سحرسیما زرهی
ترجمه آرش عزیزی
گفت وگو با بابک ناهیدی کاندیدای عضو شورای شهر
این داستان را احتمالا قبلا هم شنیدهاید: خانواده جوانی با بچهها در جستجوی زندگی و آینده بهتر به کانادا مهاجرت میکند. تورنتو را به عنوان خانه جدید خود انتخاب میکنند و منزلی با قیمت مناسب در اسکاربورو میگزینند. بچهها اینقدر کمسنند که طولی نمیکشد با بقیه در مدرسه ادغام شوند و البته کلاسها و محلهشان هم پر از مهاجرین جدید دیگر است. والدین در شغلهای سطح پایین در بخش خدمات سخت کار میکنند، با امید اینکه یک روز شرکتی و خانهای داشته باشند و زمان میگذرد.
گرچه این داستان میتواند راجع به هر یک از خانوادههای ما باشد و بوی کلیشه میدهد، اما داستان واقعی بابک ناهیدی است، وکیل جوان ایرانی که نامزد شورای شهر از منطقه ۲۴ (ویلودیل) است.
آدم انتظار ندارد این داستان را در حالی بشنود که در دفتر یک شرکت معتبر حقوقی در طبقه سی و یکم برجی در خیابان کینگ نشسته. این داستانها معمولا در سوپرمارکتهای قومی و رستورانهای خانوادگی که بو و طعم خانه را میدهند، تعریف میشود. در سالنهای زیبایی محلی که خدماتی مثل اپیلاسیون ارائه میدهند و در صندلی جلوی تاکسیهایی که رانندههایشان دکتر و مهندسند.
اما این داستان را در اتاق شرکت حقوقی گاردینر رابرتز میشنوم، و منظرهی منطقه مالی تورنتو جلوی چشمانم است. ناهیدی از زندگی و خانواده و حرفهاش میگوید و از خواستش برای ورود به سیاست شهرداری. اما صحبت را از اسمش شروع میکنیم.
بابک را “باب” هم صدا میکنند و این هم داستان دیگری از هویت دوگانهاش به عنوان فردی ایرانی ـ کانادایی است: “وقتی با کسی که ایرانی است ارتباط دارم ترجیح میدهم بابک صدایم کنند، اما به بقیه خودم را باب معرفی میکنم. از زمانی که در کلاس سوم بودم “باب” بودم و یک جورهایی رویم مانده. واقعا انتخاب آگاهانهای نبود، اما به آن اعتراضی هم نکردم چون بالاخره باب خیلی شبیه بابک است.”
ناهیدی یکی از ایرانیهایی است که در تورنتو بزرگ شده. او یادآوری میکند:”در واقع وقتی به کانادا آمدم سه سالم بود. خانوادهام و من در ۱۲ اکتبر ۱۹۸۳ به کانادا مهاجرت کردیم. یادم هست دست مادرم را گرفته بودم و در فرودگاه بینالمللی پیر الیوت ترودو در مونترال راه میرفتم. والدین من نه انگلیسی میدانستند، نه فرانسوی. آنها چیزی نداشتند مگر چند صد دلار و کلی امید و مصمم بودند که زندگی جدیدی در سرزمینی خارجی بسازند.”
ناهیدی اعتراف میکند:”به معنای کلمه باید از صفر شروع میکردیم.” او میافزاید:”همین است که واقعا درد مهاجران و تازهواردین به جامعه را میفهمم. زیبایی اینجا این است که ممکن است فردی با هیچ چیز اینجا بیاید و خودش را بسازد. گرچه خیلی طول میکشد و کلی سختکوشی میبرد.”
ناهیدی با صراحت از اولین سالهای خانوادهاش در کانادا و شغل اولیهی والدینشان که صاحب “پیتزا پیتزا”یی در اسکاربورو بودند، میگوید.
او میگوید:”وقتی والدینم اینجا آمدند شروع کردند به رساندن پیتزا دم در خانهها و بعد اینقدر پول جمع کردند تا بتوانند رستوران پیتزایی بخرند. در عین حال من به مدرسه عمومی جان آ. لزلی (John A Leslie) میرفتم و بعد مستقیم میآمدم به پیتزایی و آنجا وقت میگذراندم. کودکی فوقالعادهای بود، مفرح بود، همیشه آدمهای جالبی بودند که به مغازه بیایند.”
ناهیدی علیرغم خاطرات خوب کودکی در ضمن مصمم بودن، ایستادگی و فداکاریهای والدینش را به یاد میآورد.”یادم هست که پدرم و مادرم تا دیروقت، تا سه و چهار صبح که مغازه را میبستند، کار میکردند.”
ناهیدی داستان خانوادهاش را ادامه میدهد:«وقتی موفق شدیم کمی سرمایه بیشتر بسازیم، رستوران دیگری خریدیم و اینبار از کار پیتزایی آمدیم بیرون. این یکی رستوران وسط مرکز شهر بود و اسمش بود “میشلز باگت”.»
