محسن جمالی

اخیرن بخشی از اشعار فردوسی که دچار قیچی سانسور رژیم سرکوبگر ولائی شده است، توسط دوست داران فردوسی، احتمالن مخالفین رژیم، احتمالن طرفداران رژیم پیشین، در اینترنت پراکنده شده است. جدا از سراسر کتاب شاهنامه که خوشبختانه به تازگی  On line شده است. منظور من آن چند خط پیش بینی فردوسی در نامه ی رستم فرخزاد  به برادرش است که بیانگر بیش از هزار سال ستم، فساد، دروغ و نیرنگ دولتمردان دین مدار است.

جدا از نگرش های تعصب آمیز سیاسی یا ایدئولوژیکی ما، این اشعار به راستی تراوشات قلم فردوسی است، شیوه ی سخن سرائی و زبان شعر(یا نظم) فردوسی در دوران پختگی و سال خوردگی او به خوبی در آن نمایان است و  در بخش پادشاهی  یزدگرد از زبان رستم فرخزاد بیان شده است.

در آنجا فردوسی از زبان رستم، سردار ایرانی (که ستاره شِمُر بود و بسیار هوش) این پیش بینی های خردمندانه را در صورت پیروزی تازیان بر ایرانیان اظهار می دارد. به عبارتی دیگر از آن زمان تاکنون  اخلاق، فرهنگ و خرافه پرستی نوع تازی ـ اسلامی(به عبارت دقیق تر آئین عشیره ای ـ ابراهیمی) بر انواع فرهنگ های پیش رفته ی ایرانی چربید. با آن آمیزش کرد، “حکومتی” شد و آنطور که حکیم فردوسی می گوید: زایران و از ترک و از تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

که نه دهقان نه ترک و نه تازی بود.

 از تعبیر نژادپرستانه ی فردوسی که بگذریم، سلطه ی این فرهنگ و آئین،  ملغمه ای از خرافات فاجعه آمیز ضد انسانی ساخت که بازتاب  آنرا هم امروز در حمله های خودکشانه ی روزانه در کوچه و بازارهای عراق و پاکستان و افغانستان و جاهای دیگر شاهدیم که به آرزوی “مقدس”در آغوش کشیدن حوریان بهشتی صورت می گیرد!

“نه جشن و نه کوشش نه رامش نه کام” در این دنیا که محل گذر به زندگی جاوید است، برای مومنین روا نیست. عیش و شادکامی ابدی، حواله به دنیای باقی  شده است و البته شکنجه و عذاب الیم ابدی نیز برای بزهکاران و کفار.

الله، آدم را به خاطر فریب خوردگی از شیطان، از فردوس برین به جهان زیرین می راند، تا او را بار دیگر پس از آزمون زندگی خاکی اش بیازماید. پس از مرگ از پلی به باریکی مو (صراط) گذارش می دهد تا  یا به اسفل السافلینش پرتاب کند یا به بهشت ابدی اش رهنمون شود.

در ملاقاتی کوتاه “شعبه” فرستاده ی عمر سعد وقاص، از لشگر “کفار” مجوس در قادسی، می خواهد که پیام و دعوت به اسلام را بپذیرند و تسلیم شوند. رستم، آنطور که فردوسی ترسیم می کند، شکست حتمی سپاهش را در نحوست ستارگان پیش گوئی می کند. بهتر است که به جای علم ستاره شناسی اش، آگاهی اجتماعی اش را پایه ی آن پیش گوئی واقع بینانه قرار دهیم.  فساد دربار ساسانیان، جنگ های فرسایشی درازمدت با رومیان و دیگر همسایگان  از این سو و ایمان سپاهیان یکتا پیرهن مسلمان به آن شعار فریبنده و سحرآسا، از سوی دیگر که توده های بی چیز و ناآگاه (از عرب و غیر عرب) را به زیر پرچم عمر گرد آورده بود: اگر پیروز شوید صاحب غنائم جنگی(زن و زر) خواهید شد و اگر”شهید” شوید بهشت و حوری و غلمان.

رستم، در کمال ناامیدی و از موضع ضعف این نامه را به برادرش در پشت جبهه می فرستد. با وجود این به تکنولوژی پیش رفته ی جنگی اش در قیاس با فقر تکنیکی تازیان، اندکی امید بسته است. با رشادت  می جنگد و کشته می شود.

جان کلام در پیش گوئی رستم،”بریزند خون از پی خواسته” است.

 این، شناخت عینی او را از انگیزه ی مادی چنین جنگ ها(جهاد) نشان می دهد. اگر چه رستم ستاره شناس، راز شکست احتمالی را ظاهرن، بنا به تقدیر آسمان ها می دانست و خود هرگز فرصت آزمایش و تجربه ی عینی از تسلط آن ایدئولوژی “حکومتی” و “جنگی” شده را نیافت، ولی فردوسی، راوی چهار صد سال بعد این ماجرا، تسلط و ستم نظام خلیفگی و خونریزی و شقاوت سلطان محمود را در همه ی ابعاد زندگی اش تجربه کرده بود.

 این نامه بی شک همان داوری فردوسی و شاید همه ی شاعران و روشنفکران و متفکران فرهیخته ی ما است در مبارزه با  زهدفروشان و شیادان  در بالای هرم قدرت در طی هزار و اندی سال.

من به هیچ وجه قصد ندارم که تاریخ میهنمان را به اسلوب هواداران شاهنشاهی، به دو بخش پاک و منزه پیش از حمله ی اعراب و آلوده به ستمکاری و مردم فریبی حاکمان دین مدار پس از آن و تا کنون، تقسیم کنم. بی شک تاریخ کشور ما مثل هر کشور  دیگر شاهد تجاوز و غارتگری، از سوی همسایگان و همچنین ستم و تجاوز از جانب ما  به آنها بوده است. نه به کیشی آنها “آریائی ـ اهورائی”سراسر، پاکیزه از دروغ و دغل و شیره مالیدن بر سر مردم تهی دست و زحمتکش بوده است، و نه دین های به اصطلاح “سامی ـ ابراهیمی” بدون هیچ جنبه ی مثبت!

