کتاب “عاشقان عهد عتیق” از منیرو روانی پور، با شش داستان کوتاه، مجموعه ای است که جهان مدرن را با افسانه ها، بخصوص افسانه های جنوب ایران و حتی تاریخ و اسطوره های میان دورود (یا بین النهرین) در هم می آمیزد.
داستان ها مانند آونگی بین خیال و واقعیت نوسان می کنند و در زمان پراکنده اند. تخیل شگفت انگیز منیرو روانی پور خواننده را به تماشای ذهنی فرا می خواند که در بستری از رئالیسم جادویی، سوررآلیسم، جریان سیال ذهن و حتی گاتیک در سیلان است. حضور واژه هایی مانند: بنفش، اعداد سه و یا هفت، ساحل و ماسه/گوش ماهی، خورجنی، یال، آناهیتا، دیلمون، دریاچه نمک و … دانه های تسبیحی هستند که نویسنده در اکثر داستان ها به جا گذاشته (به غیر از “کفتر چاهی”). همچنین در سه داستان موضوع “سفر” مشترک است.
“دیلمون” با نگاهی به یکی از الواح سومریِ باقیمانده از کتابخانه آشور بانیپال شروع می شود. داستان ضمن آنالوژی کتابخانه آشوربانیپال با کتابخانه دانشگاه برکلی، حکایت مرد محققی است که رد قصه هایِ کودکی اش را بر یک لوح پیدا کرده و به دنبال پایانی برای قصه ای ناتمام به زادگاهش در خلیج فارس سفر می کند. ما با او در ساحل “خورجنی” (خلیج جنی)، سرنوشت سیزیف وار زنی در دریا را تماشا می کنیم که مانند دختران دانائوس۱ کوزۀ آبی را حمل می کند که ته آن مشبک است. این سفر جادویی از جفره (زادگاه نویسنده!) به دیلمون ختم می شود، همان شهری که سومری ها در گیلگمش آن را باغ بهشت۲نامیده بودند.
“در میدان سرخ می رقصم” از عشق در دنیای مجازی می گوید، رابطه ای در شبکه اجتماعی فیسبوک که راویِ آن زنی مهاجر است. زنی که از نقش ها و باورهای کهنه گریزان است و حتی آرمان های جوانی اش را زیر سئوال برده است (اشاره به سال ها پیش و رقص در میدان سرخ). زن ظاهراً به نبرد با خرافات برخاسته، اما در طنزی پنهان می بینیم که او نیز درگیر باورهای خرافی است و به عدد سه که در ادیان و افسانه ها همواره عددی سمبولیک است، عقیده دارد (عدد سه در داستان تکرار می شود: سه روز، سه دوره، سی شاخه، برنامه سوم …)
منیرو روانی پور با به کار بردن نشانه هایی شبیه آن چه در اختلال مسخ شخصیت۳ دیده می شود صحنه هایی سوررآل و جادویی آفریده و زن را در تجربه هایی فراواقعی غرق می کند. “در میدان سرخ می رقصم” یک داستان امروزی است که به فرایندی از زندگی مدرن، یعنی تجربه کردنِ عواطف بشری لابلای میلیون ها پیکسِلِ مونیتور پرداخته است و هم زمان این مدرنیته را با یکی از قدیمی ترین باورهای بشر، یعنی خرافات پیوند می زند.
“آناهیتا و آواز عاشقانه یال” ماجرای زنی است که برای شرکت در کنفرانسی درباره اسطوره ها عازم پیتسبورگ در فیلادلفیا شده (شهری با چندین بنای مهم گاتیک! هرچند در داستان بجز تعداد پل ها، حرفی از معماری شهر نیست ولی شاید تاثیر پنهانی در خلق این فضا داشته اند؟!) زن در فرودگاه با مردی اسرارآمیز آشنا و همسفر می شود و از همان آغاز اِلمان های گاتیک وارد داستان می شوند: فرودگاهِ خالی از مسافر، رانندگی شبانه و برف و جاده خلوت، برق چشم های مرد، رنگ بنفش و ….
