۱
گردبادی به پا می کنم
در موهایت
– با-
انگشتانم
و نسیم وار
از دشت سپید تنت
گذر خواهم کرد
– با-
بوسه هایم
برای به سوی بهار رفتن
پاهایت را
به عاریه می گیرم
و قلبت را
برای بخشایندگی
و مهرورزی
آوای ت را
در گلویم می ریزم
برای قناری شدن و
آواز خواندن
به سپیده
نوید نگاهت را می دهم
برای دمیدن
و صبح شدن
و مرا به
– تو –
رساندن
در گردبادی
که در موهایت
به پا می کنم
۲
به وقت رفتنت
خوشا به حال آنچه
که از نگاهت می گذرد
راه، رودی شود
دشت،
سبزه زار و
هر کوهی جنگلی از صخره
در آن رود
ماهی می شوم
در آن دشت
نسیم و
بر آن کوه عقاب و
بنشینم بر بلندای صخره ای
با نگاه تو
یادم را با خود
ببر
نامم را با خود
بخوان
عکسم را بر دل
بکش و با خود
ببر
به وقت رفتنت
۳
سپیده
سپیدی ست
اندامت!
مخملین رام
در باد وَزِ فصول
موج می زند
دست می سایم به این همه سپیدی
تا خواب شوم
و خواب هستم
که دست می سایم
به سپیده سپید اندامت
۴
برای دیدنت حروف به خط می ایستند
سین می شود
سلام ساده سپیده
– که توئی
و لام
لالایی های شبانه تو و
الف
آرزوی آرامش آغوشت
دال می شود
دلیل دلتنگی های من
– که توئی
و ب
باد و
بوی بوسه های تو
۵
تو،
هی تو!
برگرد و نگاهی کن
اینجا، کسی
آخرین بدرود
نگاه تو را
به انتظار نشسته
برگرد و نگاهی کن!