اشاره:
دکتر امیر حسن پور استاد، نویسنده و پژوهشگر چپ پس از ماه ها دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان سرانجام روز شنبه ۲۴ جون ۲۰۱۷ چشم از جهان فرو بست.
همسر ایشان پرفسور شهرزاد مجاب در اطلاعیه ای اعلام کرده اند که بنابه خواست زنده یاد دکتر حسن پور مراسم سنتی یادبود برگزار نمی شود، به همین خاطر شهروند به پاس کوشش های عدالتخواهانه ی ایشان و نقش مهم او در جنبش چپ و جنبش عدالتخواهی، نوشته ای از او را برای انتشار انتخاب کرده است.
متن زیر مقدمه ی کتاب، تاریخ واقعی کمونیسم، نوشته ریموند لوتا است که پرفسور حسن پور به مناسبت چاپ کردی این کتاب نگاشته است.
یاد و خاطره ی پرفسور حسن پور همواره زنده و مانا خواهد بود.
شهروند
امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی، این دو نیروی منسوخ تاریخ معاصر، دنیا را به عرصه تاخت و تاز، جنگ و کشتار، اشغالگری و اسارت، استثمار و ستم، خشونت علیه زنان، خرافه پراکنی، تفرقه اندازی مذهبی، ستم ملّی، و نابودی محیط زیست تبدیل کردهاند. هر چند امروزه این دو نیروی ارتجاعی با یکدیگر میجنگند، تکیهگاه هر دوی آنها سیستم سرمایهداری امپریالیستی است. شیوۀ تولید و نظام اجتماعی و سیاسی هر دو سرمایهداری است که سرچشمۀ تولید و بازتولید این نیروهای سیاسی منسوخ و کلیۀ دهشتهای جهان معاصر است.
کردستان از جمله مناطق خاورمیانه است که در آتش این جنگ میسوزد. نیروهای مسلح کرد، هم در عراق و هم در سوریه، بخش مهمی از ارتش نیابتی آمریکا را تامین میکنند. سه دهه مبارزه مسلحانۀ ناسیونالیستهای کرد علیه بغداد، کردستان عراق را با اتکا به جنگ آمریکا علیه صدام حسین به حکومتی نیمه مستقل تبدیل کرد، و اکنون پایگاه اقتصادی و نظامی آمریکا، اسرائیل و قدرتهای ناتو است.
ناسیونالیسم کرد و جنبش ملّی کردستان نشان داده اند که، مانند سایر جنبشهای ملّی، بخشی از سیاست و ایدئولوژی سرمایه داری هستند و در نهایت ناگزیر تبدیل به پیچ و مهره های نظم جهانی امپریالیستی میشوند. بسیاری از روشنفکران و فعالین سیاسی کرد از جنبش ملّی گسست نکرده اند و افق دیدشان در حد سران این جنبش است که از آغاز فئودالها و شیخها بودند. در سالهای اخیر، با رشد بورژوازی کرد به ویژه در ترکیه، عراق و ایران، ناسیونالیستها در هر کشور شرکت در قدرت سیاسی و قانونگذاری را طلب میکنند. حتی هنگامی که جنبش ملّی اسلحه بر میدارد، هدفش نه تغییر بنیادین وضع موجود، بلکه سهیم شدن در قدرت دولتی و نظام اقتصادی- اجتماعی حاکم است. رسیدن به پارلمان، رفرم قانونی، حقوق شهروندی، حقوق زبانی و فرهنگی، و برابری ملّی غایت مطالبات آن است.
جنبش ملّی کرد که در اوایل قرن بیست با خواست استقلال یا خودمختاری کردستان شروع شد توسط فئودالها، روسای عشایر، و شیوخ (رهبران طریقت اسلامی) رهبری میشد. سران این جنبش، فئودالها و شیخهایی چون شیخ محمود (۱۹۱۹-۱۹۱۸، ۱۹۲۴-۱۹۲۲)، شیخ سعید (۱۹۲۵)، سید رضا (۱۹۳۸-۱۹۳۷)، سمایل آغا سمکو (۱۹۲۴-۱۹۲۱)، و ملا مصطفی بارزانی (۱۹۷۵-۱۹۶۱) بودند. درخشانترین دستاورد جنبش ملّی، «جمهوری کردستان» سال ۱۹۴۶، تحت رهبری مشترک بورژوازی و فئودالها بود. بر همین روال، جنبش مسلحانۀ خودمختاری در کردستان عراق که در ۱۹۶۱ شروع شد و سی سال بعد به «حکومت اقلیمی کردستان» انجامید توسط رئیس عشیرۀ بارزان، ملا مصطفی بارزانی، شروع شد و روشنفکران و فعالان سیاسی که بسیاری از آنان عضو حزب «پارت دمکرات کردستان» بودند به آن پیوستند.
