کریس هِجِز
ترجمه: پرویز شفا ـ ناصر زراعتی
پس از مرگِ تیتو در سالِ ۱۹۸۰، دانشگاهیان از شرِّ جَزمیاتِ حزبی خلاص شدند و رفتند سراغِ سنّتهایِ روشنفکریِ غرب. اما با پیدایش و اوجگیریِ ناسیونالیسمِ صرب، وقتی ایدهئولُژیای بهشدّت جَزمی جایگزینِ سختگیریهایِ مارکسیسمِ جَزمی شد، آنگونه تلاشها نیز خاتمه یافت. حدودِ اواسطِ دهۀ ۱۹۸۰، دِپارتمانِ رشتۀ تاریخ، در شور و غلیانِ اُرتدکسیِ نوین، به ترفیعِ فرهنگِ بیزانسی بهجایِ مارکسیسم پرداخت تا از آن، ابزاری بسازد برایِ انتقادِ شدید از دمُکراسیِ لیبرال. آثارِ فلاسفۀ صرب که از نظریههایِ برتریِ نژادی، از جمله این اندیشه که «صربها قدیمیترین نژادِ بشرند!» پشتیبانی میکردند، در کلاسهایِ دانشگاه تدریس میشد.
جنگ فقط انحطاطِ نظمِ آموزشی را تسریع کرد. در سالهایِ اولِ جنگ، بیش از چهارصد هزار صرب که بسیاری از آنان جوانانی بااستعداد بودند، کشور را تَرک کردند. وقتی میلوسوویچ اعضایِ ناواردِ حزب را مسؤلِ مدرسهها و بخشهایِ آموزشیِ دانشگاهها کرد و نیز بودجۀ آموزش و پرورش را کاهش داد، اِستانداردهایِ آموزشی نُزول کرد.
در بلگراد، من با میلادین زیووتیچ، یکی از مخالفانِ سیاسیِ معروف در دورانِ حکومتِ کمونیستها در یوگسلاوی و از برجستهترین منتقدانِ داخلیِ درگیریِ صربستان در جنگهایِ منطقۀ بالکان، رفاقتِ صمیمانهای پیدا کردم. او سرپرستِ «مجمعِ بلگراد» بود که از گروهِ کوچکی از روشنفکران و هنرمندان تشکیل میشد که مشهورترین مخالفِ سیاسیِ یوگسلاو، میلووان جیلاس، نیز در میانِ آنان بود. زیووتیچ کوشید برایِ ایجادِ جبههای مشترک علیهِ جنبشهایِ ناسیونالیستی در منطقۀ بالکان، دستِ همکاری بهسویِ مسلمانان و کرواتها دراز کند. این عمل از سویِ مقاماتِ دولت، اغلب بهعنوانِ «آلتِ دستِ دشمنانِ صربستان قرار گرفتن» نکوهش میشد.
زیووتیچ برایِ ابرازِ مخالفتِ خود با محاصرۀ سارایهوو توسطِ صربهایِ بوسنیایی و اعلامِ همبستگی با کسانی که در محاصرۀ نیروهایِ صرب قرار گرفته بودند، در سالِ ۱۹۸۳، از این شهر دیدن کرد. او صریحاً از رفتار و کردارِ صربها نسبتبه اقلیّتهایِ قومی، بهویژه دو میلیون آلبانیتبارِ ساکنِ منطقۀ کوسووو، انتقاد میکرد. زمانی که ناسیونالیستها در اوایلِ جنگِ بوسنی، در منطقۀ سانیاکِ صربستان، مسلمانان را تهدید میکردند، او به آنجا رفت تا در کنارِ خانوادههایِ مسلمان زندگی کند.
زیووتیچ با اشاره به ویلی برانت، صدرِاعظمِ آلمانِ غربی که سیاستِ آشتی با قربانیانِ نازیسم را در آن کشور دنبال کرد، به من گفت: «نخستین اقدامیکه هر رییسجمهورِ جدیدِ این کشور باید انجام بدهد این است که به سارایهوو برود و درخواستِ بخشایش کند؛ دقیقاً همان کاری که ویلی برانت در سفر به ورشو کرد. این تنها راهی است که میتوانیم از طریقِ آن، خود را التیام بخشیم.»
