اوایل مرداد است و ملاقات ها در زندان گوهر دشت قطع شده است. هیچ کس ملاقات ندارد. مادر و پدرم نیز پشت در زندان هستند و با خانواده های دیگر در مورد این حادثه صحبت می کنند. همه نگران هستند. چند ساعتی پشت دیوار زندان باقی می مانند و اصرار می کنند که بدانند چه شده است. کسی پاسخ گو نیست. همه خانواده ها نگران هستند.
مادر و پدرم به خانه بر می گردند. مادرم، با تلفن با خانواده های زندانیان در بندهای دیگر تماس می گیرند. هیچ کس ملاقات نداشته است. قطع ملاقاتها ادامه پیدا می کند. زمان به سرعت می گذرد. نیمه دوم مرداد است. مادر و پدرم دوباره به گوهردشت می روند. هنوز هیچ کس ملاقات ندارد. خانواده ها بسیار نگران هستند. شایعه اعدام های گسترده بالا گرفته است. مادران با هم قرار می گذارند که مسئله را پیگیری کنند. هر چند باور نمی کنند که اعدام جمعی در میان است. تصور این است که به دلیل حمله مجاهدین در غرب کشور و یا به دلیل قبول قطع نامه ی خاتمه جنگ، فشارها بر زندانیان افزایش یافته است. خانواده ها با هم قرار می گذارند که به قم بروند. شاید آقای منتظری که قائم مقام رهبری است، و نسبت به وضعیت زندانیان حساسیت دارد، به مشکل آنان رسیدگی کند. هر چند آنان پیش از آن هم بارها به دفتر ایشان مراجعه کرده بودند و پاسخی نشنیده بودند (در اواسط دهه شصت، برخی از بستگان زندانیان سیاسی توانسته بودند از طریق ایشان بستگان خود را از اعدام نجات دهند).
صبح خیلی زود مادرم از کرج راه می افتد، تا به موقع به محل قرار با مادران در تهران برسد. در ترمینال جنوب، مینی بوسی را کرایه می کنند. هر کدام غذای مختصری برداشته اند. به همراه مادران دیگر به منزل آقای منتظری که به شدت مراقبت می شود می رسند. به یکی از مسئولین دفتر نگرانی هایشان را از قطع ملاقاتها طرح می کنند و می گویند که آمده اند که با آقای منتظری دیدار کنند. می گوید که منتظر باشید. پس از چند ساعت انتظار، و در حالی که پاسدار دم در خانه آقای منتظری آنان را مسخره می کند، یکی از مسئولین دفتر بیرون می آید و می گوید که آقا نمی توانند آنها را به حضور بپذیرند، بهانه ای می آورد، هیچ احترام و یا همدردی دیده نمی شود. چیزی تغییر نکرده است. دفعات قبل هم همین بوده است. دفعات قبل هم کسی در دفتر آقای منتظری پاسخگوی آنان نبود. مادرم و مادران، خسته و درمانده و تحقیر شده از در منزل آقای منتظری باز می گردند.
کار مادرم این شده است که صبحها یا به در زندان گوهردشت برود و از مسئولان زندانها از وضعیت برادرانم، محمود و محمد علی جویا شود و یا با مادران به دفاتر دولتی مراجعه کنند، تا مگر خبری از وضعیت زندانها به دست آورند. خبرهائی که از اعدامها در داخل زندانها شنیده می شود، همه را بی نهایت نگران کرده است.
باز هم قرار می گذارند که به قم بروند. داستان، شبیه همان بار اول است. کسی در دفتر آقای منتظری پاسخ گو نیست. تنها این بار، پس از ساعتها انتظار در مقابل خانه آقای منتظری، به مادران می گویند که از آقای منتظری کاری ساخته نیست و آقا خیلی زیر فشار هستند. مادران باز بی آن که خبری از وضعیت بچه هایشان به دست آورده باشند، خسته و تحقیر شده به خانه ها باز می گردند. مادران نمی فهمند، این که آقا زیر فشار هستند، چه ربطی به موضوع عزیزانشان دارد. ما جوانترها هم چیزی نمی فهمیدیم.
در تمام تابستان و اوایل پائیز، همه مقامات حکومتی، به سکوت وفادار باقی ماندند. خانواده ها در بی خبری کامل، نمی توانستند باور کنند که دارند عزیزانشان را قتل عام می کنند. مگر می شود، دست به چنین جنایت هولناکی زد؟ مگر می شود چنین جنایتی در جریان باشد و همه سکوت کرده باشند؟ به همه جا سر زده بودند، دفتر نخست وزیری، مجلس، اداره زندانها، شورایعالی قضائی و خلاصه هر جا که به فکرشان می رسید.
