یکی از مهمترین راههای دستیابی ملت به جامعهی آزاد و نظام مردمسالار، حفظ و استقلال هویت آن ملت است. هر چه ملتی در حفظ و گسترش این هویت و استقلال آن کوشاتر بوده، سریعتر و راحتتر بهخواستههای آزادیخواهانهی خود رسیده است. چنانچه تاریخ ایران گواهی میدهد، ایرانیان نیز مبرا از این شیوه نبودهاند و اگر امروز نیز بخواهند میتوانند از زمرهی آنان باشند. دادههای بسیاری نشان میدهد این توانایی هنوز هم در ایرانیان دیده میشود. منظور آن توانایی است که در گرو خواست تک تک مردم و هویت فردیآنان است و با دستیابی بهاین هویت فردی راحتتر میتوانند هویت ملی خود را حفظ کنند و با ایجاد یک نظام مردمآگاه (دموکراتیک) در تعالی و گسترش آن بکوشند.
پیش از اشاره بهاین هویت فردی بهعنوان ضامن حفظ هویت ملی، ناگزیر، هر چند کوتاه، با نگاه بهتاریخ میتوان بهتر این حقیقت را دریافت. چرا که آگاهی بر تجربهی گذشته میتواند زیربنای راه آینده باشد.
تاریخ ایران نشان میدهد که ایرانیان با وجود سالها حکومت اسکندر مقدونی نه تنها هویت و فرهنگ خود را از دست ندادند که بعد از رهایی از سلطهی اسکندری در پرورش و گسترش آن بیشتر کوشیدند و حکومت اشکانیان و شکوهمند ساسانیان را بنیاد گذاشتند. این پشتوانهی تاریخی به این معنا است که ایرانیان آن زمان نخواستهاند هویت خود را از دست بدهند و در برابر تمام مصیبتهای بیگانه ایستادگی کردهاند تا حاملان و بانیان حفظ ننگ و نفرت نباشند. ایرانی متولد شوند، ایرانی زندگی کنند، ایرانی بمیرند. یعنی همان راهی را برگزیدهاند که خواست هر ملت سربلندی در سراسر تاریخ بوده است و برای حفظ و پویایی آن مبارزه کرده و امروز به پشتوانهی آن سربلند ایستاده است.
واقعیت این است که ملت ایران در یک مقطع تاریخی دچار یک اشتباه بزرگ شده است و اکنون نزدیک به هزار و چهارصد سال است که تاوان آن را پس میدهد. ملتی که در برابر قدرت عظیم و با فرهنگ هلنی اسکندر ایستادگی میکند، به یقین میتوانست و میبایست در برابر قدرت شمشیر تازیهای با فرهنگ جاهلیت هم بایستد. چنان که توانست در برابر تاخت و تاز بیامان مغولها و کشتارها و ویرانیهای مخوف آنان نیز پویایی داشته باشد. ملتی که تجربهی سالها مقاومت در برابر اسکندرها و مغولها را دارد، به یقین باز هم میتواند در برابر حاکمیت دین و دولت بیگانه هویت خود را نگه دارد. این واقعیت انکار ناپذیری است که رنج ایرانیان در برابر خودکامگیهای اسلامی چندین برابر افزونتر از رنج ملتی است که همخو با فرهنگ اسلامی است. چرا که اسلام و قانونهای آن، خوب یا بد، به هر حال برخاسته از همان سرزمینهای عربی است. چالش یک عرب با اسلام یا حاکمان خودکامهی آن به مراتب متفاوت با چالش یک ایرانی است.
بیآن که قصد مقایسه یا تأیید یکی از ادیان را داشته باشم، ناگزیر به این تصورم که چه اتفاقی میافتد اگر حکومتی بخواهد بر یک ملت عرب، دین زرتشتی یا یهودی یا مسیحی را حاکم کند. به رغم این که بنیاد تمام این ادیان سامری است و از سرزمینهای همسان برخاسته است و به رغم این که از عمر این ادیان صدها سال گذشته، اما باز برای ملتهای عرب جهنمی ایجاد میشود و تا آن حاکمیت دین بیگانه را از سرزمین خود بیرون نکنند، لحظهای آرام نمینشینند. بدیهی است این اتفاق اگر برای ملتهای دیگر هم بیفتد، اگر حکومتی بخواهد اسلام را بر مردم اروپا تحمیل کند، تحت هیچ وضعیتی به آن تن نمیدهند. مسیحیت، خوب یا بد، رشد و گسترش خود را در سرزمینهای اروپایی به دست آورده است و همخو و همآهنگ با مردمان آن است.
