اشاره:
۲۴ جون ۲۰۱۸، یک سال از درگذشت دکتر امیر حسن پور، استاد برجسته و محبوب دانشگاه تورنتو گذشت.
در سالگرد رفتنش، با دو خبر و یک دلنوشته از رفیقش، از او یاد می کنیم.
“دروازه” اولین نشریه آکادمیک علوم اجتماعی و انسانی مطالعات کردی است که به دو زبان کردی سورانی و کرمانجی منتشر می شود. زنده یاد امیر حسن پور اولین سردبیر علمی این نشریه بود. شماره دوم این نشریه ویژه نامه ای است که به کارهای علمی او می پردازد و شامل مقالاتی است در مورد تفکر سیاسی و پژوهشی او به قلم شاگردان، همکاران دانشگاهی و سیاسی اش. این شماره به سه زبان انگلیسی، کردی سورانی و کرمانجی است.
خبر دیگر اینکه دانشگاه تورنتو یک سری سخنرانی سالانه به نام امیر حسن پور برگزار می کند که اولین سخنرانی همراه با کنفرانسی در روز شنبه ۱۳ اکتبر ۲۰۱۸ برگزار می شود. در مورد این کنفرانس منتظر خبرهای بعدی باشید.
برای آشنایی بیشتر با زنده یاد امیر حسن پور، گزارش شهروند را از مراسم یادبود او در وبسایت شهروند بخوانید.
شهروند
***
امیر عزیزم: جایت خالی است. زنگ در خانهای را زدم. وقتی در باز شد، ساقۀ قد کشیدۀ گیاهی که میگفتی میخک کوهیست جلویم ظاهر شد. اشکم درآمد. تابستان بود، در کوچهباغهای شهرکی زیبا در سینه آلپ با هیجان بذر آن گیاه را جمع میکردی تا در تورنتو جلوی در خانهتان بکاری. میگفتی، هر بذری در هر خاکی نمیروید. شاید این یکی در تورنتو بگیرد. حالا دیگر تا آخر عمر هر وقت آن گیاه را ببینم یاد تو میافتم. برای کاشتن بذرهای افکار انقلابی تو هم خاک مناسبی پیدا خواهم کرد. چون هر بذری در هر خاکی نمیروید.
بعد از گریهها و بغض ترکاندن در خیابانها، نشستم کتاب موجدار آبیات* را که اسمت روی موج سرخش نوشته شده یک بار دیگر خواندم. چه احساس خوبی؛ حس شادیای که موقع حل یک مسالهی فکری سخت و کشف چیزی نو به آدم دست میدهد. توی این کتاب آینده و زندگی هست. آغاز دوباره، کوشش دوباره برای به سرانجام رساندن.
به بخش سخنرانیات در مورد «بهار عربی» رسیدم که آن را «فستیوال محرومان» خواندی. خسته نمیشدی از اینکه با شورش تودهها به وجد بیایی. از طرف دیگر، از کمبود شورش در این جهان غمگین میشدی. با تشدید میگفتی:«وضع افتضاحه»!
یاد کنفرانس خاورمیانه در آتن، سال ۲۰۱۱ افتادم. بازهم مردم افتاده بودند دنبال نخود سیاهِ «دموکراسی». یادته پروفسورِ یونانی میگفت باید به دموکراسی یونان برگردیم! با عصبانیت زمزمه کردی:«این دیگه چقدر عقبماندهس و مزخرف میگه».
خط سیر خاطرات یونان را دنبال کردم. نتوانستم جلوی خندۀ بلندم را بگیرم. از داخل جمعیت اجازه حرف زدن گرفتی و با شور و هیجان و عصبانیت و تحکمی که از دل پر از عشق و صداقت بر میخاست، افکار بلندت را در مورد ضرورت انقلاب بیان کردی. درست در همان حال که همه محو حرفهایت بودند، شهرزاد با چشمان نگران داشت بالا و پایین رفتن کیسۀ کنفی کنفرانس را که دور مچ دستت انداخته بودی دنبال میکرد. کیسۀ پر از بروشور با دستهای درازت بالا و پایین میشد. حتما شهرزاد داشت فکر میکرد همین الان است که بخورد توی سر یکی از اطرافیانت. ولی به خیر گذشت و شهرزاد نفس راحتی کشید.