مادرم با تلخ کامی می گوید، اگر می دانستیم که دارند بچه هایمان را می کشند …
***
بنا بر اظهارات آقای منتظری، در پنج شنبه، ششم مرداد ۶۷، فرمان آیت الله خمینی مبنی بر قتل عام زندانیان سیاسی وابسته به سازمان مجاهدین خلق، صادر می شود. دو روز بعد یکی از قضات، فرمان آقای خمینی را به رؤیت آیت الله منتظری می رساند و آقای منتظری، در نامه ای مورخ نهم مرداد ماه می گویند: “اعدام بازداشت شدگان حادثه اخیر [منظور عملیات مرصاد است- از من] را ملت و جامعه پذیرا است و ظاهرا اثر سوئی ندارد ولی اعدام موجودین سابق در زندانها” قابل قبول نیست (خاطرات آیت الله منتظری- ص ۵۲۱). ایشان در نامه ای دیگر در تاریخ ۱۳ مرداد به نحوه اجرای فرمان آقای خمینی اعتراض می کنند و پس از شرح شکوائیه یکی از قضات خوزستان که از نحوه اجرای حکم نگران است، متذکر می شوند که تذکر این موارد را وظیفه شرعی خود می دانند. تا این زمان هنوز بستگان ما به دفتر ایشان مراجعه نکرده اند. پاسخ مورخ ۱۵ مرداد آقای خمینی به نامه دوم آیت الله منتظری (آقای احمد خمینی پاسخ پدرش را نقل می کند، آقای خمینی حتی خودشان پاسخ مستقیم نمی دهند) تکاندهنده است:
نامه دوم جنابعالی موجب تعجب شد. شما فرد مذکور را بگوئید بیاید تهران تا مسائلش را بگوید و مطمئن باشید و باشد که مساله محرمانه می ماند. شما که می دانید من نمی خواهم سر سوزنی به بی گناهی ظلم شود. ولی دید شما در مورد ضدانقلاب و بخصوص منافقین را قبول ندارم. مسئولیت شرعی حکم مورد بحث با من است. جنابعالی نگران نباشید. خداوند شر منافقین را از سر همه کوتاه کند. (همانجا- ص ۵۲۱)
در تاریخ ۲۴ مرداد، آقای منتظری، آقایان نیری، اشراقی و پورمحمدی، اعضای هیئت مرگ در تهران (منصوب شده از طرف آقای خمینی)، را فرا می خوانند و از آنان می خواهند که لااقل در دهه اول محرم اعدامها را متوقف کنند. آقای نیری در پاسخ به این درخواست می گوید “ما تا الان هفتصد و پنجاه نفر را در تهران اعدام کرده ایم، دویست نفر را هم به عنوان سر موضع از بقیه جدا کرده ایم، کلک اینها را هم بکنیم، بعد هر چه بفرمائید” (همانجا- ص ۳۴۷).
شاید این ملاقات همان روزی در جریان بوده است که مادرم و مادران در مقابل خانه آقای منتظری، بیصبرانه منتظر بودند که خبری از ایشان در مورد وضعیت عزیزانشان بگیرند.
سپس آقای منتظری ادامه می دهند که (احتمالا در اوایل شهریور ماه) گویا فرمانی در مورد کشتار “افراد غیر مذهبی” نیز صادر می شود. آقای خامنه ای این نامه را می بینند و به قم نزد آقای منتظری می رود:
آن زمان ایشان رئیس جمهور بود، به دنبال مراجعه خانواده های آنان ایشان با متصدیان صحبت کرده بود که این چه کاری است که می خواهید بکنید، دست نگهدارید. بعد ایشان آمد قم پیش من با عصبانیت گفت “از امام یک چنین نامه ای گرفته اند و می خواهند اینها را تند تند اعدام کنند”، گفتم “چطور شما الان برای کمونیستها به این فکر افتاده اید؟ چرا راجع به نامه ایشان در رابطه با منافقین چیزی نگفتید؟” گفتند “مگر امام برای مذهبی ها هم چیزی نوشته؟” گفتم “پس شما کجای قضیه هستید. دو روز بعد از نوشته شدن، آن نامه به دست من رسید و این مسائل گذشته است، شما که رئیس جمهور این مملکت هستید چطور خبر ندارید؟” حالا نمی دانم ایشان واقعا خبر نداشت یا پیش من این صحبتها را می کرد. (همانجا- ص ۳۴۷)
سپس آقای منتظری به مسئله افشای نامه ایشان در اعتراض به فرمان آقای خمینی می پردازد و به این نکته اشاره می کنند که نمی دانند که چه دستهائی در کار بود که نامه آقای منتظری به بی بی سی برسد و در نوروز ۶۸ از این رادیو پخش شود و سپس داستان های عزل ایشان از قائم مقامی رهبری شروع شود. ایشان افشای این نامه را به “غائله برکناری” خود مربوط می دانند.
نکته مهم این است، که خاطرات آقای منتظری نشان می دهد که تقریبا از همان ابتدا روشن بود که تلاش های ایشان با شکست روبروست. کسی به اعتراض های ایشان توجهی ندارد. راه های توقف کشتار از طریق نوشتن نامه و یا احضار مسئولان همه مسدود است. آقای خمینی و نزدیکانش تصمیم گرفته اند که مسئله زندانیان سیاسی را با کشتار آنان حل کنند.
