از اینجا، از آنجا، از هر جا /۷۵
ارنست همینگوی نویسنده بزرگ آمریکایی به شهادت آثارش، روایتگر شور زندگی است. او در جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و جنگ داخلی اسپانیا شرکت کرد. در هیچ یک از این جنگ ها ناظر صحنه نبود، در صف اول جبهه و در زیر رگبار گلوله می جنگید و گزارش های واقعی از مرگ و زندگی تهیه می کرد. او همواره به پیروزی و موفقیت فکر می کرد و اعتقاد داشت “انسان برای پیروزی آفریده شده است، او را می توان نابود کرد، ولی نمی توان شکست داد.”
زندگی ناآرام و پر از هیجان داشت. همواره دنبال تجربه های جدید و تازه بود. آن چه که او جستجو می کرد از درون ناآرام و از عشق به انسان و حقیقت نشأت می گرفت. خود او می گوید: “من جستجوگر آن سوی زندگی و زمانم، ولی قصد من نمایش زندگی آدمی است در همان هیئت ساده اش، و نه آراستن و پیراستن آن. من متفکر بزرگی نیستم، پیام آتشینی هم برای انسان نیاورده ام. با این همه دنیا را بسیار خوب می شناسم، با هزار گوشه و کنارش، کوشیده ام در فروتنی ام صادق باشم. بیشتر بر پایه اندیشه ام می نویسم تا استعداد طبیعی. نمونه مردی خودساخته ام که ادبیات او را پرورش داده، هرگز سزاوار موفقیت و شهرت عظیمی که دارم نبوده ام.”
همینگوی رمان نویس درخشان آمریکایی، در سال ۱۸۹۹ میلادی در خانواده ای که پدر پزشک بود، به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا پایان دبیرستان ادامه داد و آن گاه شغل خبرنگاری را انتخاب کرد. در هیجده سالگی مشتاق بود که وارد ارتش شود و به جبهه برود، اما در معاینات پزشکی مردود شد ولی توانست به عنوان عضوی از یگان آمبولانس صلیب سرخ به ایتالیا برود و از آن به بعد در جنگ های مختلف مشارکت داشته باشد.
آن چه که موجب شد تا ارنست همینگوی به عنوان یک نویسنده و روزنامه نگار به شهرت و نفوذ جهانی برسد، قدرت عظیم احساس او بود که موجب ایجاد سبکی منحصر به فرد در نوشته هایش گردید؛ سبکی که قابل تقلید نبود. او با نثری کوتاه و قوی و با مهارت در گفتگوهای مختصر و بجا آن چنان هیجانی به خوانندگانش انتقال می داد که باور کردنی نبود و آنها را به روی صفحات کتاب تا پایان نگاه می داشت.
تاثیر همینگوی در ادبیات دوران جنگ اول و دوم بسیار گسترده بود. به طوری که می توان تاریخ ادبیات آمریکا و حتی اروپا را به دو دوره قبل و بعد از همینگوی تقسیم کرد. نوشته های او طوری بود که در شیوه نثرنویسی بعد از خود، به عنوان یک روش و سبک باقی ماند. او در روش زندگی مردم زمان خود نیز تاثیر گذاشت، چون آثارش را با احساسی می نوشت که در انسان نفوذ می کرد. همینگوی با شناخت روحیه انسان ها و مسایل و مشکلاتی که در جنگ و بعد از آن به وجود آمده بود، قهرمانان خود را انتخاب می کرد و مانیفست ذهنی اش را با این روش به جامعه القا می نمود. نویسندگان زیادی در اروپا و آمریکا از سبک همینگوی تقلید کرده اند، حتی او در بین نویسندگان ایرانی نیز یک الگو بود و بسیاری از نویسندگان از جمله اسماعیل فصیح که روایتگر مسایل دوران جنگ ایران و عراق بود از او تبعیت می کردند.