در همۀ این موارد، دهقانان، که اکثر جمعیت زحمتکش کردستان را تشکیل میدادند، تحت سلطۀ فئودالها بودند و نیروی جنگی جنبش ملّی را تشکیل میدادند. به این ترتیب، ناسیونالیسم کرد تضاد بین ملّت کرد و دولتهای مرکزی (ترکیه، ایران، عراق، سوریه) را بر تضاد بین فئودالها و دولتهای تمرکزگرا منطبق کرد. در واقع، رهبران جنبش ملّی، از شریف پاشا در جنگ جهانی اول گرفته تا ملامصطفی بارزانی بعد از جنگ جهانی دوم، «استقلال» کردستان را در وابسته شدن به قدرتهای امپریالیستی جستجو میکردند. اولی به انگلستان پیشنهاد کرد که کردستان به تحت الحمایه این قدرت استعماری تبدیل شود و دومی از آمریکا خواست که کردستان را به ایالت پنجاه و یکم خودش تبدیل کند. حتی در جمهوری کردستان، که در شرایط حضور نیروهای شوروی در شمال ایران و با تایید اتحاد شوروی تاسیس شد، فئودالها و روسای عشایر در کابینه و در راس ارتش ملّی قرار داشتند و استثمار دهقانان مانند گذشته ادامه یافت.
کردستان در قرن بیستم، به ویژه در جریان جنگ جهانی اول و بعد از آن، به یکی از عرصه های مهم کشمکش سیاسی بین دولتهای منطقه و قدرتهای امپریالیستی (به ویژه روسیۀ تزاری، انگلستان، فرانسه و بعد آمریکا) تبدیل شد. ژنوسید، پاکسازی قومی، جنایت جنگی، تبعید دسته جمعی، قتل عام، ویرانی، قحطی و بیماری کردستان را به سوی نابودی کشاند. مقاومت در مقابله با این شرایط پراکنده، خود به خودی، محلی و جسورانه بود، اما جنبش ملّی توانایی دگرگون کردن این وضع را نداشت. در این شرایط بسیار سخت و پیچیده، در صورت وجود رهبری انقلابی، امکانات وسیعی برای تبدیل وضع ضدانقلابی به وضع انقلابی و خلق دنیای بهتری وجود داشت.
وضع جنبش ملّی کردستان استثنا نبود. سایر جنبشهای ملّی و ضداستعماری از قبیل ویتنام، الجزایر، کوبا، و فلسطین پیشرفته تر از جنبش ملّی کردستان بودند، جنبشی که نه ضد فئودالی بود و نه ضد امپریالیستی، اما همانها هم که بعد از چند دهه مبارزات ضد استعماری در آسیا و آفریقا به دولتهای «مستقل» طبقۀ بورژوا- ملاکان بومی دست یافتند، هم چنان در درون نظام سرمایه داری امپریالیستی و تابع آن ماندند و وضعیت اکثریت تودههای کارگر و دهقان و زنان تغییر زیادی نکرد.
جنبش ملّی کرد در عراق بعد از سه دهه جنگ با دولت عراق و با پیوستن به جنگ آمریکا علیه رژیم صدام حسین (۲۰۰۳ و ۱۹۹۱) موفق به تشکیل «حکومت اقلیمی کردستان» شد. رهبران جنبش ملّی که سه دهه در کوهستان علیه بغداد مسلحانه میجنگیدند به محض انتقال از کوه به شهر ماشین اداری رژیم بعث را به حکومت کرد تبدیل کردند، و تداوم این نظام طبقاتی را در شکل ملّی کرد تضمین کردند. کارنامۀ یک ربع قرنِ این حکومت نیمه مستقل نشان میدهد که به جای حکومت ارتجاعی بعث، دیکتاتوری طبقات حاکمۀ کرد (فئودالها، روسای عشایر و بورژواهای وابسته به دو حزب حاکم) برقرار است. کردستان از چنگال بعثیها خارج شد و به پایگاه نظامی و سیاسی و اقتصادی آمریکا، اتحادیۀ اروپا، ترکیه، ایران و اسرائیل تبدیل شد. پیشمرگه، که در جنبش ملّی سمبل مبارزه برای رهایی تودههای مردم به شمار میرفت، به «ارتش نیابتی» آمریکا تبدیل شده است. تحت پرچم ناسیونالیسم که ملّت را «تجزیه ناپذیر» و «بی طبقه» می انگارد، «پارت دمکرات کردستان» بخش غربی حکومت اقلیمی را به پایگاه ترکیه و «اتحادیه میهنی کردستان» بخش شرقی را به جولانگاه رژیم اسلامی ایران تبدیل کرده است. «پارت دمکرات کردستان» برای کمک به ترکیه در سرکوب جنبش روژاوا مرز بین دو بخش کردستان را برای مدتی خندقکشی کرد و امروز روژاوا را در محاصرۀ اقتصادی و سیاسی قرار داده است. اقتصاد «حکومت اقلیمی کردستان» زائدۀ اقتصاد نفتی است که با نزول قیمت نفت در بازارهای دنیا در آستانۀ سقوط قرار گرفته است. سران حکومت کرد در فساد مالی و اداری گوی سبقت را از رژیم بعثی ربوده اند.
