ش . پ . آشنا
جشن تولد بیست سالگی شهروند
روز پنجشنبه ساعت پنج و پنجاه و پنج دقیقه و پنجاه ثانیه شهروند بیست ساله را به خانه بردیم و جشن تولدی برگزار کردیم. جای همگی خالی بانی کیک پخته بود سکینه خاتون آش رشته و جامبول خانوم هم چندتاسبد گل، (از پارک شهر دزدیده بود و خیال کرده بود ما نمی فهمیم). گرماگرم جشن بودیم :
در جشن تولدت عزیزم همه انگشترند تو نگینی
در تمام این شهر تورنتو تنها تو ، مجله وزینی
همه توجهات به شهروند بود و اینکه نمی دونیم چرا روز به روز لاغر میشه و آب میره. سر آخر با توجه به نگرانی عمیق کلیه حاضرین دنبال یک پزشک می گشتیم و از اونجا که همگی ما معتقد به آلترناتیوتراپی و طبیعی درمانی بودیم، برای مراجعه به کلینیک و دوا و درمون هرچه گشتیم تو جیب خالی شهروندمون حتی یک دلار هم پیدا نکردیم که هیچ ، دریغ از یک پنی!
بالاخره با هزار سلام و صلوات تونستیم یک دکتر حاذق پیدا کنیم و دکتر غلومعلی عباس خان برزویه حاضر شدند به ما وقت بدهند. فورا با هزار سلام و صلوات شهروند عزیزمون را به مطب دکتر رسوندیم . و اینک گزارش ماجرا:
اولا به دلیل کمبود وقت پزشک ما لطف کردند و حاضر شدند تنها شماره بیست ساله شهروند را مورد معاینه و مشاوره قرار دهند و تحلیل و تاریخچه پزشکی را به وقت دیگری! موکول کردند. و در همان نگاه اول فرمودند بیماربرای ادامه حیات نیاز به مراقبت طولانی و دارد و با توجه به حمله اپیدمیک ویروس تورم و گرانی وحزب محافظه کار به منابع تامینی، ویتامین “پ” بدن به شدت پایین آمده و احتمالا به تزریق فوری نیاز دارد.
ایشان پس از بررسی دقیق به این نتیجه رسیدند که برخلاف نظر سکینه خاتون بیمار تحت نظر دکتر قدیریان اصلا مشکل تغذیه ای نداشته، اما احتمالا به” دیاریا” از نوع اینترنتی دچارشده و منابع و خبرهای اینترنتی را بدون هضم و تحلیل به همان شکل بیرون میدهد.
دوما از منظر چشم پزشکی مبتلا به دوربینی است و در همین شهر تورنتو ،گاه و بیگاه نیازها و تحرکات کامیونیتی را به سختی می تواند ببیند…لذا مراجعه به چشم پزشک کاملا ضروری است.
در مورد گوش و حلق و بینی منتظر از مایشات تخصصی بعدی هستیم.
از نظر روحی روانی به نوعی از قدرت سالاری یا قدرت بینی از نوع سبک آن مبتلا شده که شبیه آن در جای دیگر مشاهده نشده. نمونه آن در همین شهروند بیست ساله یکباره ده صفحه به ژان میکل و بوش و محمدرضا پهلوی اختصاص داده شده است.
در خاتمه بانی خانوم و جامبول خانوم و سکینه خاتون هر سه پچ پچی و در گوشی با دکترحرف می زدند. از این قرارکه جوون بیست ساله ای که تو این دیار فرنگ به دنیا اومده و بزرگ شده هنوز خجالت میکشه راجع به مسائل زنان و مسائل مردان و روابط جنسی و این جور چیزها حرف بزنه. سکینه خاتون با خانوم بانی مخالف بود و می گفت قربونش برم. شرم و حیا داره بچه ام. خانوم بانی از جا در رفت و گفت: اصلا شهروند ما استخون بندیش مردونه اس. تو همین بیست سالگیش از بیست تا مطلب نوزده تاش کار آقایونه، یکیش را خانوم دواچی نوشته احتمالا اونهم واسه دوادرمونی چیزی بوده. سکینه خاتون از جا در رفت. بانی خانمو متهم کرد که اصلا چیزی از این جوان برومند نمیدونه و بانی خانوم عصبانی که بچه های مردم نصف این هم سن ندارند و بیا ببین چه می کنند. یکباره سکینه خاتون پیشنهاد عجیبی داد و به جد، خواهان معاینه شهروند از طرف دکتر شد تا حقیقت قضیه روشن بشود. شهروند بیچاره وحشت زده دستش را محکم جلوش گرفته بود که دکتر غلامعلی عباس برای جلوگیری از تروما و آرامش روحی نامبرده بررسی موضوع را به وقت دیگری موکول کرد. در خاتمه همه حاضران با اعلام همبستگی، دست شهروند عزیز را فشردند و برایش عمر هزار ساله آرزو کرده، به خانه هایشان رفتند.
