شعاری برای روز پرستار:

خواهرم مریضو ولش کن، حجابتو رعایت کن !

***

آنان سه جاه طلب از راه رسیده بودند و به مثلث “بیق” شهره شدند.

“ی” و”ق” هر یک به طریقی از محاکمه گریختند و”ب” را تنها گذاشتند که

پاسخگوی مردم خشمگین باشد…

از قابوسنامه قابوس ابن وشمگیر!

***

یاد زمان حافظ بخیر، چقدر ارزانی بود و فراوانی …. اوضاع جوری بود که حافظ و پدرش که هر دو فروشنده بودند، در ارزان فروشی با هم رقابت می کردند. حافظ خاطره ای از ارزان فروشی اش را در یک بیت شعر به زیبائی تعریف کرده وگفته:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم؟!

***

هرگز همسرت را به خاطر ندانم کاری هایش سرزنش نکن.

به خاطر همان ندانم کاری ها بوده که نگشته شخص بهتری را به عنوان شریک زندگی انتخاب کنه!

(البته در مورد خود من قضیه فرق می کنه. طفلکی گشته، خیلی هم گشته، بهترش را پیدا نکرده!)

***

این جمله نه مال دکتر شریعتیه، نه چارلی چاپلین و نه ویکتور هوگو ولی جالبه:

بازنشستگی در ایران یعنی آغاز جستجو برای یک کار بی ارزش به خاطرگذران زندگی!

***

یک پیرزن آلمانی که با دختر بیست و دوساله اش چند هفته ای به ایران رفته و بازگشته بود، شیفته انسان دوستی ما ایرانیها شده بود.

می گفت هر وقت کنار خیابان منتظر تاکسی بودیم، تقریباً همه مردان جوان، با اتوموبیل های گرانقیمت شان توقف می کردند تا ما را مجانی به مقصد برسانند. و توجه آنها به سلامتی من حیرت انگیز بود. می گفتند حاج خانوم ما دخترت را می رسانیم، شما قدم زنان بیا که چربی هات آب بشه وکلسترین بدنت نره بالا!

***

از کابینه معرفی شده آقای روحانی همه رای آوردند غیر ازحبیب اله بیطرف.

این نکته نشان داد که در سیاست “بی طرف” باشی کارت زاره!

***

غبارروبی در خانه عذاب آور است و در امامزاده نشاط آور!

***

اداره جای شوخی کردن نیست!

می دانید رشوه که در سال های اخیر به زیرمیزی تغییر نام داده، در طول تاریخ چه اسم هایی روی خودش گذاشته؟

یک وقتی به آن باج سبیل می گفتند چون توام با زورگیری فیزیکی بود. بعد شد چرب کردن سبیل که قیافه دوستانه تری داشته باشد و مردم را یاد یک چلوکباب چرب و چیلی و پر از کره بیندازد و از شنیدن اسمش اخم هایشان درهم نرود!

در ادارات دولتی به آن می گفتند پول چایی که البته شکل و شمایل فقیرانه ای داشت و مختص کارهای کوچک اداری و کارمندان دون پایه بود … به مسائل پراهمیت تر و روسا که می رسید به آن حق و حساب می گفتند .

در زمان قاجار اسمش را گذاشتند رسوم که مثل سایر رسوم مملکت مان مو لای درزش نرود!

میرزا حبیب الله شاعر که خود نیز از صاحب لقب های دوران قاجار بود و «بدیع السلطنه» لقب داشت، شعری در این باره دارد:

زنهار از فراق تـو زنهار، ای رسوم

کردی تو روز روشن ما تار، ای رسوم

ایدون خوشا به حالت مستوفیان که باز

دارند با تو جمله سر و کار، ای رسوم

می گویند روزی ناصرالدین شاه به مستوفی الممالک می گوید: این رسوم چیست؟ جناب آقا به خونسردی جواب می‌دهد:

یک چیز است به اسامی مختلف: در حضور مبارک شما نامش، تقدیمی است. نزد علما، حق الجعاله است. در بازار، حق العمل. به مستوفی‌ها که می‌رسد، اسمش رسوم می شود.

و جدید ترین نامش هم که زیرمیزی است، حالت اداری دارد و می دانید که در ادارات کسی با کسی شوخی ندارد؟!

***

به گزارش دویچه وله، آقای خاتمی از رهبرایران تقاضای رفع حصر موسوی وکروبی را کرده است .

