملی ما به هم گره خورده، حضور ما یک جنبه اعتقادی نیرومند دارد ولی فراتر از جنبه اعتقادی، سوریه برای ما جنبه راهبردی مهمی دارد. ما مجبوریم وقتی می بینیم نظام سوریه در خط مقدم تروریسم تکفیری که محصول سیاست های آمریکا است می جنگد، نباید او را تنها بگذاریم وگرنه مجبوریم در نقاط دیگر با تروریست ها درگیر شویم که برای ما و جهان اسلام ضرر دارد»!
سید علی خامنه ای نیز مدتی است که از همین شیوه استدلال استفاده می کند. او در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ در دانشکده افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) می گوید: «خبرهایی دارم از این که دشمنان ما با همراهی برخی از مسئولان سفیه منطقه ی خلیج فارس – نه همه شان، بعضی – درصدد هستند جنگ های نیابتی را به مرزهای ایران بکشانند» و در ۵ بهمن ۱۳۹۴ نیز در دیدار با جمعی از خانواده های شهدای مدافع حرم با صراحت بیشتر تأکید می کند که: «امتیاز دوم این شهدای شما این است که آنها رفتند با دشمنی مبارزه کردند که اگر اینها مبارزه نمی کردند، این دشمن می آمد داخل کشور… اگر جلویش گرفته نمی شد، ما باید اینجا در کرمانشاه و همدان و بقیه استان ها با اینها می جنگیدیم و جلوی اینها را می گرفتیم»!
اساس این استدلال فریبکارانه – اگر نه توهم آمیز -، به چند دلیل کاملا نادرست است: نخستین دلیل این که فرض را بر این می گیرد که “جهان اسلام”ی وجود دارد که زیر سلطه و فرمان “ولی مطلقه فقیه” قرار دارد و او موظف است از انسجام و یک پارچگی آن دفاع کند. چنین ادعایی به شهادت محکومیت های چند هفته پیش رفتار حکومت آخوندی در اتحادیه عرب و سازمان کنفرانس اسلامی کاملا نادرست است زیرا اگر به فرض هم چنین انسجامی در “جهان اسلام” وجود داشته باشد، علیه نظام ولایت مطلقه فقیه است و نه در حمایت از آن!
دلیل دوم این است که منت گذاشتن بر سر مردم ایران به خاطر این که فعلا ناامنی در کشور وجود ندارد، چیزی جز یک شیادی و فریبکاری نیست، زیرا حضور در سوریه و اتلاف منابع مالی و انسانی کشور در آن به هیچ وجه به معنای آن نیست که در آینده نیز وضع به همین گونه خواهد بود و درگیری و ناامنی به خاک ایران کشیده نمی شود. این شیادی و فریبکاری را یک سال پیش رجب طیب اردوغان نیز در ترکیه انجام داد و با وعده تأمین امنیت بخشی از مردم را فریفت، ولی امروز می بینیم که ترکیه صحنه بیشترین حد از آشوب و ناامنی شده و در آخرین نمونه های آن، در دو روز پی درپی در سه شنبه ۱۸ و چهارشنبه ۱۹ خرداد در دو بمب گذاری اولی در مرکز شهر استانبول ۱۱ تن از جمله ۷ پلیس کشته و نزدیک به ۴۰ تن نیز زخمی شدند که حال چند تن از آنها وخیم گزارش شده و در دومی در جنوب ترکیه نیز انفجار دیگری رخ داده که به مرگ۴ تن و زخمی شدن بیش از ۳۰ تن منجرشده است.
دلیل سوم اوج انحطاط اخلاقی و بی وجدانی است که در این استدلال به چشم می خورد: به این معنی که اگر نیم میلیون تن از مردم کشوری دیگر کشته و بیش از ده میلیون تن پناهنده، آواره و بی خانمان شوند و سراسر آن کشور به دستیاری یک حکومت ظالم و جابر ویران و با خاک یکسان شود، به شرط آن که ما از آن برکنار و در امان بمانیم خوب است و اشکالی ندارد!
و مهم ترین نکته نیز این است که “امنیت” چنان که حکومت آخوندی وانمود می کند، تنها درعدم انفجار بمب و عملیات تروریستی خلاصه نمی شود. مفهوم فراگیر امنیت گستره ای وسیع را در برمی گیرد که شامل امنیت اقتصادی، قضایی، شغلی، روانی، حریم خصوصی، حقوق شهروندی، حقوق ابتدایی انسانی و… است و کیست که نداند دراین زمینه ها حکومت آخوندی نه تنها از تأمین حداقل ها نیز ناتوان است، بلکه اصولا ذات ستیزه جوی آن که با مصالحه، تفاهم و تعامل بیگانه است با بحران سازی و عدم امنیت عجین است.
در نبود همه این جنبه های مهم امنیت در مفهوم گسترده آن، آنچه که حکومت ترفندباز آخوندی به خورد مردم می دهد نه امنیت واقعی و پایدار بلکه توهم امنیت است!
* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی، ساکن اروپا و از همکاران شهروند است.
Shahbaznakhai8@gmail.com