رسم چند فرهنگی معاصر با آمیخته شدن با هدف های انحرافی سیاسی، تجارتی و گاه تبلیغاتی ماهیت واقعی خود را که همان ایجاد یک همآهنگی و همسازی و همزیستی میان فرهنگ های مهاجر با جامعه ای که پذیرای آن گردیده، می باشد ـ از دست داده است و به گونه ی یک تهاجم سیاسی ـ ایدئولوژیک از سوی گروه های بنیادی مهاجر به کشورهای غربی پذیرای آنان درآمده و انگیزه ی تغییرات بنیادی در چگونگی رابطه میان انسان مهاجر و کشور پذیرا، و تردید در اصالت شیوه ی چندفرهنگی و ارزش های آن شده است.

در حالی که تعریف و ماهیت فرهنگ چندان مشخص نبوده و عناصری که در یک جامعه پیکره ی فرهنگی آن را می سازند، در جامعه ی دیگر ضد فرهنگ رایج آن جامعه شمرده می شود، ایده ی چند فرهنگی نیز از این ابهام و تناقض خارج نخواهد بود: آنچه که در جوامع آزاده فکر در نتیجه ی تلاش ها و کوشش های چند صد ساله برای رسیدن به آستانه ی یک جامعه با ارزش های انسانی است، در برخی از جوامع دیگر تنها به عنوان فساد و ابتذال فرهنگی شمرده می شود.

تنوع فرهنگی که لازمه ی آن پذیرفتن رسوم و آداب فرهنگ های مهاجر و میهمان در فرهنگ جامعه ی پذیرا و میهماندار است، اگر در اصول بنیادی و ارزش های اعتقادی با هم سازگاری نداشته باشند باعث بر هم خوردن فضای فرهنگی و اجتماعی کشور پذیرا خواهند شد. یک جامعه نمی تواند تنها پدیده های ظاهری و گاه خوش آیند فرهنگ های متفاوت با خود را جذب کرده و از درگیر شدن و تأثیر گرفتن از ماهیت و زیربنای آن پدیده ها ایمن باشد و اگر در این تبادل سیستم های فرهنگی و اجتماعی کشور میهماندار بافت محکمی در تاروپود آن جامعه نداشته باشد، فرهنگ های وارداتی و مهاجر، و گاه مهاجم، به زودی آن را از هم خواهند درید.

در حالی که یکی از ویژگی های بسیار ارزنده ی تنوع فرهنگی می تواند فرصتی برای مهاجران  اقلیت قومی( اتنیک) یک کشور باشد که در حاشیه نمانند و بتوانند بخشی از هویت خود را در عناصر فرهنگی و اجتماعی آن جامعه پیوند بزنند. این امتیاز و امکان را نباید به مانند حقی برای آشوبیدن و دستبرد زدن به روال فرهنگ جامعه ی میزبان ـ مردمی که با ساده دلی و خوش باوری و رویی گشاده، درهای سرزمین خود را برای آنان گشوده اند ـ دانست.

در سیاست چند فرهنگی که باید یک سازش و تساهل در برخورد با پدیده های  فرهنگی تازه واردان و نوآمدگان، مهاجران و پناهندگان، در بطن فرهنگ اصلی و کلی آن جامعه وجود داشته باشد، بسیاری از تظاهرات فرهنگی و میراث های اجتماعی دیگران، بدون درگیر شدن با آن می تواند جالب و سرگرم کننده باشد. سالها پیش از این دیدن زنان مقنعه پوش در خیابان های اروپا و امریکا و یا دیدن دسته های عزاداران عاشورایی به عنوان یک “فنومن” از فرهنگی “اگزوتیک” در یک نگاه توریستی و گذر خیابانی رهگذران غربی مسیحی را به خود جلب می کرد، در حالی که تحولات چند دهه اخیر در شکل گرفتن و گسترش نهادهای بنیادی اسلامی این صحنه ها را تبدیل به هشدار و زنگ خطری برای ناتوان کردن فرهنگ غرب و چیرگی عناصر فرهنگ پسگرا ساخته است.

