مرگ، صبح روز نهم دی ماه ۱۳۹۵، به سراغ آخرین بازمانده از خانواده نامدار فرخزاد رفت و پوران، خواهر بزرگتر از فروغ و فریدون را به کام خود کشید.
او، آخرین صدای مستقیم خانواده ی پر طنینی بود که ایران سال های اسلامی، اعضای آن را به عقوبت خاموشی و سکوت و مرگ رسانده بود. سرنوشت تراژیک خانواده فرخزاد که با مرگ زودهنگام فروغ در ماه بهمن ۱۳۴۵ آغاز شده بود، در موقعیتی دیگر، در سایه وضعیتی رعب آور، با خاموشی عضو کوچکتر خانواده، مهران، و با قتل فجیع فریدون در تبعید، ادامه یافت و آنگاه، فاجعه چنان مرگی، برادر بزرگ خانواده، پزشک شناخته شده امیرمسعود فرخزاد را در خلوت افسردگی و اضطراب، به زانو درآورد.
پس از او، گلوریا، خواهر کوچک فرخزادها در پی همان کیفر حکومتی، از پای درآمد و در نهایت، پوران پس از سال ها وحشت و” تبعید در وطن”(۱)، رخت از جهان بر بست. به روشنی معلوم نیست زنی که میراث فرهنگی خانواده فرخزاد را به دوش می کشید، چگونه در میانسالگی و پیری، دوران پردوام ترس و تهدید و سرکوب “فراموشی پس از زخم، زخم پس از فراموشی”(۲) را سپری کرده است؟
آن گونه که خود او می گفت، “دو چیز: رسالت خانوادگی و ادبیات؛ انگیزه زنده ماندنش بودند.” احساس می کنم که رسالت عمیقی نسبت به خانواده ام دارم و فکر می کنم فریدون، من و فروغ یک نفر هستیم، دو نفرشان رفته اند، یعنی دو طرف ضلع نیست و این یکی که مانده وظیفه دارد که این سه گوش را پر کند و همه جا بماند، در تاریخ ثبت شود”. (۳)
و ادبیات؛ عشقی که از کودکی به جان او ـ و فروغ و فریدون ـ افتاده بود، در سال های مصیبت و رنج، اگر نتوانست مداوای زخم هایش باشد، توانست انگیزه ی مدارای او با رنج های زندگی اش گردد. بیشترین آثار منتشر شده او، کارهای پژوهشی اش در عرصه ادبیات و تاریخ، حاصل همین دوره است. او دانسته و ارادی، مطالعه و نگارش و نشر را علیه زخم های تحمیل شده بر پیکر و روان خود و خانواده اش، به کار بست تا پاندورای وحشت نتواند سر باز کند و او را، به عنوان آخرین صدا از “رسالت” خانوادگی و ثبت رنج های رفته، در”تاریخ” بازدارد. او که به گفته ی خود هیچ گاه زن عصیانگری نبوده و خوشبینی و آرامش از وجوه شخصیتی او بوده، در همه ی این سالیان تهدید و ممنوعیت و سرکوب، در هر فرصت و مناسبتی، از قتل برادر پرشورش فریدون و تاثیر ویرانگر مرگش بر اعضای خانواده سخن گفت.
می گفت:” با کشتن فریدون، همه چیز ما رفت. زندگی ما نابود شد. پدر و مادر و همه ی اعضای خانواده پدری ام یکی پس از دیگری” دپرسیون” گرفتند و از دنیا رفتند.”(۴)
به سخن دیگر، او می گفت بی آن که به طور مستقیم بازماندگان خانواده فرخزاد را بکشند، به شیوه ارعاب، تک تک آنان را به قتل رسانده اند. کلام اعتراضی او به شیوه و سیاق ادبی و روحی خودش بود، و می شد واهمه و ترس را هم در گزینش واژگان اعتراضی اش در برابر دوربین تشخیص داد، وقتی می گفت:” هنوز – قتل فریدون ـ برایم قابل قبول نیست!” با این همه؛ موقعیت بسیار دشواری که زندگی پیش روی پوران فرخزاد قرار داده بود، او توانست در مقابل بار سنگین “رسالت خانوادگی”، پایبندی و تعهد خود را به خوبی نشان دهد، اما رسالتی که او تا لحظه مرگ، چنان سخت بدان باور داشت، هیچگاه رسالتی محدود به خانواده پیشرو و نامدار فرخزادها در موقعیت استبداد دینی و سنتی نبوده است.
به عبارت دیگر، خانواده فرخزاد در تاریخ معاصر ایران دارای اعتبار و محبوبیت و صاحب ارزش های فرهنگی ملی است، از این رو، رنج های خانواده فرخزاد نیز، رنج های ملی و عمومی محسوب می شود.
۱ـ “تبعید در وطن”، نام مجموعه شعری است از محمدعلی سپانلو. پوران فرخزاد که در تمام سال های حکومت اسلامی، اجازه خروج از کشور را نداشت.
۲ – اشاره به شعری از احمدرضا احمدی
۳- پوران فرخزاد، با بنفشه ها گریه ام می گیرد، ۱۳۸۸، وبسایت فارسی بی بی سی.
۴- پوران فرخزاد در فیلم خبری بی بی سی فارسی پس از مرگ او.