دکتر محمود صادقی

از خانواده دیکتاتورساز تا جامعه دیکتاتورپذیر

بخش اول

آدمی رهاشدگی و استقلال را زمانی به تجربه می نشیند که از زهدان زندان گونه و وابسته ساز مادرآزاد می شود، محیطی که منبع امنیت و آرامش و بی مسئولیتی محض است و عاری از هرگونه دغدغه ی اضطراب زای رشد آفرین. چنین است که درک نخستین هنگامه های آزادی همراه با اضطراب است و تا همیشه زمان دست یازیدن به آزادگی، پایدار ساختن و تجربه رهایی مسئولیت زا و دلهره آفرین خواهد بود، چه خودشکوفایی، یکپارچگی و اعتلای روانی آدمی منوط به درک دلهره وجودی و تعهد پایدار در قبال آن است. مسلم اینکه گام نهادن در مسیر رشد و “شدن” برای “بودنی” انسان وار، تاوان گزافی را می طلبد که آدمی همیشه زمان مسئول پرداخت آن است، و تولد اولین بهایی است که برای رهاشدگی داده می شود.

بعد از جدایی از ناف مادری، آدمی در آغوش مام طبیعت فرو می غلتد که آزادگی را در ناموس خود به ودیعه دارد، و والدین امانتداران مولودی هستند با مسئولیتی بس خطیر، تا آنی کنند که اقتضای سرشت و طبیعت آدمی حکم می کند. پرورش آدمی به امانتداری امینی را نیاز است تا بستر رشد مهیا گردد. این مسئله زمانی دو چندان اعتبار می یابد که دریابیم که آدمی در بدو تولد وابسته مطلق به محیط و والدین است و از اختیار قوی برای تعیین سرنوشت خود برخوردار نیست. اما توانایی های بالقوه ای به همراه دارد که اعتلای روانی اش منوط به آن و نیز وابسته به نحوه مواجهه والدین می باشد. دریغا که گروهی کج اندیشانه و بی خردانه دگر بار غل و زنجیر بر گرده های نوباوه ای می نهند تحت لوای تربیت، تا دلبستگی ضروری و طبیعی آدمی را به وابستگی بیمارگونه مبدل سازند. میوه ی فاسد چنین باغبانی و پاسبانی بی خردانه ای، بندگی، بردگی و غلامیت است و تاراج بردن خودمختاری و آزادگی بالقوه ای که آدمی با خود به همراه دارد و جایگاه والدین را از نظارت بر رفتار و هدایت آن، به کنترل و سلب اراده و آزادی و اختیار تبدیل می شود و والدین نقش فرمانروایان را بازی می کنند با عملکردی با این اعتقاد که آدمی بسان تابلوی نانوشته ای است که می توان هر طرحی را در آن حک کرد و نتیجه آن ایستادگی در مقابل هرگونه “نه” و “حرکتی” است.

 تکیه زدن بر اریکه قلدری و یکه تازی که هیچ عنادی را بر نمی تابد، با توجیه “والدین مسئول تربیت” هستند – که هستند- فرمانروایی را تا بدانجا امتداد می یابد که فرمانبردارانی چشم و گوش بسته و دست و پا در زنجیری قد بکشند تا “بله قربان گویان” مودب و با نزاکتی باشند که والدین و جنبه اقتدارطلبی آنها را انتظار است، تا تیماری باشند از داشتن رابطه انگل واری که برای تغذیه به دامن مستبد آنان چنگ زده اند، که آزادی را به وادی نسیان بسپارند و عصیان را گناهی نابخشودنی بپندارند و سر در گریبان بندگی، مطیع نظامی باشند که بنده پرور و برده ساز است.

در چنین شرایطی است که امکان ظهور دو نوع شخصیت با کارکترهای مختلف با مایه های بیمارگونه و مرضی شکل می گیرد، “دیکتاتوران خودشیفته” و شخصیت های “مطیع و وابسته”. چنین ویژگیهای روانی مولود خانواده ای هستند با ویژگیهای “غیر دمکراتیک”، “استبدادی” و ” وابسته ساز”.

به عنوان مثال، مادران “مستبد” و پدران “منفعل”، پسرانی “توسرخور”، “مطیع” ، “فرمانبردار”  و “وابسته” که توان رها شدن از ناف مادر وابسته ساز را ندارند، تولید می کنند. به دلیل اینکه همانندسازی با پدری شکل میگیرد که ویژگی های متعادل مردانه را با خود به همراه ندارد و از داشتن رابطه سالم بی بهره اند. در این وضعیت، تعارض عمیقی به وجود می آید بین خودمختارانه عمل کردن و ترس از دست دادن امنیت روانی که در دامن مادر تجربه می شود. و نیز تحت لوای چنین تربیتی دخترانی “خودشیفته”، “عصیانگر” و “اضافه خواه” و عمیقا “متکی به خود” و “مستبد” رشد می کنند که رابطه شان با عالم خارج همواره با تضاد و تعارض همراه است.