زمانی که تازیها به ایران حمله کردند، بنا به سندهای تاریخی و روایتهای شاهنامه، ایرانیان دارای اعتقادهای گوناگون بودند. از مانویها و مزدکیها که بگذریم، زرتشتیان و یهودیان، بوداییان و دیوان در ایران میزیستند. (دیوان مردمانی بودند که هم چنان به باورهای شمنی خود پایبند بودند و یزدان یا اهورامزدا و اهریمن سپیتمان زرتشت یا توحید او را باور نداشتند و ستم بسیار موبدان زرتشتی دوران ساسانیان را تحمل کردند.) به مانویها یا مزدکیها یا دیوها که از آنان دیگر کسی در ایران زندگی نمیکند یا خود را جایی ایرانی نمینامد، اشاره نمیکنم. اشارهام به سوی بازماندگان هموطن زرتشتی و یهودی است که تهدیدها، شکنجهها، خفتها، خواریها و نهایت شمشیر همیشه عریان تازیهای مسلمان و ایرانیهای نو مسلمان را هزار و چهارصد سال تحمل کردند و نخواستند که هویت خود را مخدوش کنند. زرتشتی و یهودی ماندند و هنوز هم با وجود مصیبتهای بسیار در هر کجا، بدون این که به اعتقاد خود اشاره کنند، خود را ایرانی مینامند و میخواهند که ایرانی زندگی کنند و ایرانی بمیرند.
هدفم از اشاره به این واقعیت تاریخی بازگشت به دین یهودی یا دین زرتشتی نیست. میخواهم به این پرسش برسم که چه گونه گروهی در برابر شمشیر تازیها و مسلمانها میایستند و گروهی مقاومتشان را از دست میدهند و حتا بعضی تواب میشوند؟ دگرگونی در دین اسلام از جانب ایرانیها نشان میدهد که پذیرش آن آزادانه و از روی انتخاب نبوده است. کسی که دینی را آزادانه انتخاب میکند، یعنی از آن شناخت داشته است و بعد ناگزیر به تغییر و تبدیل آن به آیینهای کهن خود نمیشود. نهایت این که ایمان خود به دین را امری شخصی تلقی میکند و داشتن یا نداشتن آن را در امور اجتماعی و هویت شخصی و ملی خود دخیل نمیداند. چرا که دین، از هر نوعش نمیتواند نقشی تعیین کننده در نظام اجتماعی و هویت ملی داشته باشد.
آیا دین بخشی از هویت ملی است؟ کدام یک از شاخصههای اجتماعی هویت ملی یک ملت را تعیین میکند؟ دین؟ قوم و نژاد؟ مرزهای جغرافیا؟ فرهنگ؟
دین نمیتواند هویت ملی باشد، چرا که در میان ملتهای بسیاری، مردم با اعتقادهای گوناگونی زندگی میکنند. چنان که در ایران، زرتشتی، یهودی، مسیحی، اسلامی، بهایی، بابی از جمعیتهای شناخته شدهاند و کسان بسیاری نیز یا به کلی لامذهب هستند یا تنها باور به خدایی بدون هر نوع واسطه دارند.
قوم و نژاد نمیتواند هویت ملی باشد، چرا که بسیاری از ملتها تشکیل شدهاند از قومها و نژادهای گوناگون. چنان که در ایران فارس، کرد، ترک، لر، بلوچ، ترکمن، قشقایی، بختیاری و عرب زندگی میکنند و در کشورهای نوبنیادی مانند آمریکا سرخ پوست، سیاه پوست، سپید پوست، زرد پوست.
