هفته پیش که ‌می‌خواستم درباره کیارستمی بنویسم فکر کردم به‌گفته سعدی آهن‌دلی کنم و به‌جای سوگواری و آه و ناله از اهمیت آثارش بگویم و از نقشی که بر دیوار تمدن بشری برجا گذاشت. در یک هفته‌ای که گذشت هرجا با دیگرانی بودم گفتم و خندیدم، اما هربار که تنها شدم دیدم افسرده‌تر و عصبانی‌تر از آن هستم که بتوانم با گفت و خند خودم را آرام کنم. یکی از دوستانم در صفحه فیسبوکش به‌درستی نوشت که اگر کیارستمی به مرگ طبیعی رفته بود ـ مثلا سکته کرده بود ـ واقعیت اگرچه تلخ اما پذیرفتنی بود، اما این که او با مرگی رفت که می‌شد جلویش را گرفت بدجوری دل آدم را می‌سوزاند.

این‌که یک پزشک که باید از بخش آگاه جامعه به ‌حساب آوردش آن‌قدر از دنیا و هرچه در آن است بی‌خبر باشد که حتا نام کیارستمی را نشنیده باشد را می‌توان با لبخند تمسخری از کنارش گذشت، اما این‌که این تحصیل‌کرده سوئیس حتا از اخلاقیات ابتدایی پزشکی بی‌خبر باشد را چگونه باید تفسیر کرد؟

kiarostami-1

در گفتگوی تلویزیونی که با این آقا کردند ـ حتما دیده‌اید ـ او می‌گوید به‌عنوان یک پزشک اجازه ندارد اسرار بیمارانش را برای دیگران فاش کند. این را درست می‌گوید و همین نشان می‌دهد که از اخلاقیات پزشکی بی‌خبر نیست. پس چرا جمله را کامل نمی‌کند و اضافه نمی‌کند “به‌جز برای خود بیمار”؟ و چرا اضافه نمی‌کند که تنها و تنها خود بیمار است که اجازه دارد درباره سرنوشتش و حتا این‌که مورد درمان قرار بگیرد یا نگیرد تصمیم‌گیری کند؟

دانش پزشکی احتمالا دورترین دانشی است که من از آن سر در می‌آورم. در یک هفته گذشته چند ساعتی وقت گذاشتم و واژه “Medical ethics” را گوگل کردم. مطالب بسیار باارزشی را پیدا کردم، از کد اخلاق پزشکی در کشورهای گوناگون گرفته تا درس‌هایی که با همین عنوان در دانشگاه‌های مختلف ارائه می‌شوند و تا تاریخ تکامل این موضوع.

یکی از این سندها کتابچه‌ای است به‌نام Medical Ethics Manual که به‌وسیله انجمن جهانی پزشکی (World Medical Association) تهیه شده و در اینترنت به‌صورت پی‌دی‌اف قابل پیاده کردن و چاپ است. وقتی واژه “اخلاق پزشکی” را به فارسی هم گوگل کردم دیدم همین کتاب به‌وسیله دکتر نازآفرین قاسم‌زاده به فارسی هم ترجمه شده و با عنوان “دست‌نامه اخلاق پزشکی” باز به‌صورت پی‌دی‌اف در دسترس همگان است. من بخش‌هایی از این کتاب را خواندم و بر سر هر سطرش افسوس خوردم که چرا دکتر میر آن را نخوانده یا اگر خوانده چرا از کنار آن بی‌تفاوت گذشته؟ و مهم‌تر این‌که چرا نظام پزشکی ایران موضوع اخلاق پزشکی را هیچ‌گاه جدی نگرفته و مانند بسیاری کشورهای جهان آن را منظوم نکرده؟

چندین نکته در این کتابچه مستقیما با موضوع مرگ کیارستمی در ارتباط بودند که مهم‌ترین آن‌ها موضوع حقوق بیمار است. در بخشی از این کتابچه توضیح داده می‌شود که در گذشته پزشکان خود را تنها در برابر همکاران‌شان جوابگو می‌دانستند، اما امروزه در برابر بیماران‌شان و برخی نهادها مانند دادگاه هم پاسخگو هستند. موضوع دیگر این‌که در طی زمان نقش پزشک از صاحب اختیار بیمار تغییر کرده و امروزه به یک مشاور دانا تبدیل شده. همین‌طور، اخلاق پزشکی کمابیش در گوشه و کنار دنیا مشابه هستند و تنها در موارد بحث‌انگیزی مثل سقط جنین یا مرگ اختیاری است که با یک‌دیگر اختلاف دارند.

اما مرتبط‌ترین بخش این کتابچه، موضوع حقوق بیمار است که زیر عنوان “بیانیه حقوق بیماران” آمده است. این بخش را همان‌طور که نوشته شده در این‌جا می‌آورم: “بیمار حق تصمیم‌گیری درباره سرنوشت خودش را دارد. پزشک باید بیمار را از پیامدهای این تصمیمات آگاه کند. یک بیمار بالغ و عاقل حق دارد اجازه تشخیص یا درمان بیماری‌اش را بدهد یا ندهد. بیمار حق دارد به اطلاعاتی که برای این تصمیم‌گیری احتیاج دارد دسترسی داشته باشد. بیمار باید به روشنی آگاه بشود که ضرورت هر آزمایش یا هر درمان و نتایج آن چیست و پیامدهای رضایت ندادن [به انجام آزمایش یا درمان] کدامند”.