تاریخ همه ی جهان دارای پیوستگی فرهنگی ـ اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسی  است به طور افقی، در رابطه با همسایگان”بیگانه” و عمودی در رابطه با خلق های زیر سلطه ی”خودی”. اما دین،  در همه جای  جهان (و به یک سان) وسیله ی کنترل قدرت و بهره کشی فرادستان از فرودستان بوده است، مستقیم یا غیر مستقیم. هر دینی(آریائی ـ اهورائی، سامی یا شمنی…) بدون استثنا حاوی اندکی قانون، اندکی اخلاق، اندکی افسانه و مقدار زیادی تهدید عذاب جهنم و وعده ی پاداش بهشت و بسیار زیادتر خرافه و موهوم پرستی برای سواری گرفتن از توده ها بوده است!

اما فردوسی ما، نماد فرهیختگان عصر خود که از یکسو خشک اندیشی دکان داران دین(در آنزمان سنی)  آزارش می داده، و از سوی دیگر خون ریزی های سلطان محمود، (غلام زاده ی ترک) شاه سنیِ متعصبِ دست نشانده ی خلیفه، زیر لوای جهاد بر علیه کفار، عقاید خود را از زبان قهرمانانش بیان داشته و البته بی شک دچار تناقضات بسیاری هم بوده است. او که فشار مستقیم و ملموس  سلطان متعصب”ترک” و خلیفه ی حیله گر”عرب” را با پوست و گوشت خود (و هم نسلان خود) حس کرده است، طبیعی است که دچار نوستالژی ایران باستانی در شاهنامه ی خود شده باشد. چنانکه امروز نیز بسیاری از مردمان  نسل ارشد ما در زیر ستم خلفای خودکامه ی شیعه ی”علوی” به نوستالژی رژیم پهلوی پناه برده اند.

 (اینرا هم بیفزایم که از نظر منِ انترناسیونالیست نیمه ترک و فارس، نه ترک بودن و غلام زاده بودن محمود و نه عرب بودن خلیفه ی عباسی (حتی مسلمانی اش) نشانه ی بیگانگی و سزاوار دشمنی است، بلکه ستم و خودکامگی آنها به خلق های این سرزمین و سرزمین های مجاور است که مستحق نفرت و درخور طرد همگان است.)

باری ، پس از دریافت ایمیلی از رفیقی  که ( قاطعانه!) اظهار داشته این اشعار متعلق به فردوسی نبوده، بلکه  از جانب همان مجذوبان رژیم پهلوی جعل و تبلیغ شده است، من با آنکه آنرا  پیش و پس از انقلاب، در نسخه های متعدد شاهنامه خوانده بودم، بار دیگر  به منابع قابل دسترسی ام  مراجعه کردم و به این نتیجه رسیدم که با بعضی اختلافات جزئی(که مربوط به دستکاری های نسخه برداران بیشمار شاهنامه بوده است) همانا تراویده ی قلم حکیم فردوسی  است. و نیز این داوری جسارت آمیز را به ضرب شعرگوئی و شعردانی مختصرم به مدتی بیش از ۶۰ سال ادا می کنم.

 اگر این اشعار تبلیغ  خوش خیالانه نسبت به  گذشته های با عظمت ایران باستانِ پاکیزه از پلشتی های آئین تازیان است(که هست) خود از جانب فردوسی است، هیچ نیازی به جعل، توسط این یا آن شاعر خودفروخته ی رژیم پهلوی نیست. گنجینه ی تاریخ ما پر است از اندیشه های گوناگون و گاه مخالف که رژِیم های خودکامه  به راحتی می توانند هر یک را بنا به سیاست مردم فریبی خود، از آن برگزینند و در بوق تبلیغاتی خود بدمند. چنانکه امروز دیگر فردوسی”ناسیونالیست آریائی ـ پارسی” به کار این رژیم “امتی” و خلفای “علوی” آن نمی خورد. بحارالانوار یا حلیه المتقین جای شاهنامه را می گیرد! علامه ی مجلسی می شود”افتخار اسلام و شیعه”.

اینکه ما “روشنفکران” با دید و باور امروزیمان بخواهیم شاعران و حکیمان گذشته را به لباس آراسته ی آرمان های مدرن خود درآوریم، گزاف است. گر چه فردوسی حکیم و خردورز و شاعر و داستانسرای برجسته و مورد احترام همه ی مردم  جهان است، ولی بسا دچار کژاندیشی ها و تناقضات بسیار نیز بوده است. او فرزند زمانه ی خود بوده است.  با همه ی توان موجود فرهنگی و شناخت زمان خود و بی شک پر از اعوجاج.

برای ما امروز نه او و نه هیچیک از حکیمان و فرزانگان گذشته (با همه ی احترامی که برایشان قایلیم) الگوی بی غش و تمام عیار نمی توانند باشند.

با اینهمه، (جدا از بوی مشمئزکننده ی عرب(یا اسلام) ستیزی که هواداران رژیم آریامهری در آن می دمند) به درستی که فردوسی به ضرب هوش و خلاقیت توانمند خود از زبان و خامه ی رستم فرخزاد چه خوب پیش بینی روزگار تیره ی مردم سیاه بخت  ما را در چنگال اربابان جهل و جور در این هزار و اندی سال کرده است!  که چگونه دین که امری شخصی است و محترم، در صورت “حکومتی” و دولتی شدنش فاجعه آفرین خواهد شد.