یک فرشته ازین جا
گذاشت و رفت
جایش علفی سفید
سبز شد روی رفم.
از شما دست نمی شویم
ای روز های خوش.
بیژن الهی
نشد که بگوییم چقدر دوست ات داشتیم تو که اصل مهربانی و بخشش های بی مقدمه بودی. خسته و غمگین گذاشتی و رفتی ازین جهان پر پست و دروغ و پلشتی. باورم نمی شود قارداش من با مرگ رفت. می دانم با او هم به گفت وگو خواهی نشست در جستجوی معناهای زندگی و مرگ که پایان پیکارهاست. آخر هم از پیکار رهیدی و رفتی یولداش همیشه ما دوست سالهای بد.
ا ز بیوک داداش صمد خواستم بوسه ای بر گونه ات کند آن گاه که
خاک خاک تپنده تبریز ترا در آغوش اش می گیرد. بپذیر بوسه ام را ازین دورها
بی تو تبریز گم می شود
بیارام سال های صبوری و دردها.
می آیم به دیدارت می آیم.