“چند فرهنگی” روندی است که باید در رابطه با شرایط فرهنگی ـ اجتماعی هر جامعه ای و در شرایط زمانی خاص مورد بررسی قرار گیرد: یک جامعه سنتی و دگماتیک منزوی اگر پنجره های فضای فرهنگی خود را گشوده و به افق های تازه ای، دیگرگون از آن چه پنداشت آن را درباره ی خود و جهان می سازد، بنگرد می تواند چشم انداز خود را گسترش داده و فرهنگ خود را غنی تر سازد. نمونه های گوناگونی از جوامع در حال توسعه که پذیرای عناصر فرهنگی جوامع پیشرفته بوده اند، نقش سازنده چندفرهنگی را در گشایش فضای بسته فرهنگ های منزوی نشان داده است، و نیز نمونه های دیگری در زمان کنونی، گواهی هستند که چگونه جوامعی که دارنده ارزش ها و ویژگی های یک فرهنگ متعالی و فرادست هستند، با نفوذ عناصر فرهنگ فرودست به رکود و سقوط ارزش های خود رسیده و قربانی پدیده های فرهنگ های مهاجم بنیادگرایان و شک و تردید در اصالت فرهنگی جامعه خویش گردیده اند.

طرح از مانا نیستانی

 

ویژگی فرهنگ های بنیادی در “ایستا” بودن و ثابت ماندن آن و نداشتن قابلیت هر گونه تحول و تغییر است، در حالی که اخلاق اجتماعی و تکه هایی که زیر بنای هر فرهنگی را می سازد ماهیتی روان و پویا دارد و این همان ویژگی فرهنگ های آزاده است و به این گونه از دگمای باورهای ایدئولوژیک و خرافات اخلاق دینی متمایز می گردد.

در زمان همین نسل کنونی و تا چند دهه پیش در همان فرهنگ غربی که اکنون خود را پرچمدار آزادی های اجتماعی و قانونی همجنسگرایان و ازدواج میان آنان می دانند، قوانین کیفری علیه آنان وجود داشت که هنوز هم از قاموس قانونی برخی از این کشورها حذف نشده است این تغییر و تحول بزرگ در پیکره اخلاق اجتماعی، که عمیقا برخورد جامعه را با چنین پدیده ای دگرگون کرده است، نشان از آن دارد که برای هماهنگ شدن و پذیرفتن با تکامل زمانی اصول اخلاقی نیز باید “بازسازی” گردد و این در برگیرنده بسیاری از “پرنسیپ”ها و باورهای ریشه ای اجتماعی نیز خواهد شد.

ویژگی های یک جامعه متمدن و معتقد به تکامل انسان در همان قابلیت و توانا بودن در گذر از آستانه ای به آستانه ی دیگر است و تصورات کنونی درباره ارزش های چند فرهنگی نیز از این قاعده خارج نبوده و باید به عنوان شرایط اضطراری مورد بررسی قرار گیرد.

نباید سرنوشت ملتی را – و ملت ها را- به بهانه ی باورهای دگماتیک و رادیکال شعارگونه به خطر انداخته و میراث فرهنگی و اجتماعی یک جامعه را به عنوان چند فرهنگی به حراج گذاشته و آن را فخر و امتیازی دانست. آنچه که برای حفظ ارزش های جامعه آزاد انسانی به مانند سنتی پاسداری می گردد نباید خود ابزار و سلاح توسعه طلبان مذهبی و مبشران پسگرای اعتقادات خرافی برای برانداختن نظام آزادگی اسارت انسان به کار رود.

