درپیوند با انتشارِ کتاب ” زنگی های گودِ قدرت”
جاهلی آزرده کُنجِ لاله زار
شِکوه می کرد از جفای روزگار
گفت از وقتی شنیدم این خبر
بوده ام افسرده و زار و خُمار
زآنکه در مُلک فرنگستون، یکی
غیبتِ ماها نموده بی شمار
یک کتابی داده بیرون تازه گی
رفته تیراژش به زیرِ صد هزار
پَتّه ها پاک ریخته روی آب
زیرِ آب ما زده از بیخِ کار
بی قمه، بی تیغ و چاقو و چماق
جاهلا را کرده از دَم لَت و پار
نشۀ گی یکهو پرید
از کله امنَعلت و دشمون به چرخِ نابکار
گفته از الواتی های جاهلا
عشق و حال ما همه در پامنار
گفته این مخلص مقصر بوده ام
دامن عفت اگر شد لکه دار
گفته ما گندی زدیم، گَندی بزرگ
گُنده گوئی کرده آقا از قرار
گفته ما اهل سیاست بوده ایم
آخه داشم با سیاست ما چکار
گفته از الواتی و چاقو کشی
مدرک هم آورده بی حد و شمار
گفته از زنهای نااهل ِ محل
از شهین لکاته و مریم لقاز
تهمت و بهتون زده عالیجناب
صرفه جوئی هم نکرده تویِ کار
گفته از لات های هر شهر و دیار
یزد و شیراز و اراک و گرمسار
تُوی تهرون و مرند و اصفهون
تُوی رشت و اردکان و سبزوار
گفته از فیلم های گَندِ جاهلی
خُلق ما را کرده عینِ زهرِ مار
گفته از هر کوچه و بازارچه ای
از همون آب منگُل و دروازه غار
الغرض پیچیده حرفِ جاهلا
توی کوه و برزن و گوش و کنار
گفته شد کی باشد این والا تبار؟
گفت، مسعود نام و فامیل نُرقه کار