محمد ایرانی

 نگاهی به پروسه تغییرات حاکمیت جمهوری اسلامی

با وجودی که بیشتر از ۱۳ماه از آخرین جنبش های مدنی که تبلور خود را در جنبش سبز، برابری خواهی زنان، درخواست حقوق عادلانه و ایجاد سندیکاهای کارگری، حقوق صنفی معلمان، آزادی ادیان، حرکت یکپارچه اعتصابی کردستان و سایر آزادی طلبی مردم سراسر کشور که همزمان با همراهی و شور فراوان ایرانیان برون مرزی از این درخواست ها نمی گذرد، این تحولات موجب شد که تغییرات عمیقی در کشور رخ دهد که در۳۰ سال گذشته حاکمیت نظام جمهوری اسلامی بی سابقه بوده است و طبعا اثری که جنبش سبز با طیف وسیع و گوناگون خود بر این تغییرات داشت جای ویژه ای را در تاریخ تحولات ایران به خود منحصر خواهد کرد. حرکت های آزادیخواهی که بلافاصله بعد از استقرار جمهوری اسلامی با کشتار مخالفان خیلی زود ماهیت اصلی خود که استبداد دینی بود را نشان داد، متاسفانه فقط توسط گروه هایی که به مرورتحت فشار قرارگرفتند، آغاز گردید و سایرگروه ها و اقشارکه غرق شادی برای سقوط رژیم سابق بودند، چشم خود را بر استبداد جدید بستند. جنگ حاکمان جمهوری اسلامی با عراق که موجب کشته  شدن و اسارت بسیاری از افراد این مملکت شد و با نابودی اقتصادی همراه بود، مهمترین پوششی بود که فاشیسم نهفته در درون نظام که به مرور آزادی زنان، ادیان، اقوام، کارگران،  روشنفکران، گروه های ایدئولوژی و سایر اقشار را از بین می برد، حتی کشتار وحشیانه سالهای ۶۰ -۶۷ را پنهان نماید. جنبش سبز که ادامه مقاومت های پراکنده و محدود گوناگون به عنوان قوی ترین و مداوم ترین جنبش اعتراضی، خواهان حقوق ابتدایی و شناخته شده قرن ۲۱ می باشد، چنان رژیم استبدادی استحاله شده نظامی را به وحشت انداخت که برای اولین بار در طول حاکمیت نظام اسلامی، امکان سرنگونی اش را برملا ساخت. در این بخش از نوشته به دگرگونی در حاکمیت نظام پرداخته شده و در بخش های بعدی تغییرات و دگرگونی در جنبش های داخل ایران و اثراتی که فعالیت ایرانیان برون مرزی می توانند در پیروزی آزادیخواهی ملت ایران داشته باشند، مورد بررسی قرار می گیرد.

 

حاکمیت جمهوری اسلامی در ۳۰سال گذشته دگرگونی عظیمی را گذرانده است. حاکمیتی که با فضای کاذب آزادی برای همه در پاریس آغاز شده و به زودی با کمک مستقیم و مشورت های کشورهای غربی در زمانی که فقر فرهنگی و کمبود دانش مبارزه موجب خودفریبی گروه های سیاسی و روشنفکران را در خود فرو برده بود، بنای حکومت ناب اسلامی را که به قول شادروان کسروی، ملت ایران به دینکاران امامی از زمان صفویه بدهکار بودند، برقرار نمودند. شاه رژیم قبلی که سعی می کرد با پول نفتی که متعلق به مردم بود ولی وی آن را مایملک خویش می دید و می خواست مطابق میل خود کشور را به سوی کشورهای پیشرفته رهبری کند، غافل از فرهنگی بود که مردم آن کشورها در پی به دست آوردن آزادی و پیشرفت مال خود نموده بودند و زمانی که سرنای حقوق بشر نواخته شد نه شاه فهمید که فرهنگ چگونه در کشوری رایج می گردد و نه مردم و طبعاً روشنفکرانش زمانی داشتند که آن را دریابند و نتیجه این اهمال موجب گردید که نه تنها ایران به سمت کشورهای پیشرفته نرفت، که اکنون سیرقهقرایی اش آن را به یکی از عقب مانده ترین کشورهای جهان تبدیل کرده است. امید است با تحقیقاتی که تا به حال توسط مورخین صورت گرفته و با آزادسازی کامل اسناد طبقه بندی شده امریکا و انگلیس بخش تاریک تاریخ ایران که بعد از جنبش مشروطیت و آغاز حکومت پهلوی با حرکت تاریخی دکتر مصدق و جنبش ملی شدن نفت شروع شده و تا سال ۱۳۵۷ ادامه داشته و حتما با حاکمیت نظام اسلامی در ارتباط است، روشن گردد. آنچه آشکار است اینکه با ناتوانی سیاستمدارانی که دین و حکومت سیاسی را همراستا می دیدند، به راحتی حکومت را به دینداران امامی تحویل دادند و اینان این هدیه آسمانی را با چنگ و دندان و نهایت بیرحمی تا به امروز حفظ نموده اند. خمینی آگاهانه به شاگردانش فهماند که برای حفظ قدرت و با تکیه بر مذهب می شود هر مخالفی را به زندان انداخت، شکنجه کرد، مورد تجاوز قرار داد و بلاخره با فجیع ترین شکلی کشت و شاگردانش چه تا زمانی که وی زنده بود به این جنایات تن داده و واکنش مخالفی نشان ندادند؛ شاید مخالفانی کمتر از انگشتان یکدست وجود داشتند که مخالفتی نشان دادند، ولی بسیاری از پیروانش بعد از فوت وی این رویه را ادامه دادند تا قدرت را حفظ نمایند.