با توجه به این که در جهان معاصر مرزهای جغرافی بیشتر مفهوم سیاسی دارند تا عینی، بنا بر این مرزهای جغرافیایی هم دیگر نمیتوانند تعیینکنندهی هویت ملی کسان باشند. با کوچک شدن جهان و به دهکدهی جهانی رسیدن، کسانی از ملتهای گوناگون در سرزمینهای گوناگون زندگی میکنند و به رغم گذشت سالهای بسیاری پندار، کردار، گفتار هویتی خود را، که نشانههای آن در زندگی خصوصیاشان مشهود است، از دست ندادهاند. حتا به رغم پذیرش ملیت کشور میزبان، هویت ملی خود را حفظ کردهاند و در شناسههای هویتی، ملیت نیاکانی خود را اعلام میکنند. چنان که هم اکنون بیش از سه میلیون ایرانی در سرزمینهای گوناگون زندگی میکنند یا در ایران کسانی از ملیتهای دیگر چون هندی، عرب، افغان و …
بنابراین آن چه که میتواند هویت ملی یک ملت را تعیین کند، فرهنگ است. فرهنگ به معنای مجموعهی آن چه که بستر رشد و تکامل یک ملت را مهیا میگرداند. یعنی زبان که از شاخصههای آن است و مجموعهی سنتها. سنتهای پویایی که حاصل زیست دوران تاریخی یک ملت است و اموری قراردادی نیستند و وسیلهی قانونها، دستورالعملها و نهایت حاکمیتهای دین و دولت تعیین نشدهاند. چنان که ایرانیان، پس از یک دوره تسلط تازیها، بعد از تحمل دو سده اسلام تازی، با به دست آوردن نخستین موقعیت موفق شدند دولت ملی سامانیان را تشکیل بدهند و دین حاکم را که هیچ گونه همآهنگی با خلق و خویشان نداشت، آرام آرام دگرگون کنند و عنصرهای دلخواه یا هویتی خود را در زیر پوشش آن پرورش دهند. در واقع بعد از دورهی سامانیان، ایرانیان تنها به این امید اسلام را پذیرا شدند که بتوانند به مرور زمان آداب و آیینهای خود، یعنی سنتهای ایرانی و زرتشتی دورههای هخامنشیان و ساسانیان را زنده و جایگزین اسلام کنند. این اتفاق، متأسفانه به دلیلهایی که فرصت بحثش این جا نیست، عملی نشد و اسلام چون استخوان لای زخم هم چنان با ایرانیان ماند تا فرصت مرهم و مداوای آن فراهم شود.
بنیاد نهضتهای عرفانی، اندیشههای کسانی چون بوعلی سینا، زکریا رازی، بایزید بسطامی، عینالقضات همدانی، شهابالدین سهروردی، حسین بن منصور حلاج و … یک سوی فرار از این اسلام تازی است که سرانجام عرفان اشراقی را به وجود میآورد و اندیشههای سنایی، فارابی، ناصرخسرو، عطار، مولوی و … یک سوی دیگر فرار از اسلام تازی که سرانجام تصوف، درویشی و انفعال را سبب میشود. آن چه در تفکر همهی این متفکران و نویسندگان و شاعران و عارفان مشترک است، دست یافتن به هویت ملی است و دگرگون کردن دین بیگانه و متجاوز که در برابر تهدید به مرگ ناگزیر به پذیرش ظاهری آن هستند. فلسفهی وجودی عرفان ایرانی، چیزی نیست جز بنیادگزاردن طریقت گاهانی (گاتا) یا خرد ایرانی، به ویژه اندیشه و آیین مانی در برابر شریعت اسلامی.
تاریخ ایران در بیشتر دورهها به دنبال فرصتی است تا خود را از یوغ این دین تازی برهاند، اما هر بار عامل بیگانهای آن را به عقب میاندازد. چنان که شاه اسماعیل صفوی، با یاری و کمکهای همه جانبهی کشورهای اروپایی که نگران تجاوز عثمانیهای مسلمان بودند، چنان بنیادهای حکومت شیعهی اسلامی را در ایران نهادینه کردند که تا دورهی مشروطیت مردم هرگونه تصوری از آزادیعقیده، حقوق اجتماعی و چشماندازهای دیگر را از دست دادند.
در واقع مشروطیت واپسین دورهی مبارزهی ایرانیان با حاکمیت دین بیگانه در گذشته است و نهضتهای خودجوش مردمآگاه امروز آخرین فرصت برای دفع آن. انقلاب مشروطیت بعد از یک دوره جنبشهای دهقانی که منشأ تمام آنها رهایی از سلطهی اسلام و ملاها است، پرش بزرگی بود که متأسفانه با دخالت بیگانگان، حمایت انگلیس و روس از اسلام و ملاها با شکست رو به رو میشود، اما امروز ملت ایران با پشتوانهی نهادهای دموکراتیک جهان، این آگاهی و شانس را دارند که اجازه ندهند بار دیگر دولتهای طماع و چپاولگر سدی برابر خواستهایشان و ایجاد یک نظام مردمآگاهانه شوند.
