به نظر می رسد رعایت آداب مسلمانی در میان تاجیکان امروز، پس از فرو ریختن دیوار هفتاد ساله حکومتی بی باور و مخالف به اعتقادات دینی، بیش از هر چیز رویکردی هویت جویانه بوده باشد. هر چند نمی توان مظاهر ماه “روزه” را چندان در رسانه های دولتی دید و یا با بسته بودن روزانه غذاخوری ها و کافه ها و تعطیلی غرفه های فروش مشروبات الکلی را در فروشگاه ها شاهد بود، اما در میان عموم مردم آیین روزه داری حضوری برجسته دارد.
چند روز پس از آغاز ماه رمضان به سوی شهر خجند که دومین شهر بزرگ تاجیکستان است می روم برای دیدن این شهر تاریخی و دیدار با چند اهل قلم آن دیار در ولایت سغد. برای رفتن به شهر خجند به توصیه دوستانم در دوشنبه، راه زمینی را انتخاب می کنم. جاده ای که به خجند می رود از مسیر منطقه تفریحی شهر دوشنبه، که “ورزآب” نام دارد می گذرد. ۱۵ کیلومتر بیرون از شهر دوشنبه در حاشیه رودخانه ورزآب به طول چندین کیلومتر، در میان درختان گیلاس و آلبالو و زردآلو، باغچه های تفریحی ساخته شده که دارای استخر های شنا و غذاخوری و آلاچیق های استراحت و اتاقک های اجاره ای اند. در فصل بهار و خاصه در گرمای تابستان که دمای شهر دوشنبه که عموما به بالای ۴۰ درجه می رسد، ورزآب خنک تر است و مردم به مهمانسرای استراحتی آنجا هجوم می برند.
جاده دوشنبه به خجند که گفته می شود در حال حاضر جاده خوبی است، به رغم احداث چندین تونل کوتاه و بلند هنوز عبور از آن سخت است و هنوز با کیفیت یک جاده استاندارد فاصله دارد و گویا همین مسیر ۴ و نیم ساعته فعلی قبلا در ۱۴ ساعت طی می شده . پس از پشت سرگذاشتن منطقه ورزآب و گذر از کوه های مرتفع و گاه رسیدن جاده به سطح دره های عمیق، جاده به دشت های نزدیک خجند می رسد و کمتر از نیم ساعت شهر نمایان می شود.
از تبریز تا خجند
از دیدنی های امروزی شهر خجند باغ معروف کمال خجندی است که در کنار رودخانه پر آب “سیر دریا” قرار دارد. در این باغ بنایی مانند حافظیه شیراز ساخته شده که به شاعر همدوره حافظ کمال خجندی تعلق دارد و روزانه صدها نفر را به دیدار خود می کشاند. کمال خجندی که از غزلسرایان مهم قرن هشتم است مزارش در ایران، در شهر تبریز که خود آن شهر را پس از بازگشت از مکه برای سکونت برگزیده بود، قرار داشت. چند سال قبل مقداری از خاک مزارش به طور نمادین از تبریز به شهر زادگاهش خجند انتقال یافت و در صحن آرامگاهی که برای او ساخته اند به خط سیرلیک نوشته اند”تربت شاعر بزرگ کمال خجندی در سال ۲۰۱۵ از شهر تبریز به این جا، زادگاهش انتقال یافته است.”
باغ کمال خجندی بجز جاذبه زیارت آرامگاه این غزلسرای مشهور، به عنوان یک تفرجگاه نیز در میان مردم خجند از محبوبیت زیادی برخوردار است و در روزهای بهاری ماه خرداد که گرمای هوای شهر خجند به بالاتر از ۳۵ درجه رسیده می رسد، شب های ماه رمضان چند هزار نفر از مردم شهر و عموما خانواده ها حداقل ساعتی را در این باغ می گذرانند.