خمینی بلافاصله برای قدردانی از هم مسلکان دینکار خود، چه از روحانیون و چه از تجار بازار و چه از سیاسیونی که برای به قدرت رسیدنش کمک کرده بودند اموال دولتی و خصوصی را بین آنها تقسیم نمود. به این ترتیب کارخانه هایی که دولتی بوده و یا صاحبانش فراری شده بودند، اموال شاه سابق و وابستگانش، اموال صاحبان قبلی قدرت و یا کسانی که دیگر در مملکت احساس امنیت نمی کردند…  در اختیار موسسات مذهبی و بنیادهای جدیدی قرار گرفت که زیر نظر خمینی و دوستان جدید بر سر قدرتش بودند. بزرگترین ثروت ملی یعنی نفت بار دیگر نقش منفی خود را بازی کرد، چه این بارکنترلش دست روحانیون دینکاری افتاده بود که خود را مالکش می دانستند و اگر قبل از پیروزی حاکمیت خود روزی آنها، از خمس و زکاتی به دست می آمد که توسط مردم پرداخت می شد، حال آنان صاحب مال بی حساب وکتابی شده بودند که آنها را از مردم بی نیاز می نمود .

روحانیون دینکاری که از سر صدقه روضه خوانی وکمک های دولت سابق ارتزاق می کردند، با پیروزی به دست آمده ناشی از فشار مردم و کمک های دولتهای غربی، به چپاول اموال پرداختند و این چنین خانواده های خمینی، رفسنجانی، گروه موتلفه به نمایندگی عسگراولادی (تروریست هایی که به عنوان یک گروه متشکل مذهبی بودند و حال می توانستند اندیشه تروریستی خود را دولتی نموده در سطح جامعه رواج دهند)، گروه حجتیه اکنون به نمایندگی مصباح یزدی (که در رژیم سابق کار سیاسی را نفی نموده و فقط در پی مخالفت با بهایی ها می پرداختند و حال می توانستند درکنار پیشبرد اندیشه ترور مذهبی خود به گردآوری مال نیز بپردازند)، گروه های سیاسی نظامی کوچک مجاهدین انقلاب و منصورون و … که بعدها شالوده سپاه پاسداران را تشکیل دادند و سایر روحانیون و سیاسیون مذهبی قدرت را درکشور ایران در دست گرفتند و جانشین شاهی شدند که در اندیشه ایرانی با عظمت بود ولی به مردمش اعتقادی نداشت.

