برای گام نهادن در راه دشوار هنر، باید عاشق بود
به مناسبت کنسرت سوّمین سالگشت “گروه موسیقی و کُر مانا” که ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۶ برگزار می شود، گفت وگویی با استاد حسن انعامی داشتم. ویژگی صدای زیبای تنور و عشق عمیق به موسیقی، خوانندۀ توانایی را به جامعه ی ایرانی و غیر ایرانی شناسانده است.
استاد انعامی پس از مهاجرت به باکو تحصیلات خود را در رشتۀ آواز و زیباخوانی در دانشکدۀ موسیقی باکو با کسب بورسیۀ تحصیلی، با درجۀ فوق لیسانس به پایان رساند. سیزده سال به عنوان سولیست (تکخوان) در اپرای آذربایجان، شانزده اپرای آذری و ده اپرای اروپایی در نقش اول به روی صحنه رفته است. علاوه بر آن در کشورهای روسیه، ترکیه، قزاقستان، اُکراین، آلمان، فرانسه، ژاپن، بولیوی و کانادا کنسرت هایی اجرا کرده و در سال ۱۹۹۶ در آذربایجان به مقام اول و بار دیگر به مقام دوم و به عنوان بهترین خوانندۀ مرد در مسابقۀ بین المللی آذربایجان شناخته و در سال ۱۹۹۷ به عنوان ده نفر اوّل مسابقۀ بین المللی مسکو معرفی شده است.
آقای انعامی، چرا آواز را برای تحصیل انتخاب کردید؟
ـ از بچگی به خواندن علاقه داشتم و آهنگ ها را حفظ کرده و می خواندم. چهارده پانزده ساله بودم متوجه شدم که صدایی دارم. به موسیقی آذربایجان به ویژه به “لطفیار ایمانف” و “رشید بهبودف” گوش می کردم و می خواندمشان. بار اوّل که آهنگ هایشان را برای دوستان و خانواده خواندم، مورد تشویق قرار گرفتم. فکر می کنم این استعداد ذاتی و خودجوش بوده و با تشویق نزدیکان و دوستان به آن راه کشیده شدم.
صحنۀ اُپرا خانۀ شماست. آیا آرزو دارید که پیوند همیشگی با آن داشته باشید؟
ـ بله! البته، البته! آواز رشتۀ تحصیلی من بود. من سیزده سال در صحنۀ اُپرا اجرا داشتم و آنجا را خانۀ خود می دانم. همه چیز آن برایم آشنا و خودی است، از صحنه گرفته تا اتاق گریم، لباس ها، پشت صحنه، تمرین ها، موسیقی، همه و همه. درست است که شش سال از آن دورم، ولی آرزوی همیشگی من حفظ آن پیوند گذشتۀ زیبا ست.
چه موانعی برای خوانندۀ اُپرا در کانادا وجود دارد؟
ـ کلا اُپرا و موسیقی کلاسیک در جهان طرفداران زیادی ندارند. اروپا به علت آن که این موسیقی ریشه در فرهنگشان دارد و خودی است بیشتر بدان جذب می شوند. از طرفی هر سال تعدادی دانشجو از دانشگاه ها فارغ التحصیل می شوند و کاری برای آنها نیست و خرج معیشت را از جای دیگری به دست می آورند. مدارس خصوصی می توانند کم و بیش آنها را جذب کنند، اما باز جواب نمی دهد، بویژه اگر هنرمند مسئولیت خانواده هم داشته باشد.
من در آذربایجان به عنوان سولیست در اُپرا کار داشتم، البته حقوقش پایین بود، ولی این دلخوشی وجود داشت که در رشتۀ تخصصی ام مشغول بودم. در “اُپرا هاوس” تورنتو برای استخدام خوانندگان محدودیت وجود دارد. در ثانی خوانندۀ سولیست ندارند، بلکه خوانندگان به صورت قراردادی از جاهای دیگر دعوت می شوند. دولت بودجۀ ناچیزی برای کارهای فرهنگی می گذارد و حمایت از طرف اسپانسورها می شود. این مشکل نه تنها برای تورنتو بلکه برای “اُپرا هاوس” اتاوا نیز اتفاق افتاد که به علت مشکل مالی و نبودن علاقمندان کافی، تعطیل شد.