ناسیونالیسم تنها سیاست و ایدئولوژی نبود. در حالی که در کردستان عراق حکومت خودمختار فئودالی ـ عشیره ای شیخ محمود بر سر کار بود و شیخ خود را «مَلِک کردستان» اعلام کرد، در شوروی بعد از ۱۹۲۱، بخش کوچکی از جمعیت کردستان که در قفقاز (ارمنستان، آذربایجان و گرجستان) زندگی میکرد پروسۀ گذار به سوسیالیسم را شروع کرد، و برای مدتی منطقه «کردستان سرخ» برقرار بود. در مقایسه با کردهای سایرکشورها، پیشرفت کردهای شوروی، در مدت کوتاه یک دهه، به مراتب عمیقتر و وسیعتر بود. از منحل کردن روابط عشیرهای و فئودالی گرفته تا رهایی زنان، ریشه کن کردن بیسوادی، آموزش عمومی، تحصیل به زبان کردی، ترجمه و تالیف و انتشارات به زبان کردی، رشد قشر روشنفکر و غیره. اما شوروی، حتی از اوایل دهه ۱۹۳۰ به بعد، نقش پایگاه انقلاب جهانی را به درستی ایفا نمی کرد و خط و مشی آن ناتوان از رها کردن و سازمان دادن انرژی رهاییبخش انقلابی در اقصی نقاط جهان برای به پیش راندن انقلاب جهانی بود. اندکی قبل از شروع جنگ جهانی دوم و در تدارک برای مقابله با حمله آلمان، حکومت شوروی دست به تبعید کردها و بعضی دیگر از ملّیتها به آسیای مرکزی زد. هم زمان، دولتهای ایران، ترکیه، عراق (تحت قیمومیت انگلستان) و سوریه (تحت قیمومیت فرانسه) از هیچ کوششی برای سرکوب جنبش کمونیستی نوپا در این کشورها کوتاهی نمیکردند.
تلاش مبارزان برای گسست از ناسیونالیسم و پیوستن به جنبش کمونیستی در دهۀ ۱۹۴۰ در سطح محدودی شروع شد، اما از همان وقت با محدودیتهای تاریخی جنبش کمونیستی مواجه شد. تشکیلات و احزاب کمونیست در ترکیه، ایران، عراق و سوریه در شرایطی شکل گرفتند که جنبش کمونیستی بین المللی تحت رهبری حزب کمونیست شوروی بود و این حزب دارای یک خط صحیح انترناسیونالیستی پرولتری نبود. در نتیجه به جای اینکه به احزاب کمونیست کشورهای مختلف کمک کند که هر یک از آنان در کشور خود دست به انقلاب زده و دولتهای حاکم را سرنگون کرده و دولتهای طراز نوین دیکتاتوری پرولتاریا برقرار کنند و سپس شروع به ساختمان سوسیالیسم کنند، آنان را فرا خواند که به دفاع از شوروی سوسیالیستی بپردازند و برای «دفاع» از شوروی با دولتهای ارتجاعی خود که در ائتلاف با بلوک امپریالیستهای متفقین بودند به سازش برسند. احزاب کمونیست این کشورها در چهارچوب این خط مشی توانایی تبدیل کردستان به پایگاهی انقلابی را نداشتند. تنها حزب کمونیست چین تحت رهبری مائوتسه دون بود که نادرستی این استراتژی و خط مشیِ سرچشمه گرفته از آن را تشخیص داد و از عملی کردن چنین سیاستی سر باز زد. در جریان جنگ جهانی دوم، سیاست ناسیونالیستی بیش از پیش بر حزب کمونیست شوروی غلبه کرد و به دنبال احیای سرمایهداری (به رهبری خروشچف در کنگره بیستم این حزب در ۱۹۵۶) انقلاب از دستور کار این احزاب حذف شد.