احمد خمینی در رنجنامه خود چنین می نویسد: نامه های اخیر شما در دفاع از منافقین خیال می کنید کار خودتان بوده است بعداً سخنان آقای مهدی هاشمی را می آورم که چگونه این طیف در طول چند سال کار روی شما موضع شما را به طرف دفاع از منافقین سوق دادند و جنابعالی را به سقوط کامل پیش حزب الله کشیدند. (رنجنامه احمد خمینی)
****
آنچه در بالا ترسیم کردم، یک لحظه تاریخی مشخص، تابستان ۶۷، از دو منظر است.
از نظر جمعی از مادران (مادر من هم یکی از آنان) که در تابستان ۶۷، در حالی که فرزندانشان در زندان سلاخی می شدند، دو بار به دفتر آیت الله منتظری مراجعه کردند، هیچ تفاوتی میان آقای منتظری و دیگر مسئولان جمهوری اسلامی وجود نداشت. مراجعات مکرر آنان به دفتر آیت الله منتظری، بی ثمر بود. هیچ خبری از کشتار به آنان داده نمی شود. آنان در بی خبری مطلق نگه داشته شدند.
در همان حال، از نظر آیت الله خمینی و مسئولان دفتر آیت الله خمینی (از جمله احمد خمینی و نزدیکان ایشان)، آیت الله منتظری، که با نوشتن دو نامه به آیت الله خمینی، اعتراض به آیت الله موسوی اردبیلی و احضار اعضای هیئت مرگ، تلاش می کند این کشتار را متوقف کند (و به احتمال زیاد اعتراض آیت الله منتظری و برخی از مسئولان سبب توقف کشتار “غیر مذهبی ها” در شهرستانها می شود)، خائن است. این موقعیت دوگانه را چگونه می توان توضیح داد؟
علاوه بر آن، اگر این منظر را به کل مسئولان جمهوری اسلامی در آن زمان گسترش دهیم، به نظر می رسد بخش مهمی از مسئولان جمهوری اسلامی، از صدور دستور قتل عام زندانیان سیاسی توسط آیت الله خمینی مطلع نبوده اند (اینکه این حکم توسط یکی از قضات به آقای منتظری داده می شود، می تواند موید چنین فرضی باشد) ولی به تدریج خبرها منتشر می شود. تعدادی از مسئولان، در ابتدا، با آن موافقتی نداشتند (می توانیم فرض کنیم که مخالفت و اعتراض آقای خامنه ای، تنها نمونه ای از آن است). اما همه آنان از جمله آیت الله منتظری، ترجیح می دهند که موضوع را علنی نکنند و جامعه را از جنایتی که در جریان است مطلع نکنند (شاید با این تصور که با اعتراض و نفوذ خود بتوانند به این کشتار خاتمه دهند و یا علنی کردن این جنایت، مخالفت علنی با رهبر انقلاب است و خلاف مصالح نظام). آقای منتظری افشای نامه های اعتراضی خود به آقای خمینی را بخشی از توطئه مخالفانش برای اجرائی کردن “غائله برکناری” می دانند. علاوه بر آن این نکته مهم است که حتی آن دسته از مسئولان که در جریان قتل عام و یا پس از آن از وقوع چنین جنایت هولناکی مطلع می شوند، (جز آیت الله منتظری که از مقام قائم مقامی رهبری برکنار می شوند و عملا از حکومت رانده می شوند) برای حفظ کیان اسلام و جمهوری اسلامی، به توجیه گر آن و حتی (زمانی که لازم است) به مبلغان چنین جنایت هولناکی تبدیل می شوند.
***
بدون شک اعتراض آقای منتظری به کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و همچنین اعتراضات قبلی ایشان به شرایط زندان های سیاسی، نمونه ای قابل تقلید برای مسئولان جمهوری اسلامی است. این اعتراضات، ایشان را به شخصیتی قابل احترام در تاریخ سی و چند ساله جمهوری اسلامی تبدیل کرده است.
آقای منتظری، در حالی که شدیدا به فرمان کشتار اعتراض کرده اند، اما از علنی کردن آن پرهیز داشتند. آیا این شیوه از منظر فعالان حقوق بشر قابل توجیه است؟ علاوه بر آن، آیا جهانشمول بودن ارزشها و استانداردهای حقوق بشر (از جمله اینکه نمی توان اسیر را کشت)، با اندیشه های آقای منتظری همخوان است؟
آیا آقای منتظری و دیگر مسئولانی که از این جنایت مطلع و بدان معترض بودند، به ویژه زمانی که شکست تلاش هایشان برای جلوگیری از این کشتار مشخص شده است و می دانند که برنامه این است که این جنایت در سکوت و بی خبری برگزار شود، وظیفه نداشتند که جامعه و به ویژه بستگان زندانیان سیاسی را از موضوع مطلع کنند؟
۱۵ سپتامبر ۲۰۰۱