دستاوردهای انتخابات اخیر ورای تصمیم بین بد و بدتر بود

امسال، در کنار تحلیل‌های سیاسی معمول درباره انتخابات که از اپوزیسیون سنتی از یک سو و جناح اصلاح‌طلب ـ اعتدال‌گرا از سوی دیگر می‌شنیدیم، دیدگاه تازه‌ای توجه را به‌ خود جلب کرد.”دیدگاه تازه” شاید تعبیر درستی نباشد. این دیدگاه همان است که با عنوان جنبش مدنی می‌شناسیمش و تنها چند سالی جوان‌تر از جمهوری اسلامی است. ریشه‌های این جنبش و این دیدگاه به یک پرسش بنیادی باز می‌گردد که از همان سال‌های آغازین انقلاب در ذهن بسیاری کنشکران سیاسی و اجتماعی شکل گرفت. این‌که آیا برای دسترسی به حقوق شهروندی باید منتظر سرنگونی جمهوری اسلامی شد؟ یا می‌توان و می‌باید از همین امروز به ‌فکر دسترسی به این حقوق بود؟

در سال‌های آغازین انقلاب، مخالفت‌ها با ج.ا. همه در چارچوب نیروهای سیاسی اپوزیسیون شکل گرفته بودند و به ‌دنبال سرکوب این نیروها بیم آن می‌رفت که تلاش برای دستیابی به حقوق شهروندی نیزدر همان بدو تولد از بین برود، هم‌چنان‌که بسیاری از این حقوق در همان روزها و سال‌ها زیرپا گذاشته شده بودند. از خانه‌نشین کردن بخش بزرگی از زنان کارمند گرفته تا حجاب اجباری و محروم کردن اقلیت‌های دینی، به‌ویژه بهائیان، از ساده‌ترین حقوق شهروندی. اولین پیشگامان این جنبش زنان بودند. افرادی مانند مهرانگیز کار و شیرین عبادی که با انتشار مقالاتی در ماهنامه ی “زنان” تلاش کردند زنان را با حقوق‌شان ـ هرچند در محدوده خاکستری قوانین ج.ا. ـ آشنا کنند. مجله زنان نیز مانند بسیاری حرکت‌های اولیه دیگر متوقف شد، اما تفکر جنبش مدنی در جامعه ریشه دواند و همراهان و هواداران خودش را یافت. امروزه، اگرچه کنشگران حقوق زنان تنها بخشی از جنبش مدنی را تشکیل می‌دهند، اما هنوز بخش بزرگی از بار فکری و عملی آن بر دوش زنانی مانند نسرین ستوده و نرگس محمدی است.

جنبش مدنی تفکر انقلاب را کنار گذاشت، چه از نوع جمهوری اسلامی‌اش و چه از نوع ضد جمهوری اسلامی‌اش. انقلاب ۵۷ کشور را از یک دیکتاتوری پرنخوت عبور داد، اما آن را در کف دیکتاتوری دیگری به‌مراتب سهمگین‌تر انداخت که برعکس آن‌یکی، برای یکی دو سال از حمایت مردمی نیز برخوردار بود. در عوض، جنبش مدنی به‌دنبال تغییرات کوچک اما بازگشت‌ناپذیر رفت. مبارزه کم سر و صدا اما همیشگی زنان با حجاب اجباری نمونه بارزی از این تغییرات بود. چنان‌که به‌سختی بتوان منکر شد که آن‌چه امروز به‌نام حجاب معمول است با آن‌چه ده یا بیست سال پیش معمول بود شباهت چندانی ندارد. و مهم‌تر این‌که این مبارزه هنوز به انجامش نرسیده و هر روز شاهد تحول جدیدی در این زمینه هستیم. اخیرترینش، گفتار تاجزاده در نفی حجاب اجباری است. استراتژی “تغییرات کوچک اما برگشت‌ناپذیر” در طول سالیان آن‌قدر پیروزی نصیب مردم کرد که هم‌اکنون حضورش را نه‌تنها در سطح جنبش مدنی بلکه در بدنه جنبش‌های مردمی می‌توان به‌وضوح مشاهده کرد.