شما سال ها در اُپرا کار کرده و می دانیم اُپرا مبادی و اصول خود را دارد. آیا خواندن آهنگ های غیر اُپرایی به ویژه تحریرهایی که در موسیقی ایرانی وجود دارد، با توجه به ربع پرده ها، کار خوانندگی را برای شما دشوار نکرده؟
ـ چرا. موسیقی کلاسیک ربع پرده ندارد و با موسیقی سنتی متفاوت است، اما در آهنگ های فولکلور می توانیم تحریرهایی را به کار بریم که نزدیک آن باشد و قشنگ هم صدا کند. همان کاری که “عُزَیر حاجی بَیُف”(اوزیر حاجی بیگف) در موسیقی آذربایجان بدعت گذاشته است، یعنی ربع پرده ها را برداشته و با موسیقی کلاسیک تلفیق کرده و کار نویی ارائه داده است. یعنی ارکستر بدون استفاده از ربع پرده، موسیقی را اجرا می کند و زمانی که خواننده مُقام می خواند، سازهای تار و کمانچه با حفظ ربع پرده ها او را همراهی می کنند.
من به عنوان خوانندۀ اُپرا مشکلی ندارم و ترانه و آهنگ های فولکلور را می خوانم. خوانندگانی هستند که به اشتباه آهنگ های ملی را بی آن که موسیقی ملی خود را بدانند، با روش موسیقی اروپایی می خوانند که این اشتباه محض است، اما اگر خوانندۀ اُپرا به موسیقی ملی خود آشنا باشد، می تواند با تغییراتی همان موسیقی ملی را با حفظ حال و هوای شرقی بخواند که بسیار هم زیبا شنیده می شود. مثلا اگر آهنگ “الهۀ ناز بنان” را به سبک وُکال بخوانید اصلا به گوش دلنشین نمی آید، اما با شناخت موسیقی ملّی می توان با تلفیق موسیقی اروپایی کار قشنگی ارائه داد.
هر هنرمندی از هنرمندان دیگر تاثیر می گیرد، شما متاثر از کدام خوانندگان هستید و خوانندۀ محبوبتان کیست؟
ـ من با “لطفیار ایمانف” خوانندۀ آذربایجان خواندن را شروع کردم، چون صدای او به من نزدیک بود و از او خوشم می آمد. بعدها که “رشید بهبودف” را کشف کردم انگار دنیای تازه ای جلو رویم باز شد. موسیقی کلاسیک را با سه تنور “لوچیانو پاوارُتی”، “پلاسیدو دومینگو” و “حوزه کارِراس” که محبوب من هستند آغاز کرده ام. آنها هر کدام شیوۀ مخصوصی دارند که تمام وُکال در آن جمع شده و من از هر کدام چیزهایی می گیرم. این سه نفر مرا به طرف اُپرا کشانده اند. برای اولین باری که کنسرت آنها را می دیدم چنان شور و شوقی به من دست داد که تصمیم گرفتم برای تحصیل اُپرا به باکو بروم.
شما بنیانگذار “گروه موسیقی و کُر مانا” هستید، کاری ست نو و منحصر به فرد که از سال ۲۰۱۴ فعالیت خود را آغاز کرده است، امّا یکی از آرزوهای شما ادارۀ کُر بزرگی است که از طریق آن دانش و تجربیات موسیقیایی خود را به هنرجویان انتقال دهید. آیا تجربه ای در این زمینه داشته اید و در حال حاضر چه مشکلاتی بر سر راه خود می بینید؟
ـ درست است، آرزو دارم یک کُر چند فرهنگی با زبان های گوناگون برای کامیونیتی هدایت کنم. تجربۀ آن برمی گردد به بیست و پنج سال پیش، زمانی که در تبریز بودم. با دوست کارگردانی به نام آقای عبدالحسین بقال لاله آشنا شدم که نمایشنامه نویس بود. وقتی با من و دوستم ناصر کمالی آشنا شدند از من خواستند که روی نمایشنامه شان موسیقی بگذاریم. ما روز و شب کار می کردیم، البته در آن زمان من تحصیلاتی نداشتم. به هر حال یک ارکستر آذری جور کردیم و موسیقی روی تئاتر گذاشتیم و تبدیلش کردیم به تئاتر موزیکال، چه روزهای زیبایی بود. می توانم بگویم این اولین تئاتر موزیکال ایران پس از انقلاب بود. تئاتری ترکیبی از کُر و رقص بود و خودم سلو می خواندم و ارکستر را که طرف دیگر صحنه قرار داشت هدایت می کردم(همین کاری که امروزه در هدایت گروه انجام می دهم). دو خواننده داشتیم که یکی فارسی و دیگری مُقام می خواند.