 در ۲۵سال اول تغییرات متفاوتی در طبقه حاکمیت کشور روی داد ولی گروههای مختلف حاکمیت با اسامی مختلف روحانیت، روحانیون، موتلفه، مجاهدین انقلاب، اصلاح طلبان، حجتیه و بنیادهای مختلف با حفظ وحدت در سرکوبی گروه ها و افراد مخالف جمهوری اسلامی (شامل ملی گراها، مذاهب مختلف، اقوام، گروههای ایدئولوژیک، کارگران، بانوان خواستار برابری و…) قدرت را بین خود تقسیم نموده و خانواده رفسنجانی همواره در راس قدرت سیاسی و مالی قرار داشتند و توانستند بهترین نقش نیروی خارجی کشورهای غربی که دنبال سود نفتی و فروش جنگ افزارهای خود بودند را در منطقه بازی کنند. بعد از پایان جنگ فرماندهان فاسد سپاه که از برکات جنگ (جنگ اگر برکتی دارد فقط برای جنگ افروزان آن دارد وگرنه برای مردم چه آنان که ازکشور خود دفاع می کنند و چه سایرین که در حاشیه جنگ قرار دارند جز بدبختی، علیل شدن، اسارت وکشته شدن حاصلی ندارد) سود خوبی برده بودند به همراه روسای وزارت اطلاعات که به شکار مبارزان و آزادیخواهان در داخل کشور می پرداختند، خواهان سهمی از قدرت و منابع مالی گردیدند و به این ترتیب گروه جدیدی نیز وارد قدرت حاکمه گردید.

خامنه ای از ۱۵سال پیش که با وجود نقش رهبری فقط توانسته بود بخشی از قوه قضاییه، شورای نگهبان، وزارت اطلاعات، مجلس، سپاه و بنیادهای مالی را در دست داشته باشد ولی قدرت اصلی سیاسی و مالی خصوصا دولت و منابع نفتی در دست رفسنجانی بود، توانست رهبری این گروه جدید نظامی و امنیتی را که می رفت نقش جدیدی را در کشور بازی کند را در دست گیرد. به این ترتیب رفسنجانی و اصلاح طلبان که ۸ سال قدرت دولت، مجلس و منابع مالی را در دست داشتند، بهای چندانی برای این نیروی جدید قائل نشده و حتی بر روی جنایاتی که توسط آنها با مهر ایدئولوژیک تحت نام قتل های زنجیره ای انجام گردید، چشم برهم نهادند و زمانی که بوی گند این جنایات کشور را فرا گرفت، حاضر نشدند ریشه جنایات و عامل اصلی را افشا کنند. خامنه ای در طی ۸ سالی که تصرف دولت را به رفسنجانی و اصلاح طلبان باخته بود، توانست کنترل قوه قضاییه، شورای نگهبان، ائمه جمعه و اکثریت مجلس(شامل نفرات بازنشسته سپاه) و تعدادی بنیادهای مالی را به دست گرفته و با تغییر فرماندهان سابق سپاه که از ابتدا با وی و سایر مقامات جمهوری اسلامی هم سفره بودند با نفرات فاسد، بیرحم، بی وجدان و جدیدی که وی را قدرت مطلق می دانستند، سپاه را مرکزی برای گرفتن قدرت کامل نظامی و امنیتی در آینده قرار داد. انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ شوکی بر رفسنجانی، خاتمی و اصلاح طلبان بود که می خواستند سهم بیشتری از قدرت را به تنهایی داشته باشند و غافل از بازی خامنه ای بودند که با سبک و سنگین کردن مهره هایش، بی شخصیت ترین آنها را انتخاب کرده بود و ابایی نداشت که با تقلبی وسیع، کاندیدایش را به کرسی ریاست جمهوری برساند. دوره ۴ساله زمان کافی برای رهبری بود که با دردست داشتن هر ۳ قوه، توانست ضمن جایگزین کردن سایر فرماندهان زیر سلطه خود  در پست های وزارتی، استانداران، فرمانداران و مدیران اصلی با نفرات قبلی اصلاح طلبان، قدرت مطلق را صاحب گردد. اکثریت سران اصلاح طلبان که بر مبنای تئوری فشار از پایین و چانه زنی از بالا تنها به مردم برای رسیدن به قدرت و فشار آوردن به خامنه ای لازم داشتند به جای روشنگری اساسی از ماهیت نظام و اعتقاد به ایجاد دموکراسی واقعی، چند ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ نتوانستند با رفسنجانی و سایرین بر روی یک کاندید به توافق برسند و در نهایت با ۲ کاندید و با محوریت شعار بازگشت به دوران طلایی خمینی به صحنه ای پا گذاشتند که خامنه ای آماده بود با تقلبی بی سابقه قدرت خود را تحکیم بخشد و این چنین شد که جمهوری اسلامی به مرحله جدیدی از حاکمیت خود پا گذاشت.