همینگوی دست به تجربه بزرگی زد و مقدار زیادی از صفات و رفتار و حتی آه و ناله و زاری را که شاعران و نویسندگان در نوشته های خود به کار می بردند، به دور ریخت و صحنه ها و رویدادها را با جملات کوتاه و ساده بیان کرد. به طوری که او فکر می کند در داخل داستان ها نقشی را ایفا می نماید.
نکته قابل توجه آن است که سرخوردگی از مقدسات و ارزش ها یکی از پدیده هایی بود که نسل های بعد از جنگ در اروپا و آمریکا به آن گرایش پیدا کردند. چون جوانانی که به جبهه های جنگ اول و دوم جهانی رفته بودند، با دیدن واقعیت ها و پوچی های حاصل از کشتار انسان ها، از آن چه که مقدس و افتخارآمیز بود، تنفر پیدا کرده بودند، همینگوی بهتر از هر کسی این حالت نسل های بعد از جنگ را درک کرد و آن را در آثارش انعکاس داد.
پژوهشگران و محققان برای دسترسی به عوارض و آثار مخرب جنگ های جهانی نیاز دارند که آثار همینگوی را به دقت مطالعه کنند و از دیدگاه های او درباره ی جنگ و پیآمدهای آن مطلع شوند. همینگوی پس از استفاده آمریکایی ها از بمب اتم در ژاپن نوشت: “ما باید مشکلات اساسی جهان خود را به همان شکلی که پیش از هیروشیما وجود داشتند، مطالعه و درک کنیم تا بتوانیم هم چنان عاقلانه دریابیم حالا که جهان به سلاح جدیدی مجهز شده است چگونه برخی از این مشکلات دگرگون شده اند و چگونه می توان راه حل عادلانه ای برای آنها یافت. ما حالا باید این مشکلات را با دقتی بیش از همیشه بررسی کنیم و به یاد داشته باشیم که تا کنون هیچ سلاحی موفق به حل و فصل مسائل اخلاقی نشده است. سلاح می تواند راه حلی را تحمیل کند، ولی هیچ تضمینی وجود ندارد که این راه حل عادلانه باشد.” این گفته همینگوی درست همان مسائل و مشکلاتی است که امروز در جهان به ویژه در منطقه خاورمیانه با آن درگیر هستیم و هیچ راه حل عادلانه ای برای پایان این جنگ های منطقه ای متصور نیست.
ارنست همینگوی صاحب آثار فراوانی است که اغلب آنها مجموعه داستان های کوتاه و یا رمان هستند. از روی رمان های او فیلم های سینمایی فراوانی تهیه شده است. از مهمترین رمان های او می توان به: خورشید هم چنان می درخشد، وداع با اسلحه، زنگ ها برای که به صدا در می آیند، داشتن و نداشتن و پیرمرد و دریا اشاره کرد. رمان “خورشید هم چنان می درخشد” داستان روشنفکران نومید و بی هدف آمریکایی است که در اروپا به ویژه در فرانسه سرگردان بودند. این جلای وطن کرده ها که گاهی آنها را “نسل گمشده” هم نامیده اند، انسان هایی زخم خورده و سرخورده اند که جنگی سخت را پشت سر گذاشته و حال و روزهایشان را در لایه های پایین جامعه و در کاباره ها به می خوارگی و هوسبازی تباه می کنند. با این وجود، هر روز خورشید می دمد و باز روزی از نو آغاز می شود.
این گونه سرخوردگی و سرگردانی را ما نیز پس از انقلاب و پس از جنگ در جامعه و در میان تحصیل کرده ها و به ویژه روشنفکران و مهاجران خارج از کشور داشته ایم. به طوری که می توان گفت که در هر انقلاب و جنگی خیل نسل های سرگردان یا نسل های سوخته به وجود می آید. نسل هایی که حس می کنند از درون تهی هستند و هیچ کسی به فکر آنها نیست.
رمان “وداع با اسلحه” یکی از بهترین کارهای همینگوی است. این کتاب نیز سرشار از روایت های ویرانی در جنگ جهانی اول است. قهرمانان آن نیز نسل گمشده ای در زمان جنگ و صلح هستند. موضوع این رمان درگیر شدن یک سروان جوان آمریکایی در جنگ بیهوده ای است که هیچ کس معنی آن را نمی فهمد، نه سربازانش، نه افسرانش و نه سردارانش.