تاریخ نشان میدهد هر جا دولت ملی روی کار بوده است و ایرانیان در وضعیت بهتری میزیستند، اسلام و ملاها غایب بودهاند. هیچ نقشی در قدرت دولت و سرنوشت ملت نداشتهاند: صفاریان و سامانیان. هرگاه دولت یا حکومت خودکامه بوده است و مردم محروم از آزادیهای اجتماعی بودهاند، اسلام و ملاها نقش مهمی در قدرت و سرنوشت مردم داشتهاند: صفویان و قاجاریان. حتا ضعفهای بنیادی حکومت محمدرضا پهلوی بیشتر در جایی نمود مییابد که او متوسل به اسلام و ملاها میشود. چنان که خمینی و حکومت جمهوری اسلامی میراث بیواسطهی او است. اعتقادهای عمیق محمدرضا پهلوی به اسلام و دامن زدن به فعالیتهای مذهبی، به بهانهی مقابله با نهضتهای سوسیالیستی، کمونیستی و نزدیکی به آمریکا، بنیادهای حکومت اسلامی را استوار میکند. اشتباهی که امکان جبران آن را محمدرضا پهلوی نمییابد، اما آزمون آن برای ملت ایران میماند.
این واقعیت انکارناپذیری است که نه محمدرضا شاه اسلام و ملاها را میشناخت و نه ملت معاصر ایران. دوران خاموش و دیکتاتوری پهلوی که هرگونه نگرش سیاسی یا انتقاد از حکومت و اسلام را ممنوع کرده بود، سبب شد که هم خود فریب بخورد و ناگزیر شود از اریکهی قدرت ظلالهی پایین بیاید و هم ملت دریابند آن چه که از آن به نام عدل و صلح و دوستی و مدینهی فاضله میگفتند هیچ چیز نیست مگر مجموعهای از قانونهای ناانسانی و نااجتماعی.
این تجربه و این آگاهی اگر چه به بهای سنگین سالهای بسیار رنج و مصیبت و خفت به دست آمده، اما این فرصت را هم به ملت داده است تا وضعیت زیست اجتماعی خود را از یوغ آن برهاند. اگر مردم دوران سامانیان وارثان نیاکانشان بودند و هنوز کتابها و اخبار گذشته را از یاد نبرده بودند، و توانستند در برابر خلفای اسلامی بایستند و حکومتی با هویت ایرانی و خواستهای ملی روی کار بیاورند، مردم امروز نیز با توجه به تحولی که در ارتباطها و انتقال تاریخ و اخبار به وجود آمده است، به یقین میتوانند یک دولت ملی به وجود بیاورند و هویت ملی خود را پرورش و گسترش بدهند. دیگر زمان صفویان یا قاجاریان یا حتا پهلویها نیست که مردم در زیر حبابی از امنیت کاذب زندگی کنند و هیچ چیز دربارهی حقوق اجتماعی خود ندانند و بر شکلهای گوناگون حکومتها ناآگاه باشند و در هراس از خرافههای مذهبی و معجزههای آخوندی به سر ببرند. مردم اکنون هم حکومت اسلامی را تا بن استخوان چشیدهاند و هم فساد حاصل از آن را در تمام سطحهای اجتماعی شاهد بودهاند و هم چشم و گوششان با دیدنیهای نو و شنیدنیهای جدید آشنا شده است و میتوانند به خواست خود دست یابند. خواستی که در اعتراضهای گوناگون آنان دیده میشود. خواستی که ضامن هویت ملی آنان خواهد شد و از هرگونه تهدید یا تجاوز بیگانه، چه عینی و چه ذهنی محفوظشان میدارد. خواستی که از نگرش به هویت فردی آنان برخواهد خاست. آن هویت فردی که مستتر در دریافتها و تعمقهای شخصی آنان است. آن هویت فردی که در رسیدن به استقلال فردی و انتخاب شخصی آشکار میشود.
اگر هر ایرانی به این نتیجه برسد که هویت فردیاش امری کاملن شخصی است و به هیچ کس حتا کسان خانواده نیز مربوط نمیشود، به یقین به آن نقطهای میرسد که امکان دنبال کردن خواستهایش را مییابد. به آن بلوغی میرسد که میتواند هویت ملیاش را استحکام بخشد. به آن استقلالی میرسد که امکان تحقق بخشیدن به هویت ملیاش بسیار میشود؛ هویتی که میتواند نمایندهی هر ایرانی باشد.