در سالِ ۱۹۶۸، زمانی که دانشجویانِ دانشگاهِ یوگسلاوی علیهِ هجومِ شوروی به چکسلواکی تظاهراتِ اعتراضیِ ضدِکمونیستی ترتیب دادند، زیووتیچ برایِ نخستینبار به شهرت رسید. بهدلیلِ پشتیبانی از دانشجویان، او و هفت استادِ دیگرِ فلسفه اخراج شدند. او تدریس در «دانشگاهِ بلگرادِ آزاد» را شروع کرد که کلاسهایش مخفیانه در خانهها تشکیل میشد و اغلب، با هجومِ پلیس بههم ریخته و تعطیل میشد. تا سالِ ۱۹۸۷، یعنی هفت سال پس از مرگِ تیتو، نتوانست به سرِ کارِ خود در دانشگاهِ بلگراد برگردد.
هنوز چیزی از کسبِ دوبارۀ مقام و موقعیّتش نگذشته بود که بهبهانۀ نکوهش و انتقاد از ناسیونالیسمِ در حالِ رشدِ صرب، بارِ دیگر خود را مطرود یافت. دانشجویان و استادان او را بهسببِ «خیانت به خلقِ صرب» موردِ حمله قرار دادند. تا اینکه در سالِ ۱۹۹۴ بازنشسته شد.
او میگفت: «دست و دلم بهکار نمیرفت. مجبور بودم به پرتوپلاهایِ استادان و دانشجویانی گوش بدهم که از فاشیستهایِ صرب در بوسنی، رادووانکاراویچ و رانکو ملادیچ، پشتیبانی میکردند. حالا از دورانِ کمونیستها هم بدتر شده؛ فساد و تباهیِ روشنفکری فراگیرتر و عمیقتر شده…»
زیووتیچ تنها و شوریده شده بود. روزهایِ خود را در اتاقهایِ دفترِ ادارۀ مرکزیِ «مجمعِ بلگراد» میگذراند؛ جایی که فراوان قهوه مینوشید و به حدِ افراط سیگار دود میکرد. تلاشِ او مجاهدتی تکنفره بود علیهِ جنونِ ناسیونالیستی.
پس از آنکه نظراتِ او در مقالههایِ من در نیویورک تایمز چاپ شد (و طبقِ معمول، فقط بخشهایی از آنها را گذاشته بودند!)، از سویِ رسانههایِ گروهیِ صرب، به شکلِ ناراحتکنندهای، موردِ بیاعتنائی قرار گرفت. دانشجویان که تظاهراتی علیهِ میلوسوویچ تدارک دیده بودند، هرگز از او برایِ سخنرانی دعوت نکردند؛ آنان ترجیح دادند به رَجَزخوانیهایِ ناسیونالیستهایِ صرب گوش فرا دهند که آتشِ جنگ را در آغاز دامن زده بودند. این سخنرانانِ ناسیونالیست میلوسوویچ را فقط بهخاطرِ خیانت به اهدافِ ناسیونالیستی نکوهش و تخطئه میکردند. بیاعتنائیِ سنگدلانۀ دانشجویان زیووتیچ را به شدت آزردهخاطر کرد.
او در سالِ ۱۹۹۷، یک سال پس از تَرکِ منطقۀ بالکان، بر اثرِ حملۀ قلبی درگذشت. فقدانِ او برایِ صربستان سنگین بود، زیرا با رفتنِ او یکی از چند صدایِ اخلاقیِ باقیمانده در آن منطقه خاموش شد.
اُسطورۀ ناسیونالیستی اغلب با درّندهخوییِ حیرتآوری از درون، متلاشی میشود. این اتفاق وقتی میافتد که استمرارِ دروغها و بیهودگیهاییکه آن را احاطه کردهاند، بیش از حدّ دشوار میشود. اینگونه اُسطورهها زیرِ سنگینیِ بارِ خود واژگون میشوند. تناقضها و امتناعِ عذابآور برایِ پذیرشِ واقعیتهایِ بدیهی بهجایی میرسند که جامعه دیگر نمیتواند تحمل کند. واژگونی معمولاً با امتناعِ عمومی آغاز میشود که ناشی از احساسِ شرم و عذابِ وجدان نسبتبه جنایتهایِ صورتگرفته بهنامِ «اهدافِ ناسیونالیستی» است.
ادامه دارد
این کتاب ترجمهای است از:
War is a force that gives us meaning
By: Chris Hedges
بخش نهم این مطلب را اینجا بخوانید.