مرگ علی اکبر هاشمی رفسنجانی بازتاب گسترده ای در ایران و در محافل سیاسی جهان داشته است و بسیاری از کارشناسان براین باورند که این واقعه، موقعیت جناح معروف به اصلاح طلب را در ساختار رژیم تضعیف می کند و به تبع آن، خامنه ای و سپاه دست بازتری برای پیشبرد سیاست های رادیکال و توسعه طلبانه خود در منطقه خواهند داشت. برای دستیابی به شناخت بهتر از پیامدهای مرگ رفسنجانی در سیاست خارجی رژیم، بایستی اختلاف نظر بین دو جناح اصلی حکومت در این زمینه را مورد بررسی قرار داد.
پس از مرگ خمینی، دو جناح اصلی رژیم در مقابل هم صف آرائی کرده اند که در یک طرف جناح معروف به اصلاح طلب یا میانه رو به رهبری رفسنجانی و در طرف دیگر جناح خامنه ای و سپاه قرار داشته اند. دلیل اصلی این اختلافات، نخست قدرت طلبی و سهم خواهی از سرمایه های کشور است و دوم، اختلاف در این زمینه است که با کدام سیاست می توان به بقای نظام کمک نمود و از سقوط آن جلوگیری کرد. این اختلافات از آغاز دهه نود میلادی بخصوص در زمینه سیاست خارجی و رابطه با آمریکا بارز شد و در سالهای اخیر به اوج خود رسیده است.
انتخاب استراتژیک رژیم در سال ۱۹۹۱
پس از پایان جنگ هشت ساله با عراق و مرگ خمینی، هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور جدید نظام شد که با شعار سازندگی برای نجات اقتصاد ورشکسته رژیم و جذب سرمایه گذاری خارجی، به تنش زدائی با غرب و بهبود رابطه با آمریکا روی آورد. در آن زمان، علی خامنه ای ولی فقیه جدید نظام هنوز جای پای خود در قدرت را محکم نکرده بود و سپاه پاسداران نیز که بار شکست در جنگ را به دوش می کشید هنوز به فعالیت های اقتصادی روی نیاورده و به یکی از مافیاهای اصلی قدرت و ثروت در ساختار رژیم تبدیل نشده بود. از این رو، رفسنجانی دست بازتری برای پیشبرد سیاست های خود بویژه در صحنه خارجی داشت. یکی از اقدامات رفسنجانی، پیشنهاد چند پروژه نفت و گاز در منطقه پارس جنوبی به شرکت نفتی آمریکائی کونوکو بود تا کمپانی های نفتی آمریکائی را به لابی در جهت رفع تحریم ها و بهبود رابطه با رژیم تشویق کند. خود رفسنجانی و دستیاران وی نیز در مصاحبه ها و اظهارات متعدد، تمایل خود به بهبود رابطه با آمریکا را بیان داشتند. اما اقدامات رفسنجانی در این زمینه بی نتیجه ماند. وی در گفتگوی مهمی که دو سال پیش در فروردین ۱۳۹۱ با فصلنامه مطالعات بین المللی داشت به اهدافی که در آن زمان به دنبال آن بود ولی موفق به اجرای آنها نشد اشاره کرد و گفت:
“میخواستم با مصر رابطه برقرار کنیم که نتوانستیم. میخواستم با آمریکا با شروطی که گذاشته بودم، مذاکره را شروع کنم که نتوانستم. نتوانستم غیر از این است که نخواستم. مثلاً کاری که میخواستیم با ترکمنستان انجام بدهیم که نگذاشتند و خیلی حیف شد. بنا بود گاز ترکمنستان از طریق ایران به دنیا صادر شود. آقای نیازوف اصرار داشت و به اینجا آمد و اصرار کرد ساخت خط لوله را افتتاح کنیم و حتی در جوش دادن لولهها هم شخصاً شرکت کرد و آن زمان تصاویرش هم پخش شد…. مواردی از این قبیل داریم که نشد. ولی میخواستیم که بشود.”