استفاده از انتخابات به‌عنوان ابزاری برای پیش‌راندن خواست‌های مردمی بخشی از این استراتژی بوده و هست. این ابزار را مردم در سال ۷۶ کشف کردند. زمانی که خاتمی بی‌آن‌که امیدی به پیروزی داشته باشد نامزد ریاست جمهوری شد و در برابر ناطق نوری قرار گرفت که با شعار ذوب در ولایت و با اطمینان از پیروزی به میدان آمده بود. تفکر انتخاب بد در برابر بدتر از همان زمان شکل گرفت و به پیروزی غیر منتظره خاتمی انجامید. از آن زمان به‌بعد، این استراتژی عمق بیشتری یافته و پیچیدگی بیشتری پیدا کرده است. انتخابات اخیر نقطه عطف مهمی در این استراتژی و در رشد جنبش مدنی بود. در این‌جا می‌خواهم به سه دیدگاه اصلی در اطراف انتخابات بپردازم و با مقایسه آن‌ها بر این نکته تاکید کنم که پیروز اصلی در این میدان، جنبش مدنی ایران بود. این سه دیدگاه عبارتند از دیدگاه‌های اپوزیسیون سنتی ایران، اصلاح‌طلبان ـ اعتدال‌گرایان، و جنبش مدنی ایران.

 

دیدگاه اپوزیسیون سنتی ایران

موضع همیشگی اپوزیسیون سنتی، تحریم انتخابات بوده. اپوزیسیون سنتی، هربار که انتخاباتی برگزار می‌شود مانند یک کارمند منظم، همان تحلیل‌ها و همان شعارها را از بایگانی در می‌آورد و بار دیگر طرح می‌کند. این‌که شرکت در انتخابات به رژیم ج.ا. مشروعیت می‌بخشد و دسترسی به دموکراسی واقعی را به تاخیر می‌اندازد. این‌که شرکت در انتخابات یعنی همدستی با مشتی دزد و قاتل و جانی، و بسیاری تحلیل‌های دیگر از این قبیل. در این زمینه، نقدی که اخیرا محمدرضا نیکفر، یکی از تئوریسین‌های خوشفکر جناح سرنگونی‌طلب بر این تفکر کرده خواندنیست (http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=80244) از دیدگاه اپوزیسیون سنتی، دموکراسی تنها پس از سرنگونی ج.ا. قابل اجراست. اگرچه این اپوزیسیون در دهه شصت حمایت بخش بزرگی از جامعه را با خود داشت، اما به‌تدریج به‌دلیل بی‌برنامگی و با شکست‌های پی در پی که تحمل کرد این حمایت را از دست داد. از جمله، تحریمی که به‌دعوت این اپوزیسیون در آن دهه بر انتخابات سایه افکنده بود به‌تدریج رنگ باخت و در سال ۷۶ جای خود را به حضور بخشید. یکی از اشتباهات جبران ناپذیر اپوزیسیون سنتی این بوده و هست که شرکت کنندگان در انتخابات را جیره‌خواران ج.ا. معرفی کرده است.

با این‌حال، این اپوزیسیون هیچ‌گاه سندی ارائه نداده است که نشان دهد از دیدگاه جهانیان شرکت در انتخابات به معنای تایید رژیم ج.ا. تلقی می‌شود. این تحلیل اپوزیسیون سنتی مرا به یاد تحلیل مشابه دیگری از سوی همین گروه می‌اندازد که برای سالیان متمادی ادعا کرد شرکت سینماگران ایرانی در جشنواره‌های جهانی باعث اعتبار بخشیدن به ج.ا. و دامن زدن به توهم وجود آزادی در این رژیم می‌گردد، و با این استدلال سینماگران ایرانی را جیره‌خوار و مزدور ج.ا. معرفی می‌کرد. با این‌حال هیچ‌گاه هیچ سندی ارائه نداد که در آن منتقدی یا سینماشناسی در جایی چنین ادعایی کرده باشد. برعکس، هرچه من دیده و خوانده‌ام از جرئت و جسارت سینماگران ایرانی صحبت کرده که با تلاش و کوشش‌شان مرزهای سانسور دولتی را پس زده‌اند. به همین ترتیب، هرتحلیلی که من درباره انتخابات و حضور مردم در آن در رسانه‌های غربی خوانده‌ام یا شنیده‌ام تاکید بر تلاش خستگی ناپذیر مردم ایران داشته که ذره ذره دارند تندروها را پس می‌رانند و فضایی برای نفس کشیدن پدید می‌آورند. در واقع، در زمینه انتخابات هم، مانند نمونه سینماگران، تنها خامنه‌ای و رسانه‌های مستقیما زیر فرمانش هستند که شرکت مردم را به‌حساب تاییدشان از حکومت می‌گذارند.