خامنه ای با گروهی به قدرت رسیده بود که قدرت و مناصب خود را مدیون وی بوده و از طرفی از هیچ گونه شرافت انسانی نیز برخوردار نبودند و چون از اقشار لمپن انتخاب شده بودند، لذا برای اعمال قدرت مطلقه و ولایتی اش آماده هرگونه قساوتی بودند و طبعاً ایدئولوژی طالبانی و انحصارطلبی مصباح یزدی می توانست سرپوش توجیه اسلامی این گروه نیز قرار گیرد و همه اخبار، فیلم ها و زندان ها و گورستان ها حاکی از همین امر می باشند. خامنه ای که حال به تنها قدرت رهبری تبدیل شده بود با گروه تازه به قدرت رسیده اش که اکثرا ریشه نظامی نیز داشتند، به کمک رییس دولتی که به هر سازی می رقصید و از هیچ جنایات و دروغی در مقابل هرکس باکی نداشت تنها راه بقای حکومت خود را در میلیتاریزه کردن کشور، خشونت فراوان نسبت به مخالفان خود، بریدن از دوستان سابق و قطع ریشه های قدرت آنان، ایجاد بحران در داخل و خارج کشور برای کنترل کامل کشور و پیشبرد خواسته های سیاسی خود تحت موضوع انرژی هسته ای، پیاده کردن اسلام طالبانی زیرنظر مرجع جدید مصباح یزدی و موارد دیگر دانست. ایشان با وجود آگاهی از عدم لیاقت رییس دولتش ولی به دلیل اینکه نمی خواست دیگر حکومت را با کسی شریک گردد، در نطق نمازجمعه اعلام کرد که وی را به خود نزدیک تر می داند تا شخص رفسنجانی را که همچون بندبازی منتظر بازگشت به قدرت می باشد. حاکمیت جدید که رقیب دیرینه را با خشونت تمام از صحنه قدرت خارج کرده بود و چنانچه جوهر قدرت می طلبد، ناچار شد به مرور دست دوستان سال های اخیر خود یعنی بخشی از اصولگرایان را نیز از دست اندازی به منابع مالی بیشتر کوتاه کند. در نتیجه جنگ جدیدی در بالای حاکمیت جدید درگرفت که به غلط توسط بعضی به عنوان ریزش نیروی حاکمیت به سود جنبش تعبیرگردید، چه دفاع این اصولگرایان از قدرت به زیر کشیده شده از مردم، تنها پوشش ظاهری بود که جنگ منافع پشت پرده را استتار می نمود. حاکمیت جدید که سال ها پیش ادامه قتل های زنجیره ای را ناتمام گذشته بود اکنون صاحب قدرت مطلقی شده بود که با جلادان آماده به خدمت خود می توانست به راحتی اصلاح طلبانی که سران سابق نظام را تشکیل می دادند به زندان انداخته و به شکنجه وحشیانه بعضی از آنها را وادار به خیانت به نظام و سرسپردگی از غرب وادار نماید(گرچه بعضی دیگر با مقاومت جانانه خود شکستی سخت بر چهره فاتحان نشاندند) و طبعا در مقایسه با آنان در این میان سهم مخالفانی که در قدرت سابق سهیم نبودند، نمی توانست کمتر از زندان های طولانی مدت، شکنجه های غیرقابل تصور و یا مرگ باشد. در این میدان وابستگان فکری (و خانوادگی) رفسنجانی که همگی از وزیران و مدیران بالای دولت های قبلی نظام بودند با تکیه بر قبول ولایت فقیهی رهبری از مجازات معاف شده، گرچه دستشان از منابع قدرت و مالی کوتاه گردید و همچنین نظام کودتا  نخواست و یا نتوانست کسانی همچون خاتمی، موسوی، کروبی و تعداد اندکی از اصلاح طلبان را به گوشه زندان بیاندازد.
نظام جمهوری اسلامی که از بدو حکومت مخالفان داخلی خود را نابود می نمود، خیلی زود بحران زایی را در خارج کشور آغاز کرد و سریعا تن به جنگی ناخواسته با عراق داد تا تجارت نفت و اسلحه رونق جدیدی بگیرد و کشورهای منطقه به خوبی دریابند که برای حفظ خود می بایست منابع نفتی خود را صرف خرید اسلحه نمایند. دینکاران به قدرت رسیده درکوتاه ترین زمان ممکن اولین گروه های تروریستی را در جبل عامل لبنان و فلسطین تشکیل دادند تا بار دیگر وحدت خود را با پیشینیان خود که بعد از صفویه قطع شده بود، وصل نموده و به این ترتیب آشوب بیشتری را در منطقه ایجاد نمایند.

قسمت دوم و پایانی این مطلب در شماره آینده

 

* محمد ایرانی از اعضای سکولارهای سبز تورنتو است.