تئاتر دربارۀ زندگی شهریار بود. شهریار در خارج از صحنه می ایستاد و زندگی اش را در حالیکه بازیگران روی صحنه بازی می کردند، بازگو می کرد. دو پردۀ آن به زبان فارسی و بعد به زبان آذری گفته میشد. این تئاتر “حیدر بابا یه سلام” نام داشت، یعنی “حیدر بابا سلام” که ده روزی در جشنوارۀ فجر اجرا شد که با استقبال زیادی روبرو شد. در واقع تجربۀ امروز به گذشتۀ من برمی گردد.
دومین کنسرت “گروه موسیقی و کُر مانا” به رهبری و همخوانی شما ۵ دسامبر در بنیاد پریا اجرا شد. من و همکارانم در “کُر مانا” شاهد متحول شدن این کار سنگین طاقت فرسا بودیم. بی شک شنوندگان شما نیز این کنجکاوی را دارند که چگونه چنین کار پر مسئولیتی سامان گرفته است؟
ـ کار ما تلاشی ست جدی. دوستانمان علیرغم کار و شغلی که دارند خوشبختانه خیلی جدی کار می کنند. سختکوشی، تلاش و جدی بودن گروه پیشرفت را تضمین می کند. تمرین ما یک جلسۀ دو ساعته است که یک بار در هفته برگزار می شود. در مورد خودم هم باید بگویم عشقی ست که به این کار دارم. هر هفته روی قطعات انتخابی باید فکر بشه تا بخش های مناسب برای صدای خانم ها و آقایان، سلو و یا کُر در نظر گرفته شود. بعد روی تنظیمش باید تصمیم بگیرم. اگر موسیقی زنده است باید فکر جمع کردن نوازنده باشم. بعد توجه به تنوع آهنگ ها بخش دیگر کار است. اینها تلاش و انرژی بیش از شش، هفت ماه کار پُر مسئولیتی است که بین کنسرت ها صورت می گیرد و سعی در آن است که هر بار بهتر از پیش باشد. در نتیجه چنین کاری تمرکز و دقّت بسیار زیادی می طلبد. دوستان هم همگی با من همکاری دارند و آهنگ هایی که مناسب کُر است پیدا کرده در اختیار من می گذارند و من بر اساس نیاز و برنامه یی که ریخته ام آنها را انتخاب می کنم. ناگفته نماند که هفتاد، هشتاد در صد کار به عهدۀ من است.
تنوع در انتخاب آهنگ ها یکی از موفقیت های شما در اجرای دو کنسرت “گروه مانا” بوده. چه ضابطه یی برای انتخاب آهنگ ها دارید؟
ـ سوال مشکلی است. من برای رپرتوارم هر نوع آهنگی را انتخاب نمی کنم. همیشه آهنگ های ملل دیگر را دوست داشته و دارم، برایم آشنا هستند، اما آهنگ هایی هستند که دوستشان ندارم، مانند آهنگ های رستورانی و کوچه بازاری، گرچه بعضی از آنها خاطره یی را برایم زنده می کنند. نمی گویم به لحاظ موسیقیایی بی ارزشند، نه، ولی من پایبند اصولی هستم که آن برایم ملاک است. از طرفی معنی شعر برایم اهمیت بسیار دارد.