مشکل دیگر اپوزیسیون این است که هیچ برنامه‌ای برای بعد از تحریم ارائه نمی‌دهد. مردم می‌پرسند اگر توصیه شما را بپذیریم و انتخابات را تحریم کنیم بعد چه خواهد شد؟ گام بعدی قرار است چه باشد؟ برای رودررویی با رئیسی چه تدبیری اندیشیده‌اید؟ اگر تحریم‌های اقتصادی دوباره برگشتند و سرداران پاسدار باز بازار قاچاق و دزدی‌های میلیارد دلاری را راه انداختند برای مبارزه با آنان چه برنامه‌ای دارید؟ و یک پرسش مهم دیگر این‌که مردم یک ‌بار در زمان احمدی‌نژاد انتخابات را تحریم کردند. اپوزیسیون از این تحریم چه بهره‌ای جست؟ و چه اقدامی برای تبدیل آن به یک پیروزی بی‌بازگشت انجام داد؟ هنگامی که اپوزیسیون پاسخی برای این پرسش‌ها ندارد طبیعی است که مردم رو برگردانند و بروند رای‌شان را بدهند.

انتخابات امسال هم از این قاعده مستثنا نبود. اپوزیسیون سنتی همچون همیشه شرکت‌کنندگان در انتخابات را به همدستی با عاملان کشتار ۶۷ متهم کرد وگناه دوام‌یابی ج.ا. را بر دوش آنان انداخت، اما آیا رای ۱۵ میلیون نفر به رئیسی (اگر بپذیریم این عدد درست است) رای موافق به کشتار ۶۷ بوده است؟ آیا نمی‌توان تصور کرد که طبقات فرودست و روستایی تنها به سه‌برابر شدن یارانه‌ها رای داده‌اند؟ آیا همه آن‌هایی که به رئیسی رای دادند به کامپیوتر و فضای مجازی دسترسی داشته‌اند و از جزئیات کشتار ۶۷ باخبر بوده‌اند؟ آیا رای مردم به روحانی به‌معنای اعتقاد به اصول فکری او بوده است؟ چرا مردم با یک رفتار انفعالی باید اجازه دهند ریاست جمهوری نیز به‌دست تندروها و سپاه پاسداران بیفتد؟ این‌ها پرسش‌هایی است که پاسخ‌شان تنها برای سرنگونی‌طلبان واضح است. پاسخ بخش قابل توجهی از تحلیل‌گران تنها شک و تردید است.

 

دیدگاه اصلاح‌طلبان ـ اعتدال‌گرایان

آشکار شدن شکاف بین اصلاح‌طلبان و تندروها (اصول‌گرایان) احتمالا مهم‌ترین اتفاق خوشی بود که برای مردم افتاد. همان‌قدر که حفظ قداست روحانیت برای خمینی اهمیت داشت پس از رفتن او و آشکار شدن شکاف‌های کهنه در روحانیت، این قداست شکسته شد. توازن قدرت به‌ سرعت به سود جناح راست عوض شد و مسلمان‌های چپ‌گرا سنگرهای‌شان را یک به یک واگذار کردند. گروه اخیر، با از دست دادن تدریجی قدرت متوجه نیروی جدیدی که داشت قد علم می‌کرد یعنی دانشجویان ناراضی و مردمی که به‌تدریج اطراف آنان را می‌گرفتند، شدند، اما نزدیکی به این نیرو بدون دست زدن به یک تحول ایدئولوژیک داخلی ممکن نبود. برای چپ‌گرایان داخل حصار ج.ا.، که عمده نیروی‌شان را دانشجویان مسلمان پیش از انقلاب تشکیل می‌دادند، تئوریزه کردن این تحول فکری دشوار نبود. نیازی که دانشجویان ناراضی به دسترسی به پایگاهی در درون حاکمیت داشتند و نیازی که چپ‌های رانده از قدرت به نیروی جوان و توانمند داشتند به‌خوبی مکمل یک‌دیگر شدند و به این‌ترتیب تفکر اصلاح‌طلبی زاییده شد.