احیای سرمایه داری در شوروی ضربۀ بزرگی به روند انقلاب در جهان وارد کرد و جنبش کمونیستی بین المللی را در وضعیت مرگ و زندگی قرار داد. حزب کمونیست چین به رهبری مائو تسه دون مبارزه علیه رویزیونیسم خروشچفی را شروع کرد و نشان داد که سرمایه داری در اولین کشور سوسیالیستی احیا شده است. مائوتسه دون با حل این معضل که چگونه سرمایهداری میتواند در یک کشور سوسیالیستی احیا شود و خصلت مبارزه طبقاتی در دوران گذار از سوسیالیسم به کمونیسم چیست، درک علمی انقلاب را تکامل داد. او با رهبری تئوریک و سیاسی به انشعاب بزرگ درجنبش کمونیستی بین المللی (۱۹۶۴) دامن زد و راه را برای شکل گیری جنبش نوین کمونیستی در سطح جهان باز کرد. سپس با راه انداختن «انقلاب کبیر فرهنگی پرولتری» در خود چین (۱۹۷۶-۱۹۶۶) به مقابله با روند احیای سرمایه داری رفت و راه ادامه انقلاب در سوسیالیسم را الگوسازی کرد، و به این ترتیب مائوئیسم تبدیل به خط تمایز میان مارکسیسم و رویزیونیسم شد. بار دیگر کمونیسم مشعلدار رهایی بشریت از اسارت نظام سرمایهداری و مصیبتهای تولید شده توسط آن شد. حتی بسیاری از جریانهای ملّیگرا خود را طرفدار «اندیشه مائو» و چین سوسیالیستی قلمداد میکردند بدون اینکه به واقع جذب کمونیسم شده باشند.
بعد از مرگ مائو در سپتامبر ۱۹۷۶، کودتایی شبیه کودتای خروشچف در حزب کمونیست چین روی داد و سرمایهداری در این آخرین کشور سوسیالیستی هم احیا شد. این شکست نیز در سراسر دنیا ضربه بزرگی به جنبش کمونیستی وارد کرد. در این شرایط، تشتّت تئوریک و سیاسی همه جانبه بود. در کردستان، در دهۀ ۷۰، سه جریان متمایل به جنبش کمونیستی به تاسیس تشکیلات انقلابی دست زدند و به درجات مختلف اما بسیار محدود، متاثر از مائوئیسم بودند. «کومهلۀ مارکسی-لنینی» در کردستان عراق (۱۹۷۰)، «کومهلۀ شورشگیری زهحمهتکیشانی کوردستان» در ایران (۱۹۶۹) و «پارتیا کارکهرین کوردستان» (پ.ک.ک، ۱۹۷۸) در ترکیه. تشکل اول به تدریج در حزب ناسیونالیستی «یه کیتی نیشتمانی کوردستان» که خود از موسسین آن بود تحلیل رفت.
جریان دوم، «سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان»، در ۱۹۸۳، در وحدت با یک گروه چپ دیگر «حزب کمونیست ایران» را با حفظ استقلال تشکیلاتی خود به وجود آورد. این حزب با پرچم «مارکسیسم انقلابی» شروع کرد و ده سال بعد در جریان انشعاب به شاخههای مختلف طرفدار مارکسیسم اومانیستی تقسیم شد. «مارکسیسم انقلابی» این حزب بر اساس منحل کردن خط تمایز مارکسیسم و رویزیونیسم و منحل کردن دستاوردهای تئوریک و پراتیک موج اول انقلابهای کمونیستی به ویژه انقلاب سوسیالیستی شوروی و چین شکل گرفت، و به جای کمونیسم مارکس و لنین و مائو ملغمهای از تروتسکیسم و سوسیال دمکراسی و اکونومیسم کارگری را قطب راهنمای خود کرد.