بابک از این رستوران خانوادگی میگوید:”این یکی شرکت بسیار پرسودی برای ما بود، آنها سخت کار میکردند و این اواخر آنرا فروختند و الان محوطه کمپینگی در کانتیِ پرنس ادوارد (انتاریو) دارند.”
البته که برای ناهیدی درگیری در کسب و کار خانوادگی مهم بود. او به شوخی میگوید:”من از نزدیک در تمام این کسب و کارها درگیر بودهام چون مجبور بودم. از طرف دیگر واقعا خانواده را ارج مینهم چون من همه چیز را به والدینم بدهکارم، اگر به خاطر آنها نبود الان در ایران بودم و زندگیام به کلی متفاوت میبود و امروز نامزد شورای شهر نبودم.”
ناهیدی و خانوادهاش وقتی او نوجوانی کمسن و سال بود به ویلودیل نقل مکان کردند و منطقه ۲۴ جایی است که او خانه مینامد.
اخلاق کاری مهاجران، که والدینش نماد آن بودند، چیزی بود که ناهیدی را وا داشت در تمام زندگیاش برای موفقیت بکوشد.
ناهیدی به یاد میآورد:”هجده سالم که بود چند مدال در مسابقات استانی کاراته بردم و کلی مدال هم در مسابقات کشوری کمربند سیاه کانادا.”
اما ناهیدی علیرغم موفقیت ورزشیاش، جهت عوض کرده و راه دستاوردهای دانشگاهی سنتیتر را ادامه داده. او میگوید:”در پردیسِ سنت جورجِ دانشگاه تورنتو ثبت نام کردم و چهار سال بعد لیسانس گرفتم، با تخصص در تئوری سیاسی. بعد در دانشکده حقوق دانشگاه کوئینز ثبت نام کردم و juris doctorate گرفتم.”
ناهیدی پس از فارغالتحصیلی از مدرسه حقوق شغل پرامیدی در گاردینر رابرتز گرفت و اکنون همانجا دادخواه مدنی است و تمرکزش روی اخراجهای غلط است.
ناهیدی “کت شلوار” به تن کنار دانشجوی جوان ایرانی که دارد کمکش میکند نشسته و از شور و شوق برای حقوق میگوید.
او میگوید:”قانون اشتغال را دوست دارم چون واقعا به من کمک میکند با انسانهای عادی همحسی کنم. مثلا با قانون شرکتها خیلی متفاوت است چون قانون اشتغال با افراد به صورت تکی سر و کار دارد. اگر اخراجشان کنند به شما زنگ میزنند و به کمک شما نیاز دارند و شما کمکشان میکنید و این بلافاصله بر زندگیشان تاثیر میگذارد.”
روشن است که ناهیدی علیرغم موفقیت خانوادهاش در کسب و کار و موفقیت خودش به عنوان وکیل در یک شرکت حقوقی مهم، ریشههای پیشین خود را فراموش نکرده است.
ناهیدی توضیح میدهد:”اگر به موکلانم نگاه کنید میبینید که من هم نماینده کارگران هستم و هم نماینده کارفرمایان. درست است که بیشتر کارفرمایانی که موکلشان هستم شرکتها هستند، اما از طرف دیگر موکل کارگران هم هستم.”
او میافزاید:”اگر به سابقهام نگاه کنید میبینید موکلانی دارم که برای مسائل ساده و متعدد نزد من آمدهاند، مسائلی مثل سر و کله زدن با اداره امنیت و بیمه محل کار. مثلا اگر در کار مصدوم شدند و نمیتوانند کمکی بگیرند، پیش من میآیند و من هر جور بتوانم کمکشان میکنم. یا موکلانی دارم که بر سر مسائل سادهای مثل آزار یا خشونت در محل کار نزد من میآیند.”
ناهیدی در ضمن توجهم را به نوشتههای حقوقیاش جلب میکند “اگر به پروفایل اینترنتیام نگاه کنی میبینی که مقالهای در مورد لایحه ۱۶۸ نوشتهام که قانون جدیدی است که در مورد خشونت و آزار در محل کار معرفی شده.”
ناهیدی با لبخند نگاهی به اتاق شیکش میاندازد و در پایان میگوید:”شاید کمی متناقض باشد که حالا که در این برج عاج هستیم صحبت از مردم عادی بکنیم، اما بدون شک من هیچ مخالفتی با کار کردن با آدمهای کمدرآمد و مردم عادی ندارم.”
ناهیدی دقیقاً همان نوع جوان حرفهای رو به رشدی است که نیاز داریم تا جامعه ایرانی را روی نقشه سیاسی بگذارد. داستان او داستان موفقیتها و دستاوردهای جامعهی مهاجری است که میکوشد ریشههای دیرپایی در خانه انتخابیاش بدواند. جامعه ایرانیان کانادا با نسل جدیدی از رهبران درسخوانده و خوشسخن مثل ناهیدی در راه تبدیل شدن به نیرویی سیاسی است که باید آنرا به رسمیت شناخت.
سوار آسانسور شماره ۴۰ خیابان کینگ غربی میشوم و تعجب میکنم که چطور هیچ چیز نشده به پایین رسیدم و فکر میکنم:”وای که چقدر جلو آمدیم!”