اصلاح طلبان همیشه ادعا کرده‌اند که حمایت همیشگی و نامشروط مردم را با خود دارند. حتا از این پشتوانه برای رشوه دادن به رهبری نیز استفاده کرده‌اند و هم‌صدا با او شرکت در انتخابات را تایید مجموعه نظام تفسیر کرده‌اند. با این‌حال شواهد زیادی در دست است که نشان می‌دهد این همراهی از همان بدو تولد یک قرارداد مشروط بوده است. در بخش بعد به این شواهد اشاره خواهم کرد. اصلاح‌طلبان اگرچه احتمالا در پس پرده به این مشروط بودن واقف هستند اما در پیش پرده با اعتماد به‌نفس آن را به حساب خود واریز کرده‌اند. “تکرار می‌کنم”های خاتمی نمونه‌ای از این اعتماد به‌نفس است. تنها در انتخابات اخیر بود که نمونه‌هایی پیدا شد که گواه از این داشت که اصلاح‌طلب‌ها هم آن‌جا که لازم باشد در اخلاق‌گریزی کم از اصولگرایان ندارند. برای نمونه، تاخیری که در اعلام نهایی نتایج انتخابات و تفاوتی که این نتایج با آن‌چه به‌شکل غیررسمی در طول شمارش آرا اعلام شده بود شائبه دست بردن در نتایج به‌منظور ترمیم نسبی آرای رئیسی را تقویت کرد. اخیرا ابوالحسن بنی‌صدر بر این شائبه تایید گذاشت و گفت اطلاع دارد به‌منظور راضی نگهداشتن سپاهیان در آن یکی دو ساعت پر دلهره، هفت میلیون رای به آرای رئیسی اضافه شده تا شکست او محترمانه جلوه کند. اگرچه هنوز سند قابل اعتنایی در این زمینه ارائه نشده، اما احتمال درست بودن آن را نمی‌توان نادیده گرفت.

 

دیدگاه جنبش مدنی

جنبش مدنی در بیست سال گذشته به‌طور ضمنی از اصلاح‌طلبان حمایت کرده و با استفاده از امکانات کوچکی که پیش آمده امتیازاتی از حاکمیت گرفته و مهم‌تر این‌که سطح توقع اجتماعی را بالاتر برده. تابوهایی که تا چند سال پیش امکانی برای طرح در جامعه نداشت امروز باز شده‌اند و مورد بحث و گفتگو قرار می‌گیرند. یکی از این تابوها همان موضوع کشتار ۶۷ است. جامعه‌ای که نسل جوانش حتا از وقوع نقاط عطف تاریخی مانند خرداد ۶۰ و کشتار ۶۷ بی‌خبر بود امروز به بحث و گفتگو درباره آن‌ها می‌پردازد. افشای گفتار آیت‌الله منتظری در رابطه با کشتارها کار را به‌جایی رساند که حتا روحانی هم به‌منظور استفاده تبلیغاتی به آن اشاره کرد. این‌روزها نام حسن جهان‌آرا بار دیگر بر سر زبان‌ها افتاده است. برادر محمد جهان‌آرا، یکی از فرماندهان سپاه که فتح خرمشهر به او نسبت داده می‌شود و سرود مشهور ممد نبودی در وصف او سروده شده است. حسن، عضو سازمان مجاهدین بود و پس از هفت سال اسارت، در حالی‌که تنها یک سال از زندانش باقی مانده بود اعدام شد. یک برادر دیگر این ‌دو در زندان‌های شاه اعدام شده بود و دیگری در خرمشهر اسیر شده بود و جنازه‌اش هیچ‌گاه پیدا نشد. هیئت اعدام ـ که رئیسی و پورمحمدی دو تن از اعضایش بودند ـ قبول نکردند به احترام آن سه برادر از خون این یکی بگذرند. ژیلا بنی‌یعقوب همین چند روز پیش برای اولین بار از حسن نوشت و از مادرش که هیچ‌گاه حاضر نشد زیر فشار وزارت اطلاعات و پاسداران عکس او را از کنار عکس سه پسر دیگرش بردارد. امروز مریم اکبری منفرد در زندان خواستار آگاهی از چگونگی قتل برادر و خواهرش شده است. خواسته‌ای که تا همین چند سال پیش تنها در رویا می‌شد به آن اندیشید.

این دستاوردها خود به خود به‌دست نیامده‌اند. یا اگر بخواهم از بیضایی وام بگیرم، اتفاق خودش نمی‌افتد! این‌ها حاصل تلاش‌های بسیاری است که هرگوشه‌اش به‌دست قهرمان بی‌نامی به‌انجام رسیده و همیشه از چشم اپوزیسیون و اصلاح‌طلبان پنهان مانده‌اند تنها به این دلیل ساده که هیچ‌یک از این دو گروه در به‌دست آمدن‌شان نقشی نداشته‌اند.