جالب است ـ یا بهتر است بگویم بسیار تاسف‌آور است ـ که در ترجمه فارسی این کتابچه جمله “پزشک باید بیمار را از پیامدهای این تصمیمات آگاه کند” حذف شده است. مبحث مهم دیگر در این کتابچه موضوع “رازداری” است که به روشنی بیان می‌کند که اطلاعات شخصی متعلق به بیمار است و تنها اوست که می‌تواند اجازه دهد دیگری یا دیگرانی از آن‌ها آگاه شوند.

بر اساس گفته‌های بهمن کیارستمی پزشکان معالج هیچ‌گاه اطلاعات کافی در اختیار پدرش نگذاشتند. تا جایی که آن‌ها از طریق داروهایی که به داروخانه سفارش داده شده بودند متوجه عفونت داخلی پس از جراحی شده بودند. تنها به آن‌ها گفته شده بود که کیارستمی به‌دلیل داشتن پولیپ روده احتیاج به جراحی دارد. هنگامی که وزیر بهداشت به دیدار او می‌رود و بعد با تیم پزشکی گفتگو می‌کند می‌گوید این جراحی برای پیش‌گیری از سرطان انجام گرفته است. طبیعتا یک‌نفر این‌جا دارد اطلاعات غلط می‌دهد و خود کیارستمی که تنها کسی است که قانونا حق دسترسی به این اطلاعات را دارد و می‌تواند بر اساس آن‌ها تصمیم‌گیری کند مطلقا در بی‌خبری نگاه داشته شده است. اگر فرض را بر پیش‌گیری از سرطان بگذاریم شاید اگر کیارستمی اطلاعات کافی داشت ترجیح می‌داد خود را اسیر درمان‌های طولانی و زجرآلود سرطان نکند و با همان حال به زندگی ادامه دهد. برعکس، شاید تصمیم می‌گرفت از همان آغاز برای درمان به فرانسه برود یا دست‌کم برای مشاوره به پزشکی دیگر سر بزند، یا هر تصمیم دیگری که ممکن است به ذهن من و شما نرسد. این چه اخلاقیاتی است که پزشک به خودش اجازه می‌دهد درباره زندگی یک فرد عاقل هفتاد و شش ساله تصمیم بگیرد؟

به‌نظر می‌رسد اخلاقیات پزشکی در ایران مستقل از باقی جهان بر باورهای فرهنگی مبهمی استوار است که پزشک را بر جایگاهی می‌نشاند که نه در برابر وجدان اجتماعی، بلکه تنها در برابر قدرت جوابگو است. این فرهنگ یک پزشک را مجاز می‌کند به بیمار درباره بیماری‌اش دروغ بگوید. و به پزشکی دیگر ـ که در دانشگاه درس اخلاق پزشکی را تدریس می‌کند ـ اجازه می‌دهد یک جمله کلیدی که پزشکان را موظف می‌کند اطلاعات کامل در مورد بیماری را به بیماران بدهند از جزوه رسمی آموزشی حذف کند. معلوم نیست چند نفر در این سال‌ها به‌دلیل چنین بی‌مبالاتی‌هایی جان‌شان را از دست داده‌اند تا نوبت به کیارستمی مانندی برسد که مرگ قابل پیش‌گیری‌اش دنیا را شگفت‌زده کند و زشتی این فرهنگ را آشکار کند و چراهایی را بر زبان پیر و جوان جاری کند که سال پشت سال بی‌جواب مانده‌اند.

kiarostami

کیارستمی رفت. و در عمر پرثمر هفتاد و شش ساله‌اش بیش از هر ایرانی معاصر دیگری به بشریت خدمت کرد. و تاسف‌بار این‌که تمام تلاشش برای زیر سئوال بردن همین فرهنگی بود که او را به گور کشانید. در بین هنرمندان معاصر تنها دو تن هستند که تقصیر ناکامی‌های تاریخی ما را بر گردن دیگران نمی‌اندازند. بیضایی و کیارستمی هیچ‌گاه آب‌شان در یک جوی نرفت و چه از منظر دیدگاه‌های هنری و اجتماعی‌شان و چه از نظر ساختار آثارشان آن‌قدر از هم دورند که بسیار مشکل بتوان نقطه مشترکی در کارهای‌شان یافت، اما همین دو نفر در یک نقطه هم‌راه و هم‌فکرند و آن توجه دادن مخاطبان‌شان به خودمان و به فرهنگ‌مان به عنوان اصلی‌ترین عامل ناکامی‌های‌مان. این دو ابا دارند از این‌که منشا تمام مشکلات‌مان را حمله‌ای بدانند که عرب‌ها ۱۴۰۰ سال پیش به ما کردند، یا استعمار انگلیس و امپریالیسم آمریکا را عامل پس ماندن‌های امروز‌مان جلوه دهند. این هر دو نه اهل درود بر این گفتن هستند و نه مرگ بر آن. و هر دو روی عناصری از فرهنگ‌مان انگشت می‌گذارند که استبدادپرور است، که به کودکان از همان سال‌های آغازین زندگی آموزش می‌دهد تا تنها زبان قدرت را فرا بگیرند و آن‌جا که می‌توانند بر دیگران اعمالش کنند و آن‌جا که نمی‌توانند در برابر قدرت‌مندتر تمکین کنند. و باز این هر دو زیبایی‌های همین فرهنگ را برجسته می‌کنند تا نشان‌مان دهند که راه برون رفت از دایره بسته استبداد نیز تنها در همین فرهنگ نهفته است. و این دو هستند که می‌گویندمان که درد و درمان‌مان یکی است.

باشد که در مرگش هم کیارستمی باعث و بانی تنظیم کد اخلاق پزشکی و حقوق بیماران شود.