 بر عکس، پدران “مستبد” و مادران “پیرو” و “منفعل”، پسرانی به شدت ضعیف با “عزت نفس” و “اعتماد به خود” شکننده و بسیار پایین رشد می کنند که ویژگیهای مرضی متعددی را به همراه دارد. اعمال سلطه، تحقیر و تسلط مرضی پدر، راه رشد و شکوفایی خصایل استقلال طلبانه، که در فرایند رشد با عصیان علیه منبع اقتدار خود را نشان می دهد، سد شده و سیستم بیمارگونه ای را ایجاد می کند که توان رها شدن از آن بسیار سخت می نمایاند. “انتقام جویی” از محیط و دیگران یکی از شیوه هایی است که فرد به صورت ناخودآگاهانه برانگیخته می شود تا علیه پدر مستبد بشورد، این رویکرد برای کاهش اضطراب و جلوگیری از اختلات روانی بکار گرفته می شود. دیکتاتوران معروف تاریخ مولود چنین فضای مرضی هستند.

این گروه ها را می توان در تمام ارکان جامعه سراغ گرفت. از فروشنده خود رای گرفته تا استاد دانشگاه دیکتاتور، از محقق مطیع گرفته تا شهروند بله قربان گو، از مدیر مستبد تا کارگر خودمحور، از فرمانده برده تا وزیر برده، از دانش آموز متمرد و سرکش تا معلم مستبد و سلطه جو، از رهبران دینی دگم و غیرقابل انعطاف تا رهبران سیاسی دیکتاتور و وابسته خواه و ….  همه این جهت گیرهای روانی شکل گرفته ی خانواده ای هستند که لگام به توانایی های بالقوه آدمی بسته و نیز کرامت، عزت و شرافت آدمی را نادیده انگاشته اند، در نتیجه مواجهه سالم در خانواده که می تواند رشد و سلامت روانی را به وجود آورد از مسیر خود خارج گشته  و منجر به شکل گیری مشکلات روانی می گردد.

صد البته، کمتر والدینی هستند که آگاهانه دیکتاتور می پرورند و یا از روی حساب و کتاب قبلی درصدد باشند که فرزندانشان بله قربان گویان مطیعی باشند. آنچه که مهم می نمایاند این است که، خانواده ی دمکرات، جامعه ی دمکرات را شکل می دهد و برعکس، جامعه آزاد و دمکرات، در شکل گیری روابط دمکراتیک در خانواده نقش تعیین کننده ای دارد.

چنین  است که هر رفتار مستبدانه ای محصول نطفه ی نامیمونی است که در بطن یک رابطه مرضی و بیمارگونه بسته می شود و چونان ویروس مخرب و بنیادافکنی توان بالقوه ی رشد را سلب نموده و با شتابی روزافزون، سیستم بیمارگونه ای را فربه و مقاوم می سازد. انهدام، تخریب و تحقیر از ویژگی ها و عملکردهای چنین مولود ویرانگری است که  در “خانواده” تولید و تقویت می شود. تغذیه این سیستم مخرب مقابله با “خودآگاهی”، آزادی”، استقلال” “عزت و شرف” آدمی و … است که بی تجربه آن چنین سازمانی مجبور به تن دادن بیماری های روانی است. سیاستمدار دیکتاتوری که زندگی آزادانه ای را از ملتی سلب می کند، در بین مردم به داشتن اختلالات روانی متهم نمی شود، “او تنها رئیس مستبدی است”. اما این “رئیس” چرا باید دیکتاتور باشد؟ و از یک رابطه انسانی دور شده باشد. رفتار سلطه جویانه و مستبدانه در هر سطحی، محصول تحقیر و آسیب های روانی عمیقی است که در خانواده و یا در جامعه شکل گرفته است. رفتار مرضی در رابطه با دیگران از اوضاع روانی آسیب دیده نشأت می گیرد، به دلیل اینکه هر سیستمی، چه مریض و چه سالم تغذیه ی خاص خود را می طلبد و گرنه کارکرد ارگانیسم مختل شده و به فروپاشی کامل آن منجر می شود.

حال اگر رفتار مستبدانه با خودشیفتگی همراه گردد، معجونی می شود که جز ویرانگری، غل و زنجیر و دار و درفش چیز دیگری را بر نمی تابد. این چنین جهت گیری های روانی را در روابط بین فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی حاکمان از ریز و درشت می توان مشاهده کرد. مردان  و زنانی که دیوانه وار دنیایی را به هم ریخته، آتشها افروخته اند و تل ها از سرها ساخته و حصارها بنا نهاده اند. این چنین جنون ویرانگری، از یک طرف محصول خانواده است و روابط اعضای آن، و از طرف دیگر جامعه با مدل سیاسی آن. کودکان تحقیر شده و یا اغراق آمیز نوازش شده ای که با حاکمیت یافتن درصدد اند که عطش بیمارگونه دنیای مرضی خود را با اعمال هر چه بیشتر تحقیر و سلطه بر دیگران تسکین دهند و شعله های ویرانگر آن را خاموش سازند. و همچنین کسانی که در زیر بی عدالتی ها و ظلم های اجتماع و یا در زیر یوغ حکومتی جابر، توان دم برآوردن را نداشته باشند، مسلم اینکه مجبور به واکنش های روانی خواهند بود.