یکی از دلائل شکست رفسنجانی، سنگ اندازی های ولی فقیه یعنی علی خامنه ای بود که بویژه در مورد رابطه با آمریکا شخصا دخالت کرد و مانع اقدامات هاشمی شد. فوأد صادقی یکی از نویسندگان سایت تابناک وابسته به محسن رضائی در مقاله ای به تاریخ ۱۳مرداد ۱۳۸۶ تحت عنوان “حاشیه و متن سه دهه دیپلماسی جمهوری اسلامی” نوشت:”آغاز دوران سازندگی که همراه با فروپاشی بلوک شرق و شکست سنگین عراق در حمله به کویت بود، موجب شد عملا دو چالش جدی روابط بین الملل جمهوری اسلامی حذف و ایالات متحده آمریکا که در این زمان در چهارچوب تئوری نظم نوین جهان، مدعی اداره تک قطبی جهان بود، به موضوع نخست سیاست خارجی جمهوری اسلامی تبدیل شود. تمایل دولت وقت به حل معضل رابطه با آمریکا که آشکارا توسط مهاجرانی، معاون حقوقی وقت رئیس جمهور، بیان شد، با واکنش آیت الله خامنه ای روبه رو شد و موضوع مذاکره با آمریکا به خط قرمز سیاست خارجی جمهوری اسلامی تبدیل شد.”
اما، گذشته از سنگ اندازی های خامنه ای، دلیل اصلی شکست رفسنجانی در تعامل با آمریکا و تعدیل سیاست خارجی رژیم را باید در جای دیگری جستجو کرد و آن ماهیت رژیم ولایت فقیه و تلاش برای تسلط بر جهان اسلام و صدور انقلاب با تکیه بر تروریسم است. در آعاز دهه نود میلادی، به دنبال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سازمانها و احزاب چپ در خاورمیانه تضعیف شدند و یک خلاء ایدئولوژیک در کشورهای منطقه پدید آمد. خامنه ای و سران رژیم ولایت فقیه که از همان روزهای نخست انقلاب در رویای خلافت و هژمونی بر دنیای اسلام بودند، شرایط را برای نفوذ در کشورهای خاورمیانه فراهم دیدند. موتور محرکه و بهانه اصلی رژیم برای حضور نظامی و نفوذ در این کشورها، مبارزه با آمریکا و اسرائیل و حمایت از مردم فلسطین بود. اما در پائیز ۱۹۹۱، به ابتکار آمریکا، کنفرانس مادرید برای صلح بین اسرائیل و فلسطین آغاز به کار کرد و هیئت نمایندگی سازمان آزادیبخش فلسطین در آن شرکت نمود. رژیم ایران لاجرم در مقابل دو گزینه قرار داشت، یا از کنفرانس حمایت می کرد و با روند صلح و آرامش در منطقه همراه می شد و آن طور که رفسنجانی ادعا داشت، بهبود رابطه با آمریکا و لغو تحریم ها نیز حاصل می شد. اما رژیم که صلح با اسرائیل را به مثابه پایان سوء استفاده از مسئله فلسطین و از دست دادن محملی برای پیشبرد سیاست های هژمونی طلبانه خود در منطقه می دید، گزینه دوم را برگزید و دست به یک انتخاب استراتژیک زد که رفسنجانی نیز در آن شریک و سهیم بود.
با تشکیل کنفرانس مادرید، خامنه ای در ۱۷ اکتبر ۹۱ بیانیه شدید اللحنی علیه صلح با اسرائیل صادر کرد و نمایندگان سازمان آزادیبخش را خائن خواند و در پیام خود از مبارزین مسلمان خواست تا با اقدامات خود باعث شوند که “صهیونیستها در هیچ جای جهان احساس امنیت نکنند.”چند ماه پس از پیام خامنه ای در ۱۷ مارس ۱۹۹۲، یک کامیون انفجاری در مقابل سفارت اسرائیل در بوئنوس آیرس منفجر شد که بر اثر آن، ۳۰ نفر کشته و صدها تن زخمی شدند. دو سال بعد، در ۱۸ جولای ۱۹۹۴، یک کامیون انفجاری دیگر مرکز همیاری یهودیان (آمیا) را با خاک یکسان کرد که طی آن ۸۵ نفر کشته و صدها تن زخمی شدند. فردای آن روز، یک هواپیمای کوچک مسافری پاناما که ۲۰ سرنشین داشت توسط یک بمب منفجر شد و ۱۲ تن از مسافران یهودی آن کشته شدند. هفته بعد، در ۲۶ جولای، دو انفجار تروریستی علیه سفارت اسرائیل و مرکز یهودیان در لندن انجام گرفت که دهها نفر زخمی داشت. بدین ترتیب، موج عملیات تروریستی علیه اسرائیل و یهودیان در سراسر جهان گسترش یافت. به موازات آن، حزب الله لبنان، جهاد اسلامی و حماس، با حمایت و هدایت رژیم، با انجام دهها عملیات تروریستی در سراسر خاورمیانه و بویژه در داخل خاک اسرائیل و به قتل رساندن دهها شهروند عادی اسرائیل، با ایجاد فضای جنگی، روند صلح بین اسرائیل و فلسطین را متوقف کردند.