“زنگ ها برای که به صدا در می آید” پیچیده ترین و بلندترین رمان همینگوی است که بر محور جنگ داخلی اسپانیا و مبارزه جمهوری خواهان آن دیار با طرفداران ژنرال فرانکو نوشته شده است.
“داشتن و نداشتن” رمانی اجتماعی است که گوشه ای از کشاکش داراها و ندارها را ترسیم می کند. شخصیت اول این کتاب انسانی سخت کوش است که برای تأمین نان زن و بچه اش، جانش را فدا می کند و او در پایان عمر این مبارزه می گوید که انسان به تنهایی نمی تواند در مقابل مشکلات زندگی پیروز شود. او در این کتاب عنوان می کند، عوامل موجب شکست آنهایی هستند که در یک جا گرد آمده اند که نمی توانند با هم کنار بیایند و به همین دلیل سرانجام این عوامل یکدیگر را نفی می کنند. رهایی از ابتدایی ترین توهمات بورژوایی به خودی خود دستاورد بزرگی نیست، مگر آن که نخستین گام در راه تحولی باشد که فرد را به درک دنیای روابط مادی و شناخت خود انسان رهنمون گردد.
“مرد پیر و دریا” آخرین اثر داستان همینگوی است که جایزه ادبیات نوبل را برای آن به او دادند. قهرمان این رمان کوچک پیرمردی کوبایی است که مدت ۸۴ روز بدون صید می ماند. در روز هشتاد و پنجم، در فاصله ای دور از بندر، ماهی بزرگی صید می کند، او مدت سه روز در نبردی نابرابر این صید را به بندر می کشاند ولی در آن جا گرفتار حمله کوسه ها می شود که آنها ماهی را می خورند. از این کتاب تفسیرهای گوناگونی شده است و برای پیرمرد، ماهی، کوسه و قلاب معانی خاصی قائل شده اند. برخی این حکایت را تمثیلی از شکست ناپذیر بودن انسان در مبارزه با هستی دانسته اند، که با وجود شکست، مبارزه ادامه دارد. در هر حال پیرمرد عاقبت دست خالی از دریا برمی گردد ولی برگشت او پیروزمندانه است، چون مهم این نیست که چه کسی شکست می خورد، مهم آن است که انسان با دشواری ها مبارزه کند و حتی شکست را هم تحمل نماید.
جالب است بدانید که همینگوی مانند چند نویسنده دیگر همچون شولوخوف، دوگار، توماس مان و ریمونت تنها برای یک اثرش که همان پیرمرد و دریا بود، برنده جایزه ادبی نوبل شد. مجله لایف این داستان را در سپتامبر ۱۹۵۲ منتشر کرد و در عرض ۴۸ ساعت تمامی پنج میلیون و سیصد و بیست هزار نسخه این مجله به فروش رسید. هنگامی که در اکتبر سال ۱۹۵۴ اعلام شد که او جایزه نوبل ادبیات را برده است همینگوی در کوبا بسر می برد. بیماری را بهانه کرد و در مراسم اهدای جایزه نوبل که در استکهلم سوئد برگزار گردید شرکت نکرد. خطابه او را سفیر آمریکا در سوئد قرائت کرد و سفیر سوئد در کوبا به خانه ای که او در خارج از شهر هاوانا داشت رفت و مدال نوبل، تقدیر نامه و چک جایزه را به او داد.