جریان سوم (پ.ک.ک) با ادعای ایجاد کردستان بزرگ و سوسیالیستی به میدان آمد. رهبر حزب، اوجلان، بعد از ربوده و زندانی شدن (۱۹۹۹)، افق دمکراسی بورژوایی خود را آشکار کرد و آن را با مفاهیمی چون «دمکراسی رادیکال»، «دمکراسی مستقیم»، «دمکراسی افقی»، و «دمکراسی از پایین به بالا» آرایش داد. امروز پ.ک.ک و احزاب همخط آن اعلام میکنند که از ناسیونالیسم گسست کرده اند، معتقد به حق تعیین سرنوشت و ایجاد دولت مستقل یا ملّت- دولت کرد نیستند، و در چهارچوب مرزهای موجود به برپایی «اتونومی دمکراتیک» و «کنفدرالیسم دمکراتیک» میپردازند. در این خط مشی، دمکراسی از طبقه جدا شده است، دمکراسی و دیکتاتوری دو فرم اعمالِ قدرت یک طبقه نیستند، بلکه مستقل از هم و در تضاد با هم قرار میگیرند و با این زمینه چینیها، دمکراسی بورژوایی در بسته بندی جدیدی به عنوان آلترناتیو «مدرنیته سرمایه داری» عرضه میشود. بر همین روال، پ.ک.ک بنیاد دولت را رد میکند، اما در درون مرزهای ملّت-دولت ترکیه و سوریه با پروژۀ اتونومیسازی و کنفدرالیسم سازی به ساختن ملّت و دولت کرد میپردازد. پوشیده نیست که با سیاست اصلاح دمکراسی بورژوایی نمیتوان به مقابله با دنیای کهنه رفت و دنیای نوینی خلق کرد. خروج از مغاک نظام سرمایه داری و گذار به جامعۀ کمونیستی بیش از هر چیز به تئوری انقلابی یعنی مارکسیسم نیاز دارد.
احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی نیروهای کمونیست را در همه جا تضعیف و سردرگم و بحرانی کرد و در عوض نفوذ نیروهای ناسیونالیست و اسلامگرا در میان تودههای مردم رشد و گسترش یافت، اما مشکل کلیدی خودِ نیروهای جنبش کمونیستی بودند که نتوانستند درسهای مثبت و منفی موج اول انقلابهای کمونیستی، به ویژه انقلاب چین، را درست جمعبندی کنند و به چالشهای انقلاب در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان پاسخ دهند. بسیاری از نیروهای مائوئیست (مانند «اتحادیه کمونیستها» در ایران) پس از احیای سرمایه داری در چین مواضعی پر از التقاط در مورد مائوئیسم گرفتند و معلوم شد تکامل علم کمونیسم توسط مائوتسه دون را درک نکرده بودند. در نتیجه نیروهای مائوئیست از پیشبرد انقلاب کمونیستی در نقاط مختلف جهان، حتی در جایی مانند ایران که فرصت چنین انقلابی در ۱۹۷۹-۱۹۷۸ به وجود آمد، عاجز ماندند. در میان این نیروهای مائوئیست هم گرایش بورژوا ـ دموکراتیک رایج بود و قادر نبودند وظایفی مانند مبارزه با عقبماندگی فئودالی و وابستگی به امپریالیسم و حل مساله ملّی و ستم بر زنان را در چارچوب و قالب یک استراتژی انقلاب کمونیستی بگذارند و انقلاب را رهبری کنند.
ناتوانی انقلابیون در کردستان و منطقه در دامن زدن به جنبش نوین کمونیستی و انجام انقلاب کمونیستی ناشی از کمبود مبارز و مبارزه نبود. در واقع در هر گوشۀ این سرزمین نشانی از جسارت، فداکاری، ازخودگذشتگی، و بیباکی آزادیخواهان کمونیست و غیرکمونیست در جنگ با ارتجاع و امپریالیسم به چشم میخورد. مانع اصلی ناتوانی در گسست از جهانبینی، سیاست، و ایدئولوژی بورژوازی و در پیش گرفتن جهانبینی، سیاست، و ایدئولوژی کمونیستی بود. اما کمونیسم، به ویژه بعد از شکست دو تجربۀ مهم شوروی و چین، چیزی نبود که حاضر و آماده در دسترس باشد. تلاش برای برپاکردن جنبش کمونیستی در کردستان مصادف شد با آن چه باب آواکیان، صدر «حزب کمونیست انقلابی آمریکا»، «پایان موج اول کمونیسم» (از کمون پاریس ۱۸۷۱ تا احیای سرمایه داری در چین ۱۹۷۶) نامیده است. مشخصۀ این سالها، تشتّت و سردرگمی در تئوری و پراتیک و ناتوانی جنبشهای کمونیستی در درک شکست و تبدیل آن به پیروزی بود.