جامعه ای که به “تنوع فرهنگی” گرایش دارد همچنان باید قادر باشد که خود را از “تهاجم فرهنگی” که فاقد آن ماهیت همزیستی و هماهنگی بوده و با هدف چیرگی و ناتوان ساختن با تاکتیک و استراتژی های پنهانی و توطئه آمیز، به آن جامعه نفوذ می کند، حفظ کند. جامعه غربی با آن که کم و بیش وقوع حادثه را احساس کرده است ولی فاقد یک سیاست هماهنگ و قاطع در روبرو شدن با این خطر بوده و به شدت خود را نفوذپذیر ساخته است، و این زخمی است که خود بر خود می زند، زیرا که از هم پاشیدن فرهنگ غرب نه به دلیل برتری و توان و نیروی فرهنگ مهاجم، بلکه به دلیل خود را ایمن و نفوذناپذیر دانستن و کوچک و بی اهمیت شمردن و نادیده گرفتن نشانه هایی است که فرا رسیدن فاجعه را هشدار می دهد.

هر جامعه ای که به میراث فرهنگی خویش وفادار است و می بالد وظیفه خود می داند که در برابر عناصر فرهنگ های مهاجم ایستادگی کند و این هیچ ارتباطی با سیستم سیاسی آن جامعه ندارد. اوضاع کنونی جهان غرب ـ همان پاسداران سنتی ارزش های دموکراتیک ـ به خوبی نشان می دهد مردم این جوامع که به میراث فرهنگی خود ارج می نهند، در برابر  نشانه های روزافزون نفوذ فرهنگ مهاجم بردباری خود را از دست داده و در برد و توان قوانین خود در  مقابله با این خطر به تردید افتاده اند.

پیدایش گروه های پراکنده که بی توجه و بدون اهمیت دادن به سیاست رایج به حرکت آمده و برای رساندن صدای خویش و آگاه کردن سیاست بازان، رفتاری خشن و گاه خصم آلود، در برابر مهاجران در پیش گرفته اند، می تواند شرایط ناگواری را هم برای گروه مهاجر و هم جامعه پذیرا و میهماندار در پیش داشته باشد و به جای برچسب زدن به این گروه ها و اتهام هایی خارج از شرایط منطق زمانی و واقعیت و به حاشیه راندن آنها و مانع شدن حق آنان در حفظ و حراست میراث اجدادی فرهنگی خود، دولت ها باید تعادلی در سیاست تنوع فرهنگی ایجاد کرده و با شناسایی اجزاء خوب و بد فرهنگ مهاجر، گزینشی شایسته شرایط و باورهای جامعه خود کنند.

پیکره فرهنگی در مجموع از اجزاء و بخش هایی شکل می گیرد که گاه در خود آن فرهنگ خاص هم همآهنگ و همراه نیستند، زیرا که هر بخش و پاره آن پیکره فرهنگی نشانی از لایه های گوناگون آن جامعه بوده، از سرچشمه های متفاوت با هم جاری شده و از دید ارزش های فرهنگی با هم برابر نیستند. نقش دولت ها در اجرای سیاست تنوع فرهنگی، بنابراین، باید در شناخت و ارزیابی ویژگی های فرهنگ وارداتی و پیش بینی کردن نتایج آن بر ارزش های فرهنگی جوامع خود بوده و آگاه باشند که عناصر نامطلوب و ناساز یک فرهنگ وارداتی می تواند به تدریج در اندام فرهنگ کلی نفوذ کرده و آن را ناتوان سازد.

جامعه ایرانی مهاجر ساکن کانادا با آن تضاد عمیق فرهنگی خود، و آن دوپارگی هویتی- که یکی به میراث دیرینه پیش از اسلام و نمادهای آن می نگرد و دیگری باورها و شعائر اسلامی را چشم انداز و سرچشمه الهام خود کرده است- می تواند زمینه گویایی در بررسی فرآیندهای پیوند عناصر فرهنگی کوچ در بافت فرهنگ اصیل جامعه کانادا باشد، از یک سو جشن نوروز به نشان نمادی از یک فرهنگ باستانی سکولار، با الهام از گرایش های آغازین به رستاخیز طبیعت، فارغ از هر مرز و حدود و هر دین و آئینی و برخوردار از یک اصالت جهانی و نمادی از فرهنگ ایرانی، آنچنان در زمینه فرهنگی کانادا می درخشد و رسمیت می یابد که گویی پاره ای از خود آن است.