در این مقاله درصدد خواهم بود به زبانی ساده تر، آسیب شناسی روانی “من” مستبد خودشیفته را بررسی نمایم. امید است در فهم رفتارهای مستبدانه و خودشیفته فردی، اجتماعی و سیاسی در راستای رشد بهداشت روانی مفید فایده افتد.

 تبارشناسی “من”

چیستی “من” را در مقالات پیشین به اختصار توضیح داده ام. حال به کیستی “من” که در واقع تبارشناسی آن است به ایجاز پرداخته می شود تا فهم دقیقی از سیستمی داشته باشیم که علاوه بر داشتن اراده ای آزاد، اختیار و انتخاب و توانایی بالقوه ای که در شکل دادن به ماهیت خویشتن دارد، موجودی است اجتماعی که تا بستر رشد و تعالی آماده نگردد امکان ظهور و بروز میل به خودشکوفایی با موانع جدی مواجه خواهد شد. در این بین سهم و اعتبار خانواده بسیار تعیین کننده بوده و می تواند سمت و سوی آدمی را شکل دهد. اما آنچه که مهم می نمایاند این است که ، آیا این “من” تنها محصول خود و خانواده است؟ و یا اینکه عوامل دیگری نیز در این میان نقش آفرین هستند. من عمیقاً معتقد هستم که، آدمی محصول خویشتن خویش است، اما با یک “اما”ی بزرگ که اهمیت تاریخ، جامعه و هر آنچه که در جهان هستی می افتد را برجسته می سازد.

من تباری دارم به قدمت تاریخ، تا جایی که می توان از آن سراغ گرفت. من میراث دار اجدادم هستم که آتش افروختند و توتم پرستیدند و تابوها ساختند. من و برادرانم که در جای جای جهان هستی صلابت کوهها را به خشم فرو ریختند و خواهرانم که پیشگامان آزادی و رهاشدگی بودند و افسانه ها ساختند و اسطورها آفریدند. من و کافه های دود گرفته روشنفکری که هستی و نیستی را معنی می کردند؛ و مبارزانی که راه روز را در شب جستجو می کردند. من و غارهایی که سرپناه نیاکانم بودند و آزمایشگاه هایی که از نفس شیفتگان آکنده است. من و چوپان تنهای دشت های مملو از شقایق ها و نغمه هایی که سروده شده و می شود. من و دختر بچه ای که عشق را زندگی می کند. من و جزیره گمنامی که بارش باران را جشن می گیرد. من و تولد “جنایات و مکافات”، ” کویر”، “ایلیاد و ادیسه”، “کوراوغلو”، “اوپانیشادها”، “دریاچه قو”، “پدرخوانده”، “ملا نصرالدین”، “سیزیف”، “آتنا”، “فروید”، “مولانا”، “کنفسیوس”، “ابن خلدون”، “مسیح”، “محمد”، “نهلیسیم”، “ماشین”، …. من و کودکان کار و نوجوانانی که سپیده دمان تیغ بر خشخاش می کشند. من و زنانی که شرفشان را برای نجات کشورشان از دست می دهند. من و گرسنگی، فقر، خون، جنگ و غارت. من و هالیوود و مانکن های بی روح. من و دبستان هایی که سرشار از زیستن است. نمی دانم، من و با تباری به فراخنایی عالم و به قدمت روزگارانی که حیات بشری را از آن نشانی است. و نیز من محصول خانواده، زبان، فرهنگ و ملک و دیار خویشتنم. و در نهایت “من” سازنده خویشتن خویشتنم، با اراده ای آزاد، مسئول، انتخابگر و صاحب دغدغه “چگونه زیستن”، که بی اراده ی “من” هیچ چیزی امکان نفوذ در من را نخواهد داشت، آن زمان که صاحب “من”ی رشد یافته و سالم گردم. حال آنچه که گذشت، کانون اصلی و اولیه اش خانه و خانواده می باشد، چرا که زیربنایی همه چیز در خانواده شکل می گیرد.

در قسمت دوم به انواع خانواده خواهم پرداخت با تمرکز بر خانواده ی دیکتاتورساز و وابسته ساز.

 

*دکتر محمود صادقی موسس سازمان مشاوره و بهداشت روان “آتنا” است.