نامه برای خر جارچی
خدمت جناب خر جارچی سلام عرض میکنم
بلاخره بعد از سالها مرور مکررات در مجلات .. ، و در بیستمین سالگرد ولادت با سعادت مجله وزین شهروند، چشممان به جمال زیبایت روشن شد که با همه خری، تو از همه سری… سالها پیش پدرانت سرودند: مائیم، ما که طعم طویله را، چشیده ایم، مائیم … ما، که افسر خود را کشیده ایم، سرفراز میرویم، سوی مرغزار، می کنیم فرار، می کنیم فرار، از بنی بشر با صدای خر، عر و عر و عر ، ما به غیر شر، خیری از بشر ندیده ایم .!!!!لااقل عر عر خرانه زبان بین المللی شماست. زبان و جهل و پول و ملیت شما را ز هم جدا نمی کند . به یکدگر جفا نمی کنید.
خر گرامی، درد دلت را شنیدم، شیفته شور و شوق و شیدایی خرانه ات شدم. ای به قربان عکس خوشگلت جناب جارچی و میرزا تقی خان و برزو خان و میرزابنویس های مقاله نویس.. بروند هزار بار!. ای کاش به جای تصویر رهبران جهان، عکس زیبای تو را با آن گوشهای بلند با شکوه و آن لبان مصمم و آن نگاه صمیمی به دیوار ها می آویختند. ای کاش مجله وزین شهروند در این کار پیشقدم میشد و حتی سر در ورودی دفتر مجله را به عکس و مجسمه زیبای تو مزین می کرد.
خر جان عزیز، من هم دلم از این زمانه گرفته است. این روزها قلم به دست گرفتن و نامه نگاری به رهبران از ژست های مبارزاتی است و صد البته باید با تو گفت و به تو نوشت که از همه دانا تری!. باور کن تنها جناب جارچی نیست که کاه و جو تو را می دزدد. اگر دوربینی اختراع می شد یا عینکی، تا نشان بدهد دست درازی دزدکی افراد را به چشم خویش می دیدی دست کی تو جیب کی است … …خر عزیزم ، از افشاگری تو کمی نگران شدم. می ترسم و می لرزم .
(حرف یواشکی درگوشی: فکر می کنم جناب جارچی می خواد سال ۲۰۱۱ نخست وزیر کانادا بشه و احتمالا کنفرانس ج-۱ ۲ راه بندازه. یعنی ۲۱عدد جناب جارچی از اقصا نقاط دنیا برداره بیاره اینجا به همین منظور و برای تمرین از کاه و جو تو دزدیده و داده به دور و وریهاش .تا مثل جناب هارپر، سال دیگه دورخیز برای ریخت و پاش های بیشتر از بیلیون دلار برداره .ا ..خودمونیم این جناب جارچی یک دونه اش برای هشتاد تا شهر بسه!)
خرجان ای خر عزیز، خر مادموازل میرزا شفیع را توی طویله ات آوردند و تو دلت نیامد عاشق وار رفتار نکنی و دست از پا خطا نکردی تا مبادا اذیتی، توهینی به او بشود ..آفرین و صد آفرین و هزار آفرین .
ایکاش یک مو از تن تو به تن جناب جارچی و امثالهم بودکه به قول خودت هرجا زنی ببینند دست و پایشان شل می شود، لب و لوچه ها آویزان، چشمها لوچ می شود از پیر و از جوا ن نمی گذرند. “دفاع حق و حقوق زنان” شعار شام و ورد زبان صبحگاهشان است و طبق مد روز، کنفرانس پشت کنفرانس می گذارند در جای جای عالم، از مشرق تا مغرب و خاور دور تا نزدیک و میانه ! و خسته هم نمی شوند. البته شنیدم، خودم به چشم ندیدم: گویا درباره همین جناب جارچی خودمان بوده یا شاید، جناب هپل هپو که در جمع های مردانه ادعا می کند دون ژوان باید بیاید پیشش سرتیفیکیت بگیرد و باری برای اینکه از این نمد کلاهی برای خودش بسازد. به اقصا نقاط دنیا و اخیرا هم به آفریقا سفر کرده و درکنفرانس زنان مالامامبا راجع به راههای رهایی زن از ستم مردان و فلان و بهمان…. سخنرانی غرایی کرده ولی با لنگه کفش از ایشان چنان پذیرایی جانانه ای شده فرار را بر قرار ترجیح داده. به قول سکینه خاتون خودمان ای کاش و صدای کاش این بلا بر سر همه این جماعت بیاید انشاالله …
در خاتمه خر عزیزم اگر جناب جارچی را دیدی از قول ما بگو: بینی و بین الله ، بگذار سرخ سرخ باشد و سبز سبز و همزیستی مسالمت آمیز که مخلوط این دو در بهترین حالت! همان جیغ بنفش می شود که خودش می گوید.. امیدوارم شهروند روزی روزگاری جهت توجه تو این نامه را در یک صفحه خوب به چاپ برساند. وگر نه دیگر نه ما و نه شهروند!
باقی بقایت. جارچی فدایت