همینگوی دارای رفتار و زندگی خصوصی خاصی بود. چندین بار در زندگیش ازدواج کرد ولی هیچ کدام موفقیت و دوام چندانی نداشت. از هالیوود بدش می آمد ولی از روی رمان های او فیلم های سینمایی زیادی ساخته شد. دوست صمیمی و درجه یک فیدل کاسترو بود و به همین علت مدتی در کوبا زندگی کرد. او اغلب ریش داشت و اندام درشت و سنگینش را برهنه نگه می داشت. در خانه اش ده ها سگ و گربه داشت. پیش از ظهرها کار می کرد. غالباً ایستاده می نوشت. ماشین تحریرش را روی لبه بخاری می گذاشت و در اتاق قدم می زد و داستان می نوشت. جذابیت مردانه فوق العاده ای داشت، شکارچی قابل بود. ماهی گیری می کرد. مشت زنی می کرد. برای تماشای گاو بازی به اسپانیا می رفت و حتی در میدان گاو بازی حاضر می شد. عاشق ماجراجویی بود. به اغلب جاهای دیدنی آفریقا سفر کرده بود، داستان برف های کلیمانجاروی او زیبا و خواندنی است. در روزهای آخر زندگی کمی بیمار بود. فشار خون و بیماری قند داشت. دکتر خوراک و شرابش را کم کرده بود. این گونه زندگی برای کسی که “روایتگر شور زندگی” بود، دشوار بود. خسته و افسرده شده بود. برای درمان افسردگی چندی در بیمارستان بستری شد. با این حالتی که برایتان تعریف کردم، صبح روز دوشنبه دوم جولای سال ۱۹۶۱میلادی از خواب بلند شد. ظاهراً حالش خوب بود. از پلکان خانه اش پائین رفت و تفنگ شکاری گران بهای خود را برداشت. کسی ندانست چه گذشت. همین قدر صدای تیری سکوت خانه را شکست. هنگامی که همسرش سرآسیمه به بالین او رسید، همینگوی را کشته پیدا کرد. لب ها و چانه و قسمتی از گونه او سالم بود. باقی سرش از همه پاشیده شده بود. بدین گونه نویسنده ای که می گفت: “مرد حق ندارد در بستر بمیرد، مرگ فقط در نبرد، یا با خالی کردن گلوله ای در پیشانی” به زندگی پر ماجرای خود پایان داد.
دو شعر از ارنست همینگوی
خواست زمانه
زمانه از ما آواز خواست
و زبانمان را برید.
زمانه از ما شنا خواست
و ما را در آبگیری به بند کشید.
زمانه از ما رقص خواست
و شلواری آهنین بر پایمان کرد.
و آخر سر همین زمانه تحویل گرفت
گندی را که خود خواسته بود.
***
پیو مرده
اشتیاق
و همه آن دردهای شیرین پر تپش
زخم های کش دار
که تو بودی
همه در تاریکی اندوه بار فرو رفت.
حال تو می آیی در شب
بر بستر من
با چهره ای عبوس
سرنیزه ای سرد و سخت
بر روح آماسیده داغ و پر تپش من.
“فصل نامه نگاه نو ـ ترجمه: احمد پوری”
اخبار کتاب و تازه های نشر
* الیف شافاک، نویسنده معروف ترکیه، این روزها با رمان “ملت عشق” در بازار کتاب ایران شور و شوقی باورنکردنی آفریده است. شافاک که مقیم انگلستان است از روشنفکران ترکیه به حساب می آید و انتقادهایی نیز از سیاست های حزب حاکم در آن کشور دارد. او در مصاحبه ای گفته است: “من با تو مخالفم ولی حاضرم جانم را بدهم تا تو حرفت را بزنی” البته این جمله از ولتر است. رمان های “ملت عشق”، “شپش پالاس”، “آینه های شهر”، “اسکندر” و “شیر سیاه” نام برخی از آثار شافاک است که به زبان فارسی درآمده است. رمان “ملت عشق” با ترجمه ارسلان فصیحی توسط انتشارات ققنوس در قطع رقعی و در ۵۱۱ صفحه به چاپ هفتم رسیده است.
تفکر هفته
والاترین آموزگاران را پیدا کن.
و دشوارترین پرسش ها را از آنها بپرس.
هرگز به این پاسخ توجه مکن که:
فلسفه بخوان، یا به دانشگاه برو.
فقط باور کن
همه پاسخ ها در درون خودت است.