بدون هویت فردی، ساختن یک هویت جمعی یا ملی ممکن نیست و هرگونه نمادی بدون دست یافتن به هویت فردی، امری است گذارا که امکان پایداری و ایستادگیاش در مقطعهای حساس تاریخی ممکن نیست. چنان که خودکامهگان حکومت اسلامی به راحتی توانستند سالهای بسیار بر ملتی حکومت کنند که حتا خود نیز تا پیش از انقلاب آن را باور نداشتند. باور نداشتند چون میپنداشتند بیش از هشتاد درصد از مردمی که در مسجدها، تکیهها، روضهها، امامزادهها حضور نمییابند دارای هویت فردی هستند. آخوندها آگاهانه یا ناآگاهانه تصور میکردند این هویت فردی است که کسانی را به انتخاب نماز و روزه و دعا و نذر و روضه و صدقه و خمس و زکات و کل فرایض دینی رسانده است. تصور میکردند این هویت فردی است که کسانی را به انتخاب بیحجابی، رقص و ساز و آواز و تئاتر و سینما و تمام مظاهر تمدن مدرن کشانده است.
چنان که در مقطع انقلاب و تظاهرات چند میلیونی آخوندها یا شهروندهای جهان به این دریافت رسیدند که در مورد هویت ایرانیان اشتباه کردهاند. به این نتیجه رسیدند که این هویت فردی هر ایرانی است که او را به انتخاب یک ملا و نهایت حکومت اسلامی سوق میدهد. در صورتی که واقعیت درونی خلاف این را نشان میدهد:
آن اجتماعهای چند میلیونی و آن فریادهای گوشخراش الله اکبر، انتخاب یک هویت جمعی یا ملی کاذب بود. انتخابی بود از روی ندانمکاری، عدم شناخت خود، عدم شناخت خواستهای خود و نهایت نداشتن هویت شخصی. چون هویت شخصی نبود هر کس فکر میکرد چون دیگری چنین میخواهد من نیز باید همان را بخواهم. (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. مثلی که اهرم نابودی هویت فردی و سستی هویت ملی است.) چرا که در آن زمان کسی به صدای خود، به ذهنیت خود، به حاصل تفکر خود توجه نمیکرد. کسی به هویت فردی خود نمیاندیشید یا به آن نرسیده بود.
حادثهی بهمن ۱۳۵۷ نشان میدهد خیل عظیمی از ایرانیها فاقد هویت فردی بودهاند؛ هویت ملی خود را گم کرده بودهاند. چون محمدرضا پهلوی همه را از داشتن هویت فردی محروم کرده بود و از هراس از دست دادن قدرت خود نمیخواست هویت واقعی ملت شکل بگیرد. نشانههای کوچکی از هویت ملی دورهی محمد مصدق بیش از این که شاه را تشویق بهرشد و گسترش آن کند، هراسانده بود. متوجه شده بود آن گروهی از هواداران مصدق که موفق به تشکیل دولت ملی شدند و توانستند شرکت نفت را به پشتوانهی آن از یوغ استعمار بیرون بیاورند، با هویت فردی به هویت ملی رسیدهاند و خواستار یک نظام مردمسالارانه، یک ایران مستقل و یک هویت سربلندند. اصلهایی که موقعیت خودکامگی او و منافع بیگانهی مدافع او را متزلزل میکرد.
هرگاه هویت فردی نباشد یا اگر هویتهای جمعی یا ملی با پشتوانهی هویت فردی ساخته و پرداخته نشده باشد، دستخوش سیاستهای روز میشود. سیاستهایی که هیچ گونه همآهنگی با آرمانها و روان مردمان آن جامعه ندارد.
هیچ تیم فوتبالی نمیتواند با هویت جمعی کاذب بازی خوبی ارائه دهد. یازده نفر کسان یک تیم فوتبال با یازده هویت فردی، یازده شخصیت مستقل، یازده توانایی مستقل، میتوانند یک تیم با یک هویت جمعی قدرتمند بسازند.