انتظار شما از هنرجویان چیست و چه کسانی واجد شرایطند تا به گروه شما ملحق شوند؟
ـ بیش از دو سالی است ما کارمان را شروع کرده ایم. انتظار من آنست تا حتی الامکان قطعات را خوب حس و اجرایش کنیم و سطح خواندن را بالا ببریم و به سطح حرفه یی نزدیک کنیم. در حال حاضر گروه ما به سطحی رسیده است که نمی توانیم هر هنرجویی را جذب گروه کنیم، زیرا ما یک گام جلو رفته ایم. بنابراین کسانی جذب گروه ما خواهند شد که مقداری با موسیقی و نُت خوانی آشنا باشند یا سازی بنوازند و یا تجربۀ خواندن داشته باشند.
در کلاس های “کُر مانا” چه موادی با هنرجویان کار می شود؟ آیا نُت خوانی یا سُلفژ اجباری ست؟
ـ بله در حال حاضر نُت خوانی اجباری است. قبلا اینطور نبود و من فقط روی شنیدن و ریتم موسیقی تاکید داشتم. مایلم نُت خوانی یا سُلفژ به طور جدی یکی از مواد درسی ما باشد و خوشبختانه نتیجه اش را هم دیده ام. این مِتُد من است، طبیعی ست که یکی زودتر و یکی دیرتر راه می افتد. در مدارس ما به دلیل آنکه موسیقی جدی کار نمی شود و پایۀ موسیقی نداریم، ناچاریم گوشی کار کنیم. مهم نیست چند سالمون هست ولی مجبوریم گوش موسیقیایی، شنیدن موسیقی و ریتم و صدا را جدی بگیریم.
شما آهنگ های منتخب ـ چه ایرانی و غیره ـ را با هارمونی یا چند صدایی و با تنظیم جدید با “گروه کُر مانا” تمرین و اجرا می کنید. از طرفی می دانیم هارمونی در موسیقی کلاسیک نقش ویژه یی دارد، اما برخی از شنوندگان با این موضوع آشنایی ندارند و به گمانشان نت ها خارج خوانده می شوند.
ـ درست می گویید. گوش ما با “یک صدایی” یعنی مونو و ربع پرده عادت دارد و با پدیدۀ هارمونی بیگانه است، اما سایر کشورها هارمونی را از بچگی می آموزند و با آن بیگانه نیستند. ما هم نباید عقب نشینی کنیم، این یک چیز علمی ست که در دنیا ثابت شده و در دانشگاه ها تدریس می شود و ما هم این کار را ادامه می دهیم و جمعیت هم استقبال می کند.
به چند زبان آواز خوانده اید؟ هفت، هشت زبان می خوانم، فارسی، آذری، ایتالیایی، روسی، اسپانیایی، اُکرایینی، انگلیسی و فرانسه، اما همۀ آنها را نمی دانم.
خواندن روی صحنه قواعد خاص خود را دارد. شما به عنوان خواننده چگونه تسلط خواندن روی صحنه را آموخته اید؟ آیا با تمرین مکرر به آن دست یافته اید؟ آیا امید آن دارید که روزی هنرجویان شما این تجربه را از سر بگذرانند و با تسلط کامل تری در صحنه حاضر شوند؟
ـ تجربه، تجربه، تجربه! بله، در صحنه بودن آن هم در صحنۀ اُپرا کار دشواری است. خواننده پس از مدتی یا صحنه را ترک می کند و یا برای همیشه می ماند. من خوشحالم که ماندم و به آن دلبسته ام. صحنه خیلی چیزها به من آموخت، صدایم را کنترل کرد، بر ترس و استرسم غلبه کرد. من بارها و بارها به صحنه رفته ام، اینها همش تجربه اندوزیست. همۀ دوستانی که با من کار می کنند حرفه یی نیستند، سعی و تلاش خود را می کنند، من مطمئن هستم که با پشتکار و دلسرد نشدن، بدان دست خواهند یافت.
کدام زبان به جز زبان مادری برای آواز خواندن برای شما راحت تر و با احساس شما همخوانی دارد؟
ـ بی شک با زبان مادری و فارسی مشکلی ندارم. زبان ایتالیایی و اسپانیولی برایم زبان زیبایی ست و دوستشان دارم. این تنها نظر من نیست، بلکه زبان شناسان نیز چنین نظری دارند. ایتالیایی زبان آواز است. به همین علت اُپرا با آن خوانده می شود و راحت می توان حسش کرد.