در شرایط شکست جنبش کمونیستی، سرمایهداری امپریالیستی دنیا را به سرعت به سوی نابودی میکشاند؛ فقر، گرسنگی، محرومیت، بیکاری، بیخانمانی و فوق استثمار و ستم زندگی میلیاردها انسان را تباه کرده است. تحت سیادت سرمایه، نظام بردگی دوباره قد علم کرده است؛ فروش و ترافیک زنان و کودکان به بخشی از نظام اقتصادی تبدیل شده است. بحران محیط زیست، که نتیجۀ مستقیم سلطۀ سرمایه است، زندگی انسان و بقیه موجودات زنده را به خطر انداخته است. جنگل، دریا و اقیانوس و رودخانه و خاک و آب و هوای کرۀ زمین به شدت آسیب دیدهاند. هر سال هزاران انسان که در جستجوی کار به اروپا و آمریکا پناه میبرند با مرگ فوری یا تدریجی مواجه میشوند. ستم بر زنان و خشونت مردسالاری بیداد میکند؛ همه جا «جنگ علیه زنان» در جریان است. خرافات دینی، علم ستیزی، نژادپرستی، و فاشیسم دست در دست هم آیندۀ تاریکی ترسیم میکنند. تضاد بین دو نیروی ارتجاعی و از نظر تاریخی منسوخ ـ یعنی امپریالیسم و بنیادگرایی ـ خاورمیانه را به ویرانه و کشتارگاه تبدیل کرده است؛ جنگ و ویرانی و آوارگی میلیونها نفر به امری عادی تبدیل شده است.
وضع دنیا به جایی رسیده است که یا باید نظام سرمایه داری را از میان برداشت یا سرمایه داری زندگی را از میان برخواهد داشت. انتخاب دیگری باقی نمانده است، اما روشن است نیرویی جز جنبش کمونیستی توانایی و خواست این تاریخسازی را ندارد. جنبش کمونیستی هم، آن طور که در گذشته بود، از عهده چنین مسئولیتی بر نمیآید. با کمونیسم پیشین نمیتوان به آیندۀ کمونیستی دست یافت و بدون «کمونیسم نوین» نه به درک درست گذشته میرسیم، نه به ساختن این آینده. سنتز کمونیستی از کمونیسمِ گذشته و تدوین «کمونیسم نوین» کار سترگی است که باب آواکیان، در پروسۀ مبارزات وسیع در عرصۀ تئوری، سیاست و ایدئولوژی در سه دهۀ اخیر، موفق به انجام آن شده است. اگر کمونیستها میخواهند پیشآهنگ آینده باشند، و نه زائدۀ گذشته، باید خود را متکی بر سنتز نوینی از کمونیسم بکنند و به طور جدی ببینند که «کمونیسم نوین» چیست و چه جایگاهی در تاریخ و در جهان امروز دارد؟ طبق گفتۀ آواکیان سنتز نوین چنین است:
سنتز نوین، ترکیببندی و قالببندی دوبارۀ جوانبِ مثبتِ تجاربِ جنبش کمونیستی و جوامع سوسیالیستی و یادگیری از جنبههای منفی این تجربه، در ابعاد فلسفی و ایدئولوژیک و سیاسی است. هدف، دستیابی به جهتگیری، متد و رویکردی بسیار علمیتر در مورد انقلاب کردن و کسب قدرت و نیز در مورد جوانب مختلف جامعۀ سوسیالیستی آینده است: تامین نیازهای مادی بسط یابندۀ جامعه و مردم؛ غلبه بر زخمهای گذشته و تداوم بخشیدن به دگرگونی انقلابی جامعه و حمایت از مبارزات انقلابی جهان و عمل کردن بر این پایه که عرصۀ جهانی و مبارزۀ جهانی اساسی ترین و مهمترین عرصه است. همراه با این، ایجاد فضایی با کیفیت بیشتر برای نیازهای فکری و فرهنگی مردم، و به راه انداختن پروسه های متنوع و غنی اکتشاف و تجربه کردن در عرصه های علم، هنر و فرهنگ و به طور کلی حیات فکری جامعه، و ایجاد فضای گسترش یابنده برای رقابت ایده ها و مکاتب فکری گوناگون و برای ابتکار عمل و خلاقیت فردی و حمایت از حقوق فردی از جمله تامین فضا برای اینکه افراد بتوانند در «جامعۀ مدنی»، مستقل از دولت، با هم کُنش داشته باشند ـ و انجام همۀ اینها در چارچوب تعاون و کلکتیو. در همان حال، از قدرت دولتی محافظت خواهد شد و به مثابه یک قدرت دولتی انقلابی در خدمت منافع انقلاب پرولتری در این کشور و در سراسر جهان تکامل خواهد یافت و دولت، عنصر رهبری کننده و مرکزی در اقتصاد و در جهتگیری کلی جامعه خواهد بود. اما خودِ دولت نیز به طور مداوم تحول یافته و به طور فزاینده تبدیل به دولتی کاملا متفاوت از همۀ دولتهایی که بشر تا کنون به خود دیده خواهد شد. این فرآیند، بخش مهمی از حرکت به سوی محو دولت خواهد بود که با استقرار کمونیسم در مقیاس جهانی ممکن خواهد شد.۲