عملیات تروریستی رژیم که دیوانه وار ادامه داشت، به سراغ رهبران اپوزیسیون در خارج رفت و نزدیک به صد تن از شخصیت های سیاسی و فرهنگی منجمله رهبران کرد در برلین، عبدالرحمن قاسملو در وین، کاظم رجوی در سوئیس، شاپور بختیار و عبدالرحمان برومند را در پاریس و …. مورد هدف قرار داد. این جنون تروریستی با انفجار مرکز تفنگداران آمریکائی در خبار در عربستان در تابستان ۱۹۹۶ به نفطه اوج خود رسید.
همان طور که می توان انتظار داشت، به دلیل تروریسم افسار گسیخته رژیم و تلاش برای صدور بنیادگرائی به خاورمیانه، رویاهای خوش خیالانه رفسنجانی برای بهبود رابطه با آمریکا و رفع تحریم ها، به کابوس تبدیل شد و در تابستان ۱۹۹۶ کنگره آمریکا قانون تحریم های جدید معروف به ایلسا را تصویب کرد. در آوریل ۱۹۹۷، دادگاهی در برلین که جنایت تروریستی میکونوس و قتل رهبران کرد ایرانی را بررسی می کرد، با صدور حکمی، رهبران رژیم ایران را طراح و مجری این جنایت معرفی کرد و در نتیجه، سفرای کشورهای اروپائی از تهران به کشورهای خود بازگشتند و روابط با اروپا نیز به بدترین سطح خود رسید.
بدین ترتیب، انتخاب استراتژیک رژیم در پائیز ۱۹۹۱ یعنی تشکیل محور مقاومت علیه صلح در خاورمیانه و استفاده از تروریسم افسار گسیخته به منظور کسب هژمونی در خاورمیانه نشان داد که در نظام ولایت فقیه، تعدیل سیاست خارجی، بهبود رابطه با آمریکا و اجرای مدل چینی، رویائی کودکانه و خوش خیالانه است. انتخاب استراتژیک رژیم در آن زمان که شخص رفسنجانی نیز در اجرای آن بویژه عملیات تروریستی نقش درجه اول داشت، به نوبه خود باعث تقویت سپاه پاسداران و تحکیم جایگاه ولی فقیه در ساختار داخلی نظام شد که در مراحل بعد به تضعیف خود رفسنجانی و مافیای وی منجر شد.
رویاروئی رفسنجانی و خامنه ای در زمینه سیاست خارجی در سالهای اخیر
در سال۱۳۸۴، علی خامنه ای که خودش را در موضع قدرت می دید، با بهره گیری از شرایط مساعد داخلی و خارجی و با تقلب در انتخابات، محمود احمدی نژاد را رئیس جمهور کرد تا به کمک وی، سیاست های داخلی و خارجی مطلوب خودش را به پیش ببرد. اما سیاست های بدون دنده و ترمز ولی فقیه در داخل کشور و در برنامه هسته ای تبعات بسیار منفی به بار آورد و کلیت نظام را مورد تهدید و در معرض سقوط قرار داد. تقلب در انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ و تضاد بین جناح های حکومتی فضائی فراهم کرد تا خشم مردم همچون آتش فشان بیرون بزند و بدین ترتیب جنبش عظیم مردمی آغاز شد که نزدیک به یک سال ادامه داشت. رژیم با سرکوب وحشیانه جنبش، چه در داخل و چه در صحنه بین المللی، مشروعیت خودش را از دست داد و به شدت تضعیف شد.