از سوی دیگر مراسم خیابانی عاشورا نه با هدف یک اعتقاد دینی، بلکه به هدف رواج دادن چهره ای از گسترش طلبی سیاسی اسلام ـ که در رابطه با بحران ها و شرایط زمان کنونی و درگیری های ناشی از آن ـ با نگرانی و احتیاط روبرو است ـ در بافت سکولار جامعه کانادا، به عنوان لایه ای افزوده بر لایه های دیگر فرهنگی، به سختی می تواند جا افتاده و خارج از منطق یک روند سالم فرهنگ لائیک و آزاده اندیش است.

 به پیروی از منطقی شایسته شرایط و زمانه آرام و عادی، حق هر دین و آئینی است که بتواند آزادانه شعائر دینی خود را انجام دهد، ولی از آن جا که شرایط و اوضاع زمانه کنونی در یک روال آرام و عادی نبوده و دستخوش بحران های شدید سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است این منطق دیگر اعتباری نخواهد داشت، زیرا که گرایش جهانی اینک به سوی منطقی است که به موجب آن ـ و در واکنشی در برابر تهاجم عناصر آسیب زننده فرهنگ های ستیزه گر و توسعه طلب ـ هر جامعه ای نیز حق طبیعی و وظیفه اجدادی خود می داند که پاسدار ساحت سنتی و میراث فرهنگی خود باشد.

در شرایط کنونی بحران ها و رویدادهای ناشی از تهاجم گروه های بنیادی اسلامی از تصویر چند فرهنگی پدیده مشکوکی ساخته و انگیزه شکل گرفتن و گسترش جنبش های رادیکال طیف راست، بیگانه ستیزی و “اسلام هراسی” در کشورهای شرقی غیرمسلمان و جوامع مسیحی غرب گردیده و نشان از به وجود آمدن چهره ای دیگر از ناسیونالیزم را دربردارد که با ویژگی ها و هویت محتوای ناسیونالیزم تاریخی و سیاسی اختلافات اساسی دارد.

در حالی که ماهیت ناسیونالیزم سیاسی در جوامع تحت استعمار، در جهت استقلال طلبی در سده های نوزدهم و بیستم مبارزه ای میان قدرت ها- قدرت استعماری و نیز قدرت استعمار شده – بود، ناسیونالیزم واکنشی امروز مبارزه ای است با “استعمار الهی” و دینی و جنبشی است بر ضد باورها و مقدسات بیگانه، که در این میدان مبارزه گروه ها و طبقات مردمی سر رشته را در دست دارند و با این ویژگی و ماهیت پدیده ای است که هنوز “استراتژی” فرموله  شده و نظام مشخصی نداشته و تعریفی جدا از آن تعریف ناسیونالیزم سیاسی سده های گذشته به خود می گیرد. با  این که این ناسیونالیزم نیز راه خود را در مجرای سیاست کشورها گشوده و احزاب و گروه های اجتماعی سیاسی را آفریده است، خواه ناخواه از اصول رایج سکولاریزم این جوامع فاصله گرفته و برای رسمیت دادن و اعتبار دادن به مبارزه خود از غیرت دینی وام گرفته اند. نخست وزیر جدید اتریش، سباستیان کورز، از حزب مردم در سخنرانی پس از پیروزی خود گفت:”ما در این جا به زبان آلمانی سخن می گوییم، گوشت خوک می خوریم و مراسم مسیحی را اجرا می کنیم.”