موزه شهر و ورقی از تاریخ زبان فارسی
موزه شهر خجند ساختمان عظیمی به مانند یک قلعه است که گویا از روی بقایای قلعه قدیمی شهر بازسازی شده اما چنان که ساختمانش باشکوه می نماید خود موزه چنین نیست. پس از پرداخت ورودی که ۱۰ سامانی است، گفته می شود دیدار از موزه را باید از طبقه پایین شروع کنید. دیواره های پایین موزه عموما با نقاشی هایی از قهرمانان شاهنامه فردوسی و پادشاهان اساطیری ایران باستان پوشانده است و در بالای ورود به بخش تاریخ باستان پارچه ای خوش رنگ منقوش به علامت فروهر قرار دارد که نشانگر ورود به غرفه ایران یا تاجیکستان باستان است.
در این بخش ابتدا در جایگاه های کوچک شیشه ای قطعاتی از مکشوفه های باستانی منطقه مانند ظروف و ابزار کار و سکه ها خودنمایی می کنند. پس از آن روی دیوار سالنی دیگر، دور تا دور دیوار را ویرانه های تخت جمشید پوشانده است و در سه اتاقک دیگر زندگی ابتدایی مردمان اولیه آریایی بازسازی شده است.
طبقه همکف موزه به تاریخ معاصر اختصاص دارد و در کنار صفحاتی از تاریخ سیاسی و ادبیات معاصر منطقه چندین کتاب قدیمی وجود دارد که کلیات عبدالرحمن جامی و دیوان شعر کمال خجندی با خط فارسی و سریلیک از آن جمله اند. اما چیزی که بیش از همه مرا به خود جذب می کند صفحه فارسی یک روزنامه قدیمی است که درون قاب عکسی بزرگ نگهداری می شود. این روزنامه “بیداری تاجیک” نام دارد و صفحه قاب شده به صفحه اول “شماره ۲۴ ، دوشنبه ۱۲ جمادی الاخر ۱۳۴۴ هجری مطابق ۲۸ اکتابر ۱۹۲۵میلادی” – شش سال پس از انقلاب اکتبر روسیه – تعلق دارد.
وقتی سطرهایی از این روزنامه قدیمی را می خوانم نگارش فارسی آن که همسان روزنامه های هم دوره خود در ایران است، شگفت زده ام می کند. زیر لوگوی بیداری تاجیک آمده است:”جریده سیاسی اجتماعی است که هفته دو بار منتشر می شود.” در بخشی از سرمقاله بیداری تاجیک در صفحه اول آمده است که این جریده در حال حاضر تنها نشریه ای است که به زبان محلی – فارسی زبان – منتشر می شود. در مجموع سرمقاله بیداری تاجیک مردم را به سوادآموزی در کشور شوراها، فعالیت در شوراهای ولایات، و پاسداشت ادبیات فارسی و تاجیک و بزرگان این عرصه مانند رودکی و دیگران دعوت می کند. در بخشی از مقاله صفحه اول بیداری تاجیک در شماره ۲۴ سال ۱۹۲۵ آمده است:” به ما تاجیکان”فارسان” لازم است که برای موئسس ادبیاتمان جشن نمائیم و خدمت او را تقدیر کنیم و نه این که برای موئسس ادبیاتمان بلکه برای تمام شاعرانی که برای … تاجیک سبب شده اند.”