از طرف دیگر، در جولای ۲۰۱۰ اوباما تحریم های کمرشکن علیه جمهوری اسلامی را امضاء کرد و به دنبال آن اتحادیه اروپا نیز تحریم های بسیار جدی را به اجراء گذاشت و اقتصاد مافیا زده جمهوری اسلامی در معرض فروپاشی کامل قرار گرفت. مجموعه ی این چالش ها، تضادهای داخل رژیم و جدال بین دو جناح اصلی حکومت را به طور بی سابقه ای تشدد کرد و موقعیت خامنه ای در داخل ساختار حکومت تضعیف شد و به تبع آن، موقعیت جناح رفسنجانی تقویت گردید. در نتیجه، خامنه ای مجبور به عقب نشینی و پذیرش ریاست جمهوری حسن روحانی و به دنبال آن نرمش قهرمانانه در زمینه هسته ای شد.
در این دوره، رفسنجانی پرچمدار تغییر سیاست خارجی و تنش زدائی با آمریکا بود و با مصاحبه های مکرر در مورد حذف شعار مرگ بر آمریکا و لزوم ایجاد رابطه با آمریکا به مقابله با ولی فقیه برمی خاست. با فضائی که رفسنجانی ایجاد کرده بود، روحانی در سفر به نیویورک با اوباما گفت و گوی تلفنی داشت و در سخنرانی خود در انجمن آسیائی نیویورک در سپتامبر ۲۰۱۳ از این استراتژی دفاع کرد و گفت که از این پس، سیاست های رژیم در جهت تعامل با جامعه بین المللی و بر مبنای حل مشکلات اقتصادی کشور تنظیم خواهد شد. جناح رفسنجانی و دولت روحانی بر این باورند که بدون تعامل با آمریکا و تعدیل سیاست خارجی نمی توان سرمایه گذاری خارجی برای نجات اقتصاد ورشکسته کشور را جذب کرد.
اما در طرف دیگر، خامنه ای و سپاه تعدیل سیاست خارجی و عقب نشینی منطقه ای را گامی در جهت عقب نشینی های بعدی در داخل قلمداد کرده و آن را تهدیدی برای امنیت و آینده رژیم می دانند. از این رو، ضمن نکوهش تماس تلفنی روحانی با اوباما، با تمام قوا به مقابله با رفسنجانی و روحانی برخاستند و در این راستا، با گسترش دخالت نظامی در منطقه، افزایش خصومت و تنش با عربستان و ایجاد بحران در روابط با آمریکا، مانند دستگیری ملوانان آمریکائی و یا بازداشت مکرر شهروندان آمریکائی- ایرانی، از اجرای سیاست خارجی مورد نظر دولت جلوگیری کرده اند. حمله اوباش رژیم به سفارت عربستان، نمونه دیگری از این اقدامات بود.
با این حال، رفسنجانی به مخالفت علنی خود با سیاست خارجی ولی فقیه ادامه داد که نمونه بارز آن، در مورد سوریه و موقعیت منطقه ای رژیم بود. در تابستان ۲۰۱۳ که رژیم در اوج لشکر کشی به سوریه و حمایت از بشار اسد بود، رفسنجانی در سخنرانی معروف خود در سواد کوه، بشار اسد را قاتل مردم کشور خود معرفی کرد و گفت که وی بر سر مردم سوریه بمب شیمیایی می ریزد و زندانها و استادیوم های ورزشی را از مخالفان خود پر کرده است. هاشمی رفسنجانی در گفت و گوی مفصلی هم که با سایت آفتاب نیوز در خرداد ۱۳۹۵ داشت درباره نتایج بیمناک سیاست های منطقه ای رژیم هشدار داد و گفت: “الان در منطقه کشورهای عربی و مسلمان علیه ما جبهه گرفتند و این مسأله آسانی نیست و باید حل شود. دست ما در عراق، سوریه، لبنان، افغانستان و یمن، به خاطر مصالح آنجا بند شده است و نمیتوان به آسانی آنجا را رها کرد و ادامهاش هم واقعاً کار سختی است. همین عربهایی که در مقابل ما صف کشیدند، الان در این مسایل میخواهند عراق را بگیرند. بنابراین ما در منطقه مشکل داریم و باید مشکل را با تدبیر حل کنیم که میتوانیم حل کنیم.”