منیرو روانی پور این قصه را در قالب یک رابطۀ عشقیِ گذرا تعریف می کند (غربی ها به آن رابطه جنسی به درازای یک شب می گویند!۴). با وجودی که زمان این آشنایی کوتاه است، نویسنده نقب می زند به خاطره ها و قصه های کودکیِ راوی و زمان را بسط می دهد تا در تصاویری درخشان و به یاد ماندنی افسانه ها، خدایان و موجودات خیالی (دی زنگرو، بچه برو، یال، بوسلمه، پری دریای و آناهیتا) را به داستان گره بزند.
“کفتر چاهی” در یک اتاق و در امتداد یک شب برفی اتفاق می افتد. جنگ و آن چه از آن به جا می ماند، پشت پردۀ این داستان، مثل شبحی سرنوشت زن و مرد را در دست گرفته و نویسنده با کمترین اشاره ها مثل “ترکش خمپاره” و تصویر عبور ماشین ارتشی و سربازها، زمینه تراژدی را آماده می کند. فضای داستان با نشانه های خاصی طراحی شده: صدای بغبغوی کفترها که وهمی بیش نیست و میل جنسی و باروری را تداعی می کند، و سرما نماد انجماد و مرگ است، مرگِ عشق زنی (باردار) و مردی که یک پایش را از دست داده، و برف در حال پوشاندن و مدفون کردن گذشتۀ آن ها است (ظرف شیشه ای و لیوان ها) و کفترخانه شاید سمبل عادت.
“بذار دلم برات تنگ بشه” معجونی است برگرفته از تاریخ و جغرافیا و افسانه و مذهب. نویسنده از مشخصات زمین شناسی (ایالت نوادا زمانی زیر آب بوده) و اطلاعات تاریخی مثل موج جویندگان طلا (در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم)، داستانِ “بذار دلم برات تنگ بشه” را در مکانی خیالی و در صحرای نوادا ساخته است. با وجودی که در آمریکا شهرهای متروک بسیاری دور و بر معادنِ استخراج شده وجود دارد که به دلیل خرافات (مثل حضور ارواح) تبدیل به مکان های توریستی شده اند، ما در داستان خانم روانی پور به جای ارواح، با زنی مرموز، و با مرواریدی به رنگ بنفش (که نماد معنویت و حتی جادو است)، و با مردی شبیه حضرت موسی سر و کار داریم و شاهد تولد افسانۀ تازه ای هستیم که به جای دریای سرخ در صحرای نوادا آفریده می شود.
“عاشقان عهد عتیق” سفری ادیسه وار است در جهانی از آیین ها و اسطوره ها و نویسنده با بهره گرفتن از آیین های مذهبی (سینه زنی و یا عبادت در زیگورات) و با اشاره به تورات و آوازهای عهد عتیق، و متون زردشتی و …، داستان زنی را بیان می کند که به خاطر عشق به مرد جوانی که “پسر همه شهر” و نماد مردانگی و پهلوانی در یک قوم است، منفور است. (اشاره به “جهی۵” که در آیین زرتشتی گاه دیو و نماد زن روسپی است و در متون قدیمی تر صرفأ زن محسوب می شود). داستانِ “عاشقان عهد عتیق” به مکان هایی تاریخی مثل شوش (زیگورات چغازنبیل)، پاسارگاد، دیلمون و … اشاره می کند و به زیر آب رفتن خاک می تواند کنایه از سیل بزرگی باشد که در افسانه گیلگمش۶ نیز آمده است، سیلی که رازها و نشانی ها را پنهان خواهد کرد.
کثرت نمادها و چند صدایی بودنِ این داستان را برای خواننده معمولی قدری پیچیده خواهد کرد، اما خوانندگان باتجربه تر، با پایانی فراموش نشدنی برای این مجموعه مواجه خواهند شد و شاید بشود آن را به دلیل اِلمان های مشترکی چون سفر به سرزمین های کهن و یا عشق به موجوداتی افسانه ای و شگفت انگیز و استفاده از اسطوره های میان دورود با “آناهیتا و آواز عاشقانه یال” و “دیلمون” یک سه گانه نامید.
سپتامبر ۲۰۱۶
۱-http://www.pantheon.org/articles/d/danaus.html
۲-Edward Conklin. Getting Back Into the Garden of Eden
https://books.google.com/books?id=jwddi0p4jQkC&pg=PA10#v=onepage&q&f=false
۳-https://en.wikipedia.org/wiki/Depersonalization_disorder
۴-One night stand