به لحاظ مکان برای تمرین و سایر فعالیت های موسیقی در مضیقه نیستید؟ چه طرح یا برنامه یی برای آینده دارید؟
ـ از لحاظ مکان خیر. همکاری مان با بنیاد پریا ادامه دارد و راضی هستم. آرام آرام تعداد هنرجویان زیاد می شود. آرزو دارم که در آینده بتوانیم مکانی مستقل برای خود داشته باشیم، مکانی به نام خانۀ هنر و یا خانۀ موسیقی که کارهای هنری در آنجا صورت گیرد.
به نظرم برتری و مزیت “گروه کُر مانا” آن است که توسط رهبری هدایت می شود که در آواز تخصص دارد و با زیر و بم خوانندگی آشناست. به نظر شما این اصل تا چه حد اهمیّت دارد؟
ـ بله، البته، درست تشخیص داده اید. هرکه گروهی را هدایت کند چه در زمینۀ موسیقی و غیره باید در کار خود خبره باشد. می بینیم هرکس برای خودش گروهی درست می کند، به ویژه همه در ایران وکامیونیتی ما استادند. مگر ما چقدر استاد می توانیم داشته باشیم؟ هر کسی پس از دو، سه و یا چهار سال تجربه اندوزی، آموزشگاه موسیقی باز می کند، یکی کتاب می نویسد، آن دیگری مِتُد می نویسد، امّا نه برای موسیقی ایرانی یا آذری بلکه برای موسیقی کلاسیک. کسی نیست بگوید عزیز من این کار سیصد چهارصد سال پیش توسط خبرگان صورت گرفته. شما چگونه متد برای پیانو می نویسید؟ گاهی به واقع سرم سوت می کشد، طرف نه تحصیل موسیقی دارد، نه دانشگاه رفته، فقط به صرف اینکه چند سالی پیانو می نوازد، مِتُد می نویسد. نمی دانم! متاسفانه در کشور ما موسیقیدان حرفه ای تعریف دیگری پیدا کرده است. یعنی نوازنده ای که در مجالس می نوازد، می خواند و پول می گیرد، اما از نظر من موسیقیدان حرفه ای به کسی گفته می شود که تمام عمر غرق کار تخصصی خود باشد، مرتب تمرین بکند و بیافریند. حال اگر خواننده است روی صدا کار کند، در واقع یک کار شبانه روزی است که تمامی ندارد.
من خوانندۀ حرفه ای روی موسیقی کلاسیک و موسیقی علمی کار کرده ام، چندین سال بر روی صحنه بوده و با ارکسترهای گوناگون کار کرده ام. یک گروه آماتور را اداره می کنم که آهنگ های فولکلوریک، خارجی و گاهی کلاسیک را هدایت می کنم. خودم هم می خوانم و انرژی به گروه می دهم که بخوانند، امّا من تحصیلات در رهبری ارکستر را ندارم، بویژه در موسیقی کلاسیک.
چه تاثیری موسیقی بر زندگی انسان دارد؟ چرا در مدارس برخی از کشورها موسیقی اجباری شده است؟
ـ موسیقی تاثیر بسزایی بر زندگی انسان دارد. به نکاتی در این زمینه اشاره می کنم:
موسیقی روی یادگیری انسان تأثیر دارد و بسیاری از فضاهای مغز انسان را فعال می کند. تکرار موسیقی روح و روان انسان را التیام می بخشد. موسیقی مانع خستگی می شود و قادر است ضربان نبض و تنفس را کنترل کند. در موسیقی زیر و بم صدا، میزان سرعت و ملودی تاثیر بسزایی در حال و هوای روحی انسان دارد. بچه هایی که تمرکز ندارند و مشکل رفتاری دارند موسیقی تراپی برای آرام نگهداشتنشان بسیار مفید است. امروزه برای آرام نگهداشتن بیمار از اضطراب، اغتشاشات روحی، آشفتگی روان و افسردگی تا جنون یا شیزوفرنیا، موسیقی توصیه می شود. پزشکان بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکا موسیقی را به عنوان تراپی به بیماران خود توصیه می کنند.