قرار بود کتاب شورش دهقانی در کردستان مکری را اول تابستان بدهی به دست چاپ و بعد بیایی اروپا که جشن رونمایی آن را بعد از شرکت در تظاهرات جی ۲۰ هامبورگ بگیریم. فکر کرده بودیم، به عنوان جایزۀ تمام کردن کتاب، ببریمت سن پترزبورگ، اما هم تو میدانستی و هم ما که وقت کم است. هیچکس به روی خودش نمیآورد. تو خودت جوری رفتار میکردی انگار مرگ در یک قدمیات نیست. همهاش گیر میدادی به اینکه ترجمههای اسناد کامل نیست. نگران درست از آب درآمدن نقشهها بودی. هی نوار مصاحبه دهقانان را گوش میکردی که مبادا چیزی از قلم بیفتد. میگفتی:«بابا من که نمیخوام همه اینها را نقل قول کنم، اما باید در ذهنم باشند که موقع نوشتن بتوانم بهشان استناد کنم». حالا رفتی! ولی کتابت را باید خودت رونمایی و معرفی میکردی. این همه تاریخ سنتز شده و لحظات فکری تپنده را چه کسی میتواند به مردم منتقل کند؟
هیچکس نمیتواند جای تو را در پیدا کردن اسناد کمیاب جنبش کمونیستی بگیرد. وقتی داشتیم در حوزههای تئوریک حزب، سهگانههای مارکس (مبارزه طبقاتی، هیجده برومر و جنگ داخلی در فرانسه) را میخواندیم از تو کمک خواستم. ۲۴ ساعته چند مقالهی فوقالعاده که در دورهی چین مائوتسهدون در حوزههای مطالعات تئوریک کارگری در مورد این کتابها نوشته شده بود برایم فرستادی. چقدر تعجب میکردم که اینها را از کجا میآوری؟ کتابنامهای از مجلات تئوریک علمی و سیاسی و اجتماعی که در دوره مائو منتشر میشد برایم فرستادی که بهشان رجوع کنم و هر چه را میخواهم انتخاب کنم.
یاد دورهای افتادم که تازه دانشجو شده بودم. چقدر شانس آوردم که تو و رفقای دیگر را در همان ماههای اول دیدم. چقدر تصادف در مسیر زندگی آدم نقش بازی میکند. از همان ماههای اول، جای آرشیو اسناد قدیمی جنبش کمونیستی را در بخش آرشیوهای نایاب کتابخانه نشانم دادی. سال ۱۹۷۵ بود. اسناد و مجلههای چین کمونیستی که به انگلیسی ترجمه شده بودند، آنجا بودند. پرسیدم اینها را برای چه میخوانی. گفتی در حزب کمونیست چین مبارزهی دو خط هست که نتیجهاش برای آینده دنیا مهم است. نگرانی را در بحثهای تو و رفقای دیگر حس میکردم. اما هنوز ناسیونالیستتر و محدودنگرتر از آن بودم که عمق ماجرا را درک کنم.
چقدر عصبانی میشدی از اینکه بخش اسناد قدیمی جنبش بینالمللی کمونیستی بهم ریخته است. یک مجموعۀ اسناد کمینترن را که به قطع رحلی بسته شده بود برداشتی و گفتی:«اینها را بخوان». برایم از کتابخانه قرض گرفتی چون فقط دانشجویان دکترا میتوانستند این اسناد را از کتابخانه بگیرند. ولی تاکید کردی:«خوب ازشان نگهداری کن». در نهایت شرمندگی با حرکتی الکن و عجولانه آن را انداختم روی زمین و بخشی از حاشیه کاغذهای زردش پودر شد! اما خوشبختانه به نوشتهها صدمه نرسید. یک نطق آموزشی کردی که اینها را امپریالیستها و مرتجعین نابود میکنند و ما باید از آنها نگهداری کنیم؛ اینها تاریخ بشر است.