«کمونیسم نوین» بر پایه های مارکسیسم مارکس، انگلس، لنین و مائو ـ ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک ـ استوار است، از دستاوردهای انقلابات پیشین دفاع میکند و اشتباهات و محدودیتهای تئوری و متدولوژی مارکسیسم را که به این اشتباهات راه دادهاند به نقد میکشد. «کمونیسم نوین» اشتباهات، نابلدیها، و لغزشها را که در تجربههای آغازین ساختمان سوسیالیسم اجتناب ناپذیر بودند خاطر نشان کرده و نقد میکند، اما این کار به تنهایی نمیتوانست به سنتز نوینی از این مهمترین تجربههای تاریخ بشر برسد به این معنی که راهگشای موج جدیدی از انقلابات پرولتری باشد. دستاورد آواکیان تنها مشخص کردن و نقد پراکندۀ اشتباهات تجربه ساختمان سوسیالیسم در موج اول کمونیسم نیست. آن چه مهمتر است این است که او خطاها و کمبودهایی را که در عرصه تئوری و متدولوژی به این اشتباهات راه دادهاند نشان داده و به نقد کشیده است. برای بسیاری از کمونیستها نقد کردن مارکس، انگلس، لنین و مائو قابل تصور نیست، اما چنین رویکردی به کمونیسم به وضوح ضد دیالکتیکی است. از دید آواکیان، بخش عمده اشتباهاتِ رایج در جنبش کمونیستی بین المللی، در گذشته و حال، ریشه در بنیانگذاران و تئوریسینهای کمونیسم چون مارکس، انگلس، لنین و مائو ندارد، اما این رهبران کمونیست به دنیا نیامدند، بلکه در پروسۀ مبارزۀ طبقاتی از بورژوازی گسست کردند و کمونیست شدند. مارکس و انگلس در مقابله با ایده آلیسم، یعنی فلسفه و جهان بینی نظام طبقاتی، ماتریالیسم را تدوین کردند، اما این گسست نمیتوانست ناب، منزه و نهایی باشد. تا وقتی که جامعه طبقاتی است، ایده آلیسم و ماتریالیسم به شکل همگونی و مبارزۀ ضدین وجود خواهند داشت و در همدیگر تاثیر خواهند گذاشت و تعجبآور نیست که در تفکر مارکس و انگلس نیز عناصری از ایده آلیسم یعنی گرایشات غلط، هر چند فرعی، دیده میشود، گرایشاتی که معمولاً در جنبش کمونیستی به یک خط مشی کامل تبدیل میشد.
علاوه بر این، مارکسیسم، مانند سایر علوم، دانشی ازلی، یکباره و پایان یافته نیست بلکه علمی است که جهان را تغییر میدهد و در پروسۀ این تغییر خودش نیز تحول می یابد. به این ترتیب، مارکسیسم تراوش مغز مارکس و انگلس نبود، بلکه انقلاب فکری بود که آنها در دانش انسان دربارۀ جامعه بشری و تغییر آن انجام دادند. آواکیان مارکسیسم را به عنوان علمی همیشه در حال تحول و تکامل تلقی کرده است، و با این رویکرد، به نقد گرایشهای متافیزیکی و ایده آلیستی در کمونیسم از جمله در مارکس، انگلس، لنین و مائو پرداخته است. در واقع، او موفق به حل یک تضاد جدی که از ابتدای تکامل تئوری کمونیستی در آن موجود بود شده است. یعنی، تضادِ رویکرد و متد از نظر بنیاد علمی آن با جنبه هایی که با چنین رویکرد و متدی مغایرت داشته است. بدون نقد اشتباهات نظری و اعتلای دانش تئوری، سنتز نوین چیزی جز یک مجموعه ارزیابیهای سیاست و پراتیک جنبش کمونیستی نمیشد؛ در اینجا، میتوان دیالکتیک ماده و آگاهی را دید: واقعیت مادی، یعنی پایان موج اول انقلابات کمونیستی، سئوالات بزرگی مطرح کرد که اکنون به آنها پاسخ داده شده، و این پاسخ به نوبت خود آگاهی را ارتقا داده است، به طوری که اگر به کار گرفته شود واقعیت مادی را تغییر میدهد. بر این منوال، سنتز نوین مانند هر تلاش علمی کاری پایان یافته نیست، بلکه در حال پیشروی است.