پیام سغد و شاعران خجندی
با راهنمایی رئیس اداره فرهنگ خجند به کاخ مطبوعات به دیدار “آذرخش”، همسر فرزانه خجندی می روم. کاخ مطبوعات در سمت دیگر شهر ، آن سوی سیردریا قرار دارد. از پل روخانه که می گذریم راننده تاکسی می گوید آن ساختمان بلند آشیانه، کاخ مطبوعات است. در طبقه پنج این ساختمان نوساز با آذرخش که خود شاعر، ترانه سرا و آهنگساز و خواننده ای شناخته شده در تاجیکستان است آشنا می شوم. بسیار آهسته حرف می زند و در رفتار بیشتر کارمند به نظر می آید تا شاعر و هنرمند. می گوید خانم فرزانه بیمار است و در خانه است و چندی است که پسر ما نیز به دلیل بیماری در بیمارستان بود و حالا بهتر است…
آذرخش مجله پیام سغد را به من نشان می دهد و می گوید که سردبیر مجله ادبی است و بیست سال است که این مجله منتشر می شود. پیام سغد در قطع و قالب کتاب است به خط سیرلیک که در پشت جلد عنوان مجله به فارسی هم نوشته شده است. سردبیر این مجله می گوید پیام سغد با امکانات دولتی منتشر می شود و موئسس آن حکومت ولایت سغد است و محتوای مجله به شعر، داستان، نقد ادبی، هنر و ادبیات جهان اختصاص دارد. او می گوید “با آن که نشریه ما دولتی است اما سانسور در آن اعمال نمی شود. هر چند پیش از چاپ از سوی مسئولان مربوطه دیده می شود اما هیچ مطلبی تاکنون سانسور نشده است. اصلا ادبیات و هنر چه می توانند داشته باشند تا سانسور شود! از طرفی من سخنرانی هنرمند معروف تاجیک “جوره مرادبیک” را که از جنبه انتقادی تندی هم داشته را بی دون حذف و سانسور منتشر کرده ام و مورد و مشکلی پیش نیامد.”
سخن ادبی با آذرخش به درازا می کشد و بیش از همه از تاثیر شعر شاعران ایران بر شعر تاجیکستان و این که چه ویژگی ای در شعر فرزانه خجندی وجود دارد که او را” فروغ تاجیکستان” خوانده اند، و یا خود او که گفته در ایران شعر خواندم و به من گفته اند تو شعرت را از سهراب سپهری گرفته ای صحبت می شود … و در پایان بیتی از یک شعرش را می خواند:
در کودکی دزدیده ام سیبی ز باغ رودکی
تا حال سیلی می خورم با این خطای کودکی
می گویم شعری از همسرت فرزانه خجندی را هم در خاطر داری؟ می خواند:
قسم به نام بهاران که من از آن توام
چه تیغ می زنی برجان من که جان توام
از همکاران دیگرش در تحریریه مجله پیام سغد می پرسم و او دو نفر از همکارانش را به اتاقش دعوت می کند تا با آنها آشنا شوم: گلناز طاهریان را شاعر سپیدسرای موفق تاجیکستان معرفی می کند و می گوید او معاون من در مجله است و آقای اعظم خجسته را که از اعضای تحریریه، شاعر.
گلناز طاهریان می گوید اولین بار در ۱۴ سالگی که برای مسابقات سراسری ادبی شوروی در سال ۱۹۸۶ به ” کریمه” رفته بودم، فهمیدم من دختر روستایی در میان دختران دیگر که بسیار شاد بودند و از هم فیلم برمی داشتند تنها هستم. همان جا شعر به سراغم آمد. آن موقع من خیلی شعرهای اقبال لاهوری را می خواندم. سعی کردم شعر بگویم. بعدها فهمیدم تنهایی و احساس، تنها برای شعر کافی نیست. امروز فکر می کنم شعر” برپایه عقل و و احساس و الهام پدید می آید. تنهایی را دوست دارم. شعر کار سنگین تنهایی است. شعر برای من دنیای سوم است. بین دنیای واقعی و دنیای آخری. … و شعر برای من، برای آسان کردن زندگی است.”
از خانم طاهریان می خواهم اگر مایل باشد شعری بخواند. می گوید رباعی بخوانم. می گویم سپید سرا هم هستید اگر شعر سپید در حافظه دارید بخوانید:
شعله ای در صدف
——-
ترا نفس کشید
گمگشت،
دشت شد
کسی به او آمد
به سرابش رفت
پراکند طرح جانش در فضا
صباء جمع نشد
خورشید پراکنده شد در چهار راه سماء
زمانی توپ را آغوش کنان گفته بود،
زمین چقدر بزرگ است
زود زمین شد
خاک را افزود
نفس نمی کشید
خواب هم نبود
ولی، همیشه بود در رودخانه سرود
در بیشه سبز درود.
—-