برای قتل عام مسلمانان برمه (میانمار)
ازآن روز
که در برمه
زن وکودک را
پیر و جوان را
قتل و عام می کنند
موهایم یک دست ازگناه
خداپرستی
سپید شد
گناه کبیره ام
به دروغ و ریا
خداپرستی
اما در نهایت سکوت و پستی؟!
***
کودک برمه ای را
زیر ابری
جا گذاشتند
ابر به فرزندی اش
برگزید
الان آن کودک
نام اش رعد است
***
در برمه!
اینقدر…
اینقدر…
خون ریخته شده
که هیچ کس
قادر به شناسایی خون
خود نیست
***
وقتی مسلمانان
در برمه
خون جوانشان
به ناحق ریخته شد
آنگاه فهمیدم:
خداپرستان
در مسجد وکلیساها
دروغ ترین خداپرستان
روی زمین اند
***
از چه!
در مسجد وکلیسا
به دنبال خدا
می گردید…
خدا در برمه
کشته شده
این را
کودک برمه ای به من گفت؟!
***
می خواهم!
به جنگل بازگردم
امروز هرگز…
انسان از حیوان ناطق تر نیست
آنچه که در برمه می گذرد
هرگز در میان حیوانات نمی گذرد
***
در برمه
تنها دل و
دست و
پا و
چشم و
کاسه سر است
درکوچه و خیابان هایش
افتاده…
اما هیچ کس
جرات نمی کند
که بگوید:
این اعضای تکه تکه ی من است؟!
***
من هیچ وقت
خدا را
به این کوچکی
ندیده بودم
گاه که می دیدم:
فقط به قتل و عام کودکان برمه ای
زل زده بود و
هیچ نمی گفت؟!