نمونه دیگر، بحران عربستان است که رفسنجانی در گفتگوئی که با سردبیر سایت شخصی اش انجام داد به طور علنی به مقابله با سیاست های خصومت آمیز ولی فقیه برخاست و حتی از سیاست های انفعالی روحانی انتقاد کرد و خواهان تنش زدائی با عربستان و بهبود روابط با کشورهای منطقه شد. نمونه دیگر از اختلاف دو جناح در سیاست خارجی مربوط به یمن و دخالت های رژیم در این کشور است. خردادماه ۹۵، قاسم سلیمانی که در حقیقت وزیر خارجه واقعی رژیم در منطقه است، در یک بیانیه شدید اللحن، حاکیمت بحرین را به قیام مسلحانه و سرنگونی تهدید کرد. پس از انتشار این بیانیه، یکی از نظریه پردازان سپاه به نام مهدی محمدی، در یادداشتی که منتشر کرد، این بیانیه را سرآغاز یک جهش در استراتژی منطقه ای رژیم دانست و هدف از انتشار آن را پاسخگوئی به “تلاش نمایان امریکا برای استفاده از ابزار میانه روها در داخل و خارج از ایران” دانست و وعده داد که یکی از اهداف این جهش استراتژیک، “برچیدن بساط میانه روی غربگرایانه” در داخل است.
در طرف مقابل، حمید ابوطالبی معاون سیاسی دفتر روحانی در چند پیام توئیتری، به انتقاد از قاسم سلیمانی برخاست و در یک توئیت در پاسخ به سلیمانی نوشت: “راه حل بحران بحرین همان”سلمیه، سلمیه” ای است که با فریاد مردم مظلومش به آسمان می رود؛ همان سخن مسالمت آمیزی که راهبرد شیخ عیسی قاسم بوده است.” ابوطالبی در توئیت دیگری نوشت: “نقطه قوت مردم آن کشور و عامل پیروزی شان، حرکت مسالمت آمیز مدنی است؛ نه شیخ عیسی تنش را می پسندید، ونه مردم خشونت را؛ علت پیروزی هم همین بوده است.”
وی در توئیت دیگری خطاب به سلیمانی نوشت: “هشیار باشیم این اقدام، دامی است برای تحریک به خشونت و تخریب روابط در منطقه؛ و آگاه باشیم که خشونت پروری صرفا به نفع کشور حامی داعش است.” ابوطالبی در توئیت دیگری ادامه داد: “باید آگاه بود؛ مارپیچ بحران آفرینی برای ناامن سازی منطقه وتخریب روابط و حضور قدرت ها درحال نقش آفرینی است؛ باید آن را با درایت دفع کرد نه با خشونت.”
پیامدهای مرگ رفسنجانی
حضور هاشمی در ساختار نظام به عنوان سردمدار جناح مخالف خامنه ای و موضعگیری های علنی اش و مصونیتی که وی در این زمینه داشت می توانست تا حدودی برای دولت روحانی و جناح معروف به اصلاح طلب، فضای تنفس و چتر لازم برای پیشبرد برخی از سیاست های داخلی و خارجی را فراهم آورد. با مرگ وی، طبیعتا وزنه این جناح تا حدودی در داخل رژیم تضعیف می شود و به همان میزان نیز دست خامنه ای و سپاه برای پیشبرد سیاست های منطقه ای شان بازتر می شود. با نگاهی به فعالیت های نظامی رژیم در سراسر منطقه و برنامه ریزی های درازمدتی که برای دخالت و حفظ نفوذ در کشورهای مختلف منطقه می کند می توان گفت که این روند شتاب بیشتری خواهد گرفت و شاهد سیاست های تهاجمی رژیم بویژه در یمن و بحرین خواهیم بود. این، همان مسیری است که هاشمی در موضعگیری های مکرر خود درباره آن هشدار می داد و آن را فرو رفتن هرچه بیشتر در باتلاق منطقه و گسترش خصومت کشورهای منطقه با رژیم می دانست.