امروز دیگر با قطعیت می‌توان از حضور تفکر سومی در کنار اصلاح‌طلبان و سرنگونی‌طلبان صحبت کرد. تفکری که بیشتر با عنوان تحول‌خواهان از آن یاد می‌شود و محور هویتی آن بر این اصل استوار است که برای دستیابی به حقوق بنیادین مدنی نه می‌توان منتظر سرنگونی جمهوری اسلامی شد و نه لازم است خود را در چارچوب مقررات این نظام محدود کرد. این تفکر، که اگرچه تازه‌کار نیست، اما به‌تازگی توانسته هویت آشکار بیابد، چه به لحاظ کیفی و چه کمی از رشد بالایی برخوردار است. در پژوهش باارزشی که اخیرا عمار ملکی در رادیو زمانه منتشر کرده (https://www.radiozamaneh.com/336156) نشان می‌دهد که جامعه کنش‌گر ایران به‌طور مساوی به سه گروه ناراضی یا مخالف جمهوری اسلامی، یعنی اصلاح‌طلبان، سرنگونی‌خواهان، و تحول‌خواهان گرایش دارند.

انتخابات اخیر نقطه عطفی در تاریخ تحول‌خواهی به‌شمار می‌آید، چرا که جنبش مدنی برای نخستین بار از اصلاح‌طلبان عبور کرد. این عبور، در واکنشی خشم‌آلود به لیستی بود که اصلاح‌طلبان برای شورای شهر تهران تدارک دیده بودند و از افراد مستقل و خوشنامی مانند یاشار سلطانی، آندرانیک سیمونیان، و چند نفر دیگر در آن استفاده نشده بود. در کنار لیست امید، و در آخرین لحظات، چند لیست دیگر مطرح شدند که به حذفی‌های لیست امید اختصاص داشتند. اگرچه هیچ‌یک از این افراد نتوانستند به شورا راه پیدا کنند، اما بدعت لیست مستقل از اصلاح‌طلبان برای نخستین‌بار گذاشته شد. این‌کار ممکن است پیام مهمی را به اصلاح‌طلبان منتقل کند و آن این است که نمی‌توانند برای همیشه روی حمایت یک‌جانبه مردم حساب کنند.

با این‌حال، به‌نظر من، مهم‌ترین دستاورد انتخابات اخیر این بود که تندروها متوجه شدند نمی‌توانند مانند پیش هرکه را بخواهند از صندوق رای درآورند. لرزه‌ای که جنبش سبز بر تن اینان انداخت هنوز به‌قوت خودش باقی است. من تردید ندارم هنوز هم هر دو جناح حکومت به تقلب به‌عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف‌شان اعتقاد دارند و آن‌جا که لازم باشد با یک‌دیگر همکاری و هماهنگی لازم را می‌کنند، اما این واقعیت را هم به روشنی می‌بینم که محدوده تقلب در طول سالیان کوچک‌تر و کوچک‌تر شده است. دیگر انتخابات از نوع دهه شصت که در آن به‌دور از نگاه‌های مزاحم هر نامی را که می‌خواستند از صندوق در می‌آوردند سپری شده. جنبش سبز در سال ۸۸ برای همیشه شرایط را تغییر داد. امروزه ممکن است سرداران پاسدار بتوانند شکست شرم‌آور رئیسی را به یک باخت محترمانه تغییر دهند، اما تصورش را هم نمی‌توانند بکنند که نام او را از صندوق بیرون بکشند.

به‌رغم همه این دستاوردها، جنبش مدنی هنوز در آغاز راهی طولانی برای دستیابی به ابتدایی‌ترین عناصر دموکراسی، به‌شکلی که امروز می‌شناسیمش، قرار دارد. جنبش مدنی، اگر بخواهد موفق شود، لازم است از سویی از اصلاح‌طلبان پیشی بگیرد و شرایط حمایت از آنان را پیشاپیش تعیین کند. از سوی دیگر، نقطه ضعف اصلی این جنبش، که دور بودن آن از متن جامعه است را دریابد و در جهت ترمیم آن قدم بردارد. دست آخر، اگر قرار باشد این جنبش خواستی بزرگ و در حال حاضر دست نیافتنی را به حاکمیت تحمیل کند ـ مثلا برداشتن نظارت استصوابی یا حذف ولایت فقیه ـ باید از پشتوانه بزرگ مردمی برخوردار باشد. اگرچه افق این جنبش روشن است، اما راهی که ما را به‌ سوی آن افق رهنمون می‌کند بسی سنگلاخ است.