این مثال ساده در مورد ملتها هم صدق میکند. کمتر سیاستمدار قدرتمندی است که وسوسه نشود ملت خود را به سوی جاهطلبیهایش سوق ندهد، و این اتفاق در کشورهایی که مردمان آن فاقد هویت فردی هستند، مانند کشورهای در حال توسعه و جهان سوم، بارها پیش آمده است. اما در کشورهایی که اغلب مردمان آن دارای هویت فردی هستند، ممکن نشده است. مانند کشورهای اروپایی. اگر هنوز در آمریکا سیاستهای ناانسانی، ضد انسانی پیش میرود و اعتراضی به دنبال ندارد، از آن رو است که هنوز بخش زیادی از مردم آمریکا به هویت فردی نرسیدهاند. چون سیاستمداران و سرمایهداران برای این که بهتر بتوانند سیاستهای خود را پیش ببرند تا آن جا که بتوانند مانع این رشد فردی یا دست یافتن به هویت فردی میشوند.
بدیهی است بزرگترین اهرمی که ضامن سیاستمداران و سرمایهداران میشود و مانع هویت فردی، بزرگنمایی دین است. مهم نیست چه دینی. همین که اهرمی باشد که با آن بتوان خیل مردمان را شبیه هم ساخت و چون “گوسفندان خدا” به چراگاههای خود هدایت کرد، خواست خودکامهگان و سرمایهداران را برآورده شده است. حال هر چه این اهرم دینی عقب افتادهتر یا تنگتر باشد، دستیابی به این کنترل و ساختن هویت کاذب سهلتر و سریعتر است. از این رو، آن جامعهای که خواستار آزادیهای فردی، حقوق اجتماعی، برابریهای انسانی و نهایت یک نظام مردمآگاهانه است هیچ راهی جز این ندارد که با دست یافتن به هویت فردی، هویت ملی خود را قوی سازد و دین را امری شخصی و درونی بداند.
تنها با دستیافتن به هویت فردی و ساختن هویت ملی قوی است که میتوان هر گونه ایمانی را امری شخصی، خصوصی قلمداد کرد و از نقش و کارکردهای اجتماعی آن چشم پوشید. با هویت فردی است که مسلمان، شیعه یا سنی، زرتشتی، یهودی، مسیحی، کاتولیک یا پروتستان، بودایی، بهایی، بابی، بیدین، کمونیست یا … ایمان خود را امری شخصی میداند و نیازی به نمایش و تحمیل آن به دیگری ندارد. در هویت فردی است که هر کس در هر کجا که هست، دیگری را سدی سر راه خود نمیبیند و گمان نمیکند با حذف دیگری میتواند به خواستهای خود برسد. با هویت فردی است که کسی خود را برتر یا کمتر از دیگری نمیداند، راه خود را میرود و نان خود را میخورد. با هویت فردی است که تسامح و مدارای درست شکل میگیرد. با هویت فردی است که دیگر هیچ کس نمیتواند هویت ملی را به بازی بگیرد یا آن را تهدید کند. با هویت فردی است که دفاع از هر شهروندی دفاع از خود و دفاع از هویت ملی معنا میدهد. با هویت فردی است که ظلم و تجاوز به حقوق انسانی و اجتماعی هر شهروندی، تجاوز به هویت ملی و تجاوز به هموطن و تجاوز به خود معنا مییابد. با هویت فردی است که فرد از مرز حیوان بودن میگذرد و به مرتبهی انسان بودن میرسد. با هویت فردی است که هر فرد دیگر گوسفند پنداشته نمیشود و جامعه یا هویت ملی معنا و مفهوم گله نمییابد. با هویت فردی و ملی است که انسان از شبانرمگی میگذرد و بینیاز به شبان میشود. با دست یافتن به هویت فردی و هویت ملی توانا است که امام، رهبر، فقیه، مرشد، مراد و هر گونه شبانرمگی بیمعنا و پوچ میشود و جامعه بینیاز از کیشهای گلهای میگردد.
با هویت فردی است که فرهنگ هر جامعه رشد میکند و در بالندگی خود آزادی و استقلال و نظام مردمآگاهانه را حاکم بر جامعه و سرنوشت ملت میکند. با دست یافتن به هویت فردی و قدرت بخشیدن به هویت ملی است که نمایندگان ملت و دولتها کارگزاران خواست ملت میشوند و نه جاهطلبان و خودکامهگان نفع خود و بیگانهگان.
تا آن روز!