یات هست چهل و دوسه سال پیش می رفتیم کافه زیرزمینیِ «بابی اَند زیدیز»؟ مرد ژندهپوش مو جوگندمی را نشان میدادی و میگفتی: «از استادهای دانشگاه بود که رهبر جنبش ضد جنگ ویتنام بود». برای همیشه از درس دادن محرومش کرده بودند. پرسیدم: «حالا چرا سرش توی خودش است»؟ برای اولین بار با واژه «شکستن» آدمهای انقلابی آشنا میشدم. شکوندنش! آخر چرا شکست؟
«راستی چرا رامی فلسطینی طرفدار شورویه، مگه شوروی رویزیونیستی نیست»؟ جواب میدی: «میگه برای آزادی فلسطین باید با همه بود، حتی با دولتهای عرب»! میگویم: «ولی رامی خیلی بچۀ خوبیه». جواب میدهی: «خط سیاسی ایدئولوژیک تعیینکننده است»!
جوابهایت مثل حک کردن روی سنگ بود که هیچوقت پاک نمیشود: «خط سیاسی ایدئولوژیک تعیینکننده است»!
یادته بعد از سی سال که لیلای فلسطینی را پیدا کردیم، تو و شهرزاد رفته بودید بیروت وقتی بهش نهیب زدی این دولتهای عرب مرتجعتر از مرتجع هستند چه دعوایی با تو کرد! اما چرا آدمهای متعهد میشکنند؟ جواب را خودم میدانم ولی بازهم میپرسم. بازهم میگویی: «خط سیاسی ایدئولوژیک تعیینکننده است». یعنی، بر واقعیات باید با تجرید تئوریک غلبه کرد. تئوری مهمه. فقط تئوری میتواند به ما بگوید چی ممکن است و چی نیست و راه چیه. تئوری به ما میگوید یک میلیون سال با راههای توهم آلود، هیچ وقت آزاد نمیشود. حالا هی برو تجربه کن.
اولین درس در مورد اهمیت زبان را تو به من دادی. باز هم از طریق جدل و دعوا. انگار بدون جدل و دعوا نمیشد چیزی را خوب یاد گرفت! وقتی سی و چند سال پیش در تبعید، در سوئد دیدار داشتیم با ترکیب شوخی و جدی گفتم: «این زبان سوئدی که همش چند میلیون نفر باهاش حرف میزنند به چه درد میخوره؟ بهتر نیست همه مردم دنیا به یک زبان حرف بزنند که همدیگر را بفهمند»؟ با عصبانیت گفتی: «زبان گنجینه تجربۀ متنوع بشره و هیچ زبانی را نباید گذاشت از بین بره».
موقع خواندن کتاب امواج آبیات، به نوشتهات در مورد علیرضا نابدل رسیدم. چقدر نابدل را دوست داشتی. اولین بار و اولین ساعتی که در دوران دانشجویی تو را دیدم گفتی: «میدانی مساله ملی و ستم ملی چیست؟ بیا این کتابهای “استالین و مسئله ملی” و “آذربایجان و مسئله ملی” را بخوان». دو سه ماه از ورود من به انجمن دانشجویان ایرانی نگذشته بود، از ستم ملی تا اسناد و آرشیوهای جنبش بینالمللی کمونیستی تا مبارزه دو خط داخل حزب کمونیست چین، … را از تو و بقیه شنیده بودم. چقدر همه چیز در آن سالها سریع جلو میرفت. افکار تازه و زندگی تازه. عین خیالمان نبود که امواج بلند ما را میبردند به دور دستها.
هنوز با شوقی کودکانه از اینکه در همان ساعات اولیه ورودت به پاریس در اول مه ۶۸ در کارتیه لاتن از پلیس کتک خوردی حرف میزنی. میتوانی ساعتها با سرخوشی تمام از شورشهای دهقانی در کردستان و خاطرات دهقانان درگیر در آن شورشها، که تو میخواهی صدایشان را به صفحات تاریخ منتقل کنی، حرف بزنی. خیلی از کارهایت ناتمام ماند. غصه میخورم اما به خودم میگویم، چه خوبه آدم همیشه کارهای ناتمامی دارد که مربوط به عوض کردن دنیا هستند. وقتی میمیرند آدم فکر میکند جوانمرگ شدند حتا اگر هفتاد و چند سالشان باشد. اینجور آدمها وقتی میمیرند، آدم دلش میسوزد. بیشتر از همه برای مردمی که مثل آب و هوا به کار این آدمها نیاز دارند.
رفیقت از حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست)
* اشاره به کتاب: امیر حسنپور، بر فراز موج نوین کمونیسم. رم: انتشارات حزب کمونیست ایران (م.ل.م)، ۲۰۱۷.