«کمونیسم نوین» نوسازی جنبش کمونیستی را با تکامل دادن بسیاری از عرصه های فلسفه، اقتصاد سیاسی، سیاست، متدولوژی، معرفتشناسی، دیکتاتوری پرولتاریا، سوسیالیسم، کمونیسم و مسائل مربوط به استراتژی انقلاب میسر میسازد. یکی از نقدها در عرصۀ تئوری و فلسفه متوجه ادعای «اجتنابناپذیری» کمونیسم است. «کمونیسم نوین» تاکید میکند که، بر خلاف تصور رایج در میان کمونیستها، گذار از سرمایه داری به کمونیسم جبر تاریخ نیست. اگر انقلاب کمونیستی صورت نگیرد، آن هم در نهایت در سطح جهانی، آیندۀ کمونیستی وجود نخواهد داشت. همچنین، برخلاف نظر کسانی چون نگری و هارت، کمونیسم به طور خودجوش و خود به خودی از بطن سرمایه داری قد علم نخواهد کرد. کمونیسم، جامعۀ بیطبقه و بدون ستم و استثمار، تنها میتواند آگاهانه ساخته شود، یعنی از طریق انقلاب، آن هم با تئوری و رهبری حزب و سازماندهی کمونیستی. جامعۀ کمونیستی و زیربنای اقتصادی آن از طریق روبنا ساخته خواهد شد، نه از طریق تحول خودجوش در زیربنا.
آگاهی کمونیستی و جنبش کمونیستی با تولد مارکسیسم در اواسط قرن نوزدهم پا به عرصۀ تاریخ گذاشتند. در ۱۸۷۱، اولین تلاش مهم برای رهایی انسان از سلطۀ سرمایه داری در انقلاب پرولتری موسوم به «کمون پاریس» تحقق یافت و عمر کوتاه این تجربه نشان داد که خلق دنیایی هزاران بار بهتر از دنیای سرمایه داری میسر و ضروری است. نیم قرن بعد، اولین انقلاب سوسیالیستی در روسیه در ۱۹۱۷ و سی سال بعد انقلاب سوسیالیستی در چین چهرۀ دنیا و تاریخ انسان را تغییر دادند. این دو انقلاب گامهای بلند اما آغازین در جهت گسست از جامعه طبقاتی بودند، اما با وجود دستآوردهای مهم، هر دو شکست خوردند. ابتدا سرمایه داری در شوروی احیا شد. در چین، مائو، برای مقابله با تلاشهای احیاگرانه، فرم نوینی از مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی یعنی انقلاب فرهنگی را رهبری کرد، اما بعد از مرگ مائو در ۱۹۷۶، کودتای «رهروان سرمایهداری» این پایگاه انقلاب را به پایگاه سرمایه داری تبدیل کرد. به این ترتیب، مرحلۀ اول انقلابات کمونیستی به پایان رسید.
سوال من از روشنفکران و فعالان سیاسی که از وضع موجود بیزار هستند و به تسلیم شدن به آن تن در نمیدهند این است: با چه افقی باید به مصاف وضع موجود رفت؟ آیا میتوان خشونت روزافزون سرمایه را تخفیف داد و به آن چهرۀ انسانی بخشید؟ آیا باید به جنگ و فقر و استثمار و ستم پایان داد یا با آنها کنار آمد و به تعدیلشان پرداخت؟ آیا میتوان مهمترین تضاد این دوران، یعنی تضاد بین ماهیت اجتماعی تولید و تصاحب خصوصی، را حل کرد؟ آیا میتوان تضاد بین ۹۹% و ۱% را در چهارچوب سرمایه داری حل کرد؟ سئوال نهایی این است: آیا میخواهیم بر فراز موج دوم انقلابات کمونیستی به دگرگون کردن خود و دنیا بپردازیم؟
[۱]. این نوشته به عنوان مقدمه برای ترجمۀ کُردی کتاب ریموند لوتا،تاریخ واقعی کمونیسم، نوشته شد.
۲- باب آواکیان: «انقلاب کردن و رهایی بشریت»، بخش اول، حقیقت، شماره ۵۴ ، اردیبهشت ۱۳۹۰، صفحه ۱۷.