در رابطه با موسیقی آزمایش بسیاری روی انسان، حیوانات و گیاهان شده و تاثیر آن ثابت شده. چندی پیش فیلم مستندی دیدم که یک قطره آب را زیر میکروسکُپی قرار دادند. زمانی که صداهای ناهنجاری به آن وارد میشد، سلول ها واکنش نشان می دادند و از شکل می افتادند و بدریخت می شدند، اما زمانی که در کنار آنها موسیقی آرام پخش می شد، زیبا جلوه می دادند. با این وصف موسیقی بر تک تک سلول ها اثر می گذارد.
لطفا کمی از موسیقی آذربایجان بگویید.
ـ کلا موسیقی آذربایجان تاریخچۀ غنی دارد. از “موسیقی عاشق ها” (فولکلور) تا “موسیقی مُقام” (ملی) که خود از موسیقی عاشق ها گرفته شده. حدود صد و سی سال پیش در آذربایجان آهنگساز مشهوری“عُزَیر حاجی بیُف” متولد شد که بعد ها لقب پیغمبر موسیقی به او داده شد. او تحول عظیمی در موسیقی آذربایجان به وجود آورد. موسیقی را در کانال جدیدی هدایت کرد. مُقامات را در هفت دستگاه جا داد و با آن ترکیب تازه ای ساخت. در واقع ربع پرده ها را برداشت تا موسیقی آذربایجان را به موسیقی کلاسیک نزدیک کند. از آنجایی که کار نویی بود با مخالفت های زیادی روبرو شد و هنوز هم عده ای با آن مخالفند. با این کار موسیقی آذربایجان با حفظ حال و هوای آن، رنگ و بوی تازه یی گرفت که راه به فستیوال های بزرگ جهان باز کرد.
اولین اُپرای شرق “لیلی و مجنون” بود که توسط “عُزَیر حاجی بیُف” در آذربایجان نوشته شده است. “لیلی و مجنون” اپرای جالبی است که ترکیبی ست از موسیقی سنتی و کلاسیک که به نظرم از زمان خودش فراتر بوده و یک اثر بی نظیری ست، در واقع شاهکاری است که ماندنی ست. مثلا در یک قسمت صدای تحریر خواننده را می شنوید که تار و کمانچه آن را همراهی می کند، بعد ناگهان ارکستر سمفونیک کارش را شروع می کند.
امروز موسیقی سنتی و مُقام در آذربایجان چه جایی دارد؟
ـ جایگاه خیلی خوبی دارد. پس از فروپاشی و استقلال آذربایجان ضعفی در آن وجود داشت اما با سرمایه گذاری دولت جانی تازه گرفت. میدان را برای جوانان باز کرد و رُشدشان داد و این موسیقی از طریق شرکت در فستیوال های متعدد به خارج از آذربایجان معرفی شد. خوانندۀ مشهور آذربایجان “عالیم قاسمُف” در مُقامات نوآوری هایی کرده است که البته مانند همه چیز نو مخالفت هایی هم شده و می شود. مثلا هنگام خواندن مُقام از دستگاهی به دستگاه های دیگر می رود که مرکب خوانی نام دارد. بسیاری از خوانندگان می خواستند چنین کاری کنند ولی موفق نشدند.
تا کنون در چند اُپرا در تورنتو شرکت داشتید؟
ـ تورنتو تنها یک “اُپرا هاوس” دارد که درش بر روی همه بسته است و ظرفیت پذیرش این همه خواننده را ندارد. نه تنها برای من، بلکه برای همۀ وُکالیست ها چنین است و این مشکلی است که کانادا دارد و به تبع آن من هم نتوانستم به آن راه پیدا کنم، اما من با چند گروه کانادایی در اپراهای “کارمن”، “لابوهم” و “وانسا” همکاری داشتم. خوب، اینها گروه های کوچکی اند که امکاناتشون ضعیف است و برای جوانانی که خوانندگی را تازه شروع کرده اند، “وُرک شاپ” می گذارند. در نتیجه آن چیزی که به دنبالش هستم فعلا پیدا نکرده ام.