با توجه به اینکه خود آقای خاتمی ممنوع التصویره و سخنرانی هم حق نداره بکنه، آدم یاد آن لطیفه معروف می افتد:

یکی بچه اش را فرستاد در دکان بقالی وگفت بگو بابام گفت به اون نشونی که خودم اومدم یک سیر پنیر نسیه خواستم، ندادی، یه گونی برنج و یک پیت روغن بده سر برج پولشو میارم میدم!

***

همه قصه هایمان اینجوری شروع میشه که: یکی بود یکی نبود… غیر از خدا هیچ کس نبود (دقت کنید، می گوئیم غیر از خدا هیچ کس نبود) و بعد ادامه می دهیم: در آبادی کوچکی یک دختر فقیری زندگی می کرد که …

آخه وقتی حتی قصه هایمان با دروغ شروع میشه، چه جوری انتظار داریم بهمون وعده ندن که :

شما همینجا سر همین سفره خالی تشریف داشته باشین، ما بریم پول نفت را براتون بیاریم؟!

***

این فرانسوی های ساده…!

زمانی که تازه مایوی دوتیکه اختراع شده بود، پلیسی که هنوز چنین پدیده ای را ندیده بود، جلوی یک دختر جوان فرانسوی را گرفت و گفت مایوی دوتیکه قدغنه و شروع کرد به نوشتن قبض جریمه …

دختره خیلی معصومانه گفت جناب سروان چرا جریمه می کنی؟ هرکدومش که قدغنه درمیارم!

***

پروردگارا می دانی که خیلی مخلصتیم، ولی یک بار شد بپرسی ای کسانی که ایمان آورده اید، با این اجاره خانه ها، گرانی نان وگوشت و۹۳۰ هزارتومن حقوق چه جوری زندگی می کنید؟!

***

 

بیچاره شاعر …!

در هر محفلی که صحبت از اقشار محروم مملکت می شود، همه بلافاصله یاد کارگر و کارمند و معلم می افتند و شروع می کنند به نوچ نوچ کردن که: بمیرم الهی برایشان، چه می کشند در این دنیای وانفسا…. بی توجه به آنکه محروم تر از آنها، شاعران هستند!

یک کارگر ساختمانی که یک وقتی ابزارکارش فقط بیل بود و کلنگ و گچ و آهک، حالا لودر و مته برقی و دیوار پیش ساخته و تیرآهن و بتون آرمه در اختیارش است. و یک کارگر فنی که یک وقتی فقط یک پیچ گوشتی و یک انبردست داشت، حالا صدجور وسایل الکترونیک در اختیار دارد …. اما شاعر چی؟ طفل معصوم همچنان ناچار است با همان ابزارهای عهد بوق، یعنی شمع وگل و پروانه و مهتاب و شراب و زن ور برود ولی شعری بگوید که آدم های پرتوقع قرن بیست و یکم نظیر بنده! ازآن خوششان بیاید.

اسلحه سازها موشک های قاره پیما ساخته اند، جراحان لوله باریکی که به داخل مغز و روده انسان می رود و عضو فاسد را می برد و خارج می کند اختراع و ابداع کرده اند، و سازندگان تلویزیون و موبایل و هواپیما که دیگر چه عرض کنم. ولی شاعر؟ باید با همان کلمات قدیمی که بیلی تیس و لامارتین و سعدی و حافظ و رودکی کار می کرده اند کار کند، اما شعری بسراید مدرن و مطابق سلیقه مردم قرن بیست ویکم.

خدا شاهد است اگر من شعرگفتن بلد بودم و شاعر شده بودم، مثل معلم ها وکارمند ها و بازنشستگان که هر هفته می روند جلوی مجلس و با قیل و قال شان چرت نمایندگان بی گناه را پاره می کنند! ، یکه وتنها می رفتم جلوی مجلس، شروع می کردم به تظاهرات که: پول و پله ای که بابت اشعارم به من نمی دهید، اقلا چهارتا کلمه ناقابل جدید در اختیار من بگذارید تا بتوانم مردم پرتوقع قرن بیست و یکم را راضی کنم …

فریاد می زدم کجاست این آقای حداد عادل، رئیس فرهنگستان که به داد شعرا برسد و چهار تا کلمه نو در اختیارشان بگذارد…؟ کسی که موفق شده است به جای فلاسک، کلمه “دمابان” را اختراع کند و به ماوس پد، (لاستیکی که زیرموس کامپیوتر می گذارند) بگوید “زیرموشی” و به چیپس بگوید “برگک” حتمن می تواند به جای شمع وگل و پروانه و زن و شراب هم کلمات دیگری اختراع کند که هم نشاط انگیز باشد و لبخند به لب ها بیاورد  و هم با پیشرفت های قرن بیست ویکم هماهنگ باشد …!