چه راهکارهایی برای جذب کامیونیتی های تورنتو به برنامه هایتان در نظر گرفته اید؟ به نظر شما چنین کاری عملی ست؟
ـ بله! فکر می کنم عملی است. گروه ما کار نویی را در شهر تورنتو آغاز کرده است. آهنگ هایمان به چند زبان فارسی، آذری، ایتالیایی، روسی، انگلیسی و فرانسه از ملیت های گوناگون اجرا می شود و سبکی که ما کار می کنیم، من جایی ندیده ام.
کار ما باید در سطح بالایی باشد تا بتوانیم کامیونیتی های غیر ایرانی را هم جذب کنیم. فعلا در آن سطح نیستیم واگر نه، نتیجه ای که انتظارش را داریم، نخواهیم گرفت. از طرفی تک تک عزیزانمون باید مسئولانه به سطحی برسند که دیگر مشکل روی صحنه، مشکل خارج خواندن، ریتم، درست ایستادن، درست خواندن، حتی طرز نگهداشتن نُت را نداشته باشند. به عبارتی این ضعف ها پشت سر گذاشته بشود و با اعتماد بنفس بیشتری در صحنه ظاهر شوند.
شما به عنوان یک هنرمند ایرانی چه انتظاری از کامیونیتی ایرانی دارید؟
ـ هر موسیقی بیننده های خود را دارد. پشتوانۀ ما آن است که بینندگان را از کامیونیتی خودمان داشته باشیم. کمترین کار آن است که جمعیت با آمدن به کنسرت پشتیبانی خود را نشان دهند و دوستان و خویشان خود را در جریان کنسرتمان قرار دهند و هر بار تعداد بینندگان ما بیشتر و بیشتر شود. حضور مردم در سالن نشانۀ حمایت از ماست، یعنی شما در سالن مردم را می بینید، انرژی می گیرید. ما در حال حاضر تقریبا سالی یک بار کنسرت داریم، هنوز نمی دانم اگر تعداد کنسرت ها را بالا ببریم باز مردم استقبال خواهند کرد، یا نه؟ کسانی هم از روی مهر پیشنهاد اسپانسوری می کنند، خوب چنین توجهی باعث خوشنودی ماست.
سومین کنسرت ” گروه موسیقی و کُر مانا” بزودی در ماه سپتامبر برگزار خواهد شد. لطفا توضیحاتی در بارۀ آن بدهید.
ـ بله، روز یکشنبه ۱۸ سپتامبر ساعت ۷ عصر در “سن میشل کالج” کنسرت سومین سالگشت “گروه مانا” برگزار خواهد شد. کنسرت ما شامل اجراهایی به ویژه توسط گروه کُر و قطعاتی با اجراهای سلو، دوئت، کوارتت و گروه کوچک خواهد بود که بیشتر آن را گروه نوازندگان همراهی خواهند کرد.
در این کنسرت آهنگ هایی از ملیت های ایران انتخاب شده اند که آن را از کنسرت های گذشته مان متمایز می کند. همچنین علاوه بر آهنگ های فارسی و آذری، آهنگ هایی به زبان های انگلیسی، فرانسه و روسی نیز در رپرتوارمان جا دارند. “گروه رقص آذری آراز” نیز با همکاری گروه کُر چند اجرا خواهد داشت که حال و هوای دیگری به کنسرت خواهد داد.
راه هنر راه دشواری است و انسان باید عاشق و سختکوش باشد تا از آن سر بلند بیرون آید. امیدوارم کوشش های مستمر شما موفقیت های درخشانی بیافریند.
کنسرت سومین سالگشت “گروه موسیقی و کُر مانا” روز یکشنبه ۱۸ سپتامبر ساعت ۷ عصر در سالن
St. Michael College School Center for the Arts
۱۵۱۵ Bathurst St. Toronto, ON, M5P 3H4
برگزار خواهد شد.
برای کسب اطلاعات بیشتر لطفا با استاد حسن انعامی تماس بگیرید:
۴۱۶ – ۴۰۰ – ۸۴۶۵