کاریکاتور چیست؟
ـ کاریکاتور انواع بسیار دارد و هر کدام یک تعریف، اما به نظر من کاریکاتور بیان حقیقت به زبان طنز است.
چگونه کاریکاتور را انتخاب کردید؟
ـ از دوران کودکی خط خطی می کردم و مادرم دستانم را می گرفت تا طرحی بکشم همین رفته رفته باعث شد کاریکاتور را انتخاب کنم.
در بین هنرمندان کارتونیست، به کارهای کدامشان بیشتر علاقمندید؟
ـ من همه کارتونیست ها و همه هنرمندان را دوست دارم. هنرمندان نیکوکارترین و خردمندترین مادران جهانند. در لحظه ای پیام هایی به وسعت سالیان را به چشمان و افکار گرسنه می ریزند و آنها را فهیم و بزرگ می کنند بدون هیچ طلبی
در کارهایتان هدف خاصی را دنبال می کنید؟
ـ معرفی جهان های گمشده و ناشناخته.
الهام بخش هنری شما چیست؟
ـ الهام هنری من از گذر لحظه هاست. جهان مرگ را فریاد میکشد، و من فریادم را در نوشته ها و نقاشی هایم جاودان می کنم. ایده های ناب گران به دست می آیند، باید لحظه ای عمر را برایشان خرج کرد. هنر در ذات بشریت است. زندگی پر از ذوق هنری ست. ما هر روز دوباره خود را خلق می کنیم و شب ها می میرانیم. این است ذات خلقت در هنر و الهام بخش در بشر. ما عشق را خلق می کنیم و مذهب را باور، ما رنگ را می فهمیم و هر لحظه آن را به نوعی دوست داشتنی در چشم هایمان عاشقانه تر خلق می کنیم. این است سرچشمه ذوق خلقت هنر و شوق آفرینش ما. خطوط را می بینیم و با احساسمان پیوند می زنیم و اشکال را از پیش تعیین شده می یابیم. ما درد را می شناسیم چون لحظه های مرگ را تجربه کرده ایم و مرگ را می شناسیم چون آفرینش را خلق کرده ایم. ما جنگ را نمی خواهیم چون جهل را فراموش کرده ایم و صلح را الهام بخش ترین اتفاق دوستی و کرامت انسانی می دانیم. ما نور را می فهمیم و تارهای وجودمان را به پود ظلمت بافته ایم و شاید گاهی چشم بر واقعیت بستن و بر فرا واقعیت گشودن راز الهام همه ی حرکات باشد. ما خود را اینجا بهتر یافته ایم. من از فراواقعیت ها آمده ام و هر چه در آن دنیای زیبا دیده ام در اینجا خلق و به تصویر می کشم. این همان حقیقت تلخ کوچ به تبعید است. ما شکل را می شناسیم و با حقیقت تلخ پیوند می زنیم و تصویری از آن متولد می کنیم با کنایه های طنزآمیز و تلخ و باوری از لحظه های پشیمانی، خلق می کنیم و از کوچ و تبعیدهای اجباری الهام می گیریم تا ترس این کوچ ها در ما کشته شود.
چگونه نقاشی می کنید و نقطه آغاز کجاست؟
ـ ما تیغ را برای نظافت بر می گزینیم، اما میشود با آن بزرگترین حماقت ها را مرتکب شد. این همان ذات آفرینش است. هنر وجود در نهان بارها باید با مرگ شکفت تا هنر را جدا از حقیقت ندانست. باید راه را شناخت باید سبک را شناخت و باید اوج را سر کشید. آن لحظه انسان می تواند ادعا کند که از درون و از انتهای دانش الهام می گیرد از طلوع و غروب و از پرواز و آزادی ..
گاهی باید به تعبیر این جهان دیوانه شد، و در اوج دیوانگی بهترین ناب ترین خالص ترین بکرترین اثر را خلق کرد و بالندگی را در جهان و حقیقت نظاره کرد و الهام را نتیجه گرفت آن لحظه باید طعم هنرگونه ی الهام را چشید و تجربه کرد.
باید چشم ها را به روی جهان بست و در تاریکی مطلق غرق شد و مرد. باید در اوج ناتوانی استعدادهای درون را نظاره کرد به شکار نشست و در سکوت و انتظار جویای درخششی شد و همان جا باید مسیر را تا دنباله ای همان ستاره پیش رفت هر چند هرگز نمی شود آن را فتح کرد و تا قبل از رسیدن به آن یا او تمام می شود یا من …
چه جهان عمیقی همه چیز در آن نابود می شود جز لحظه ی آغاز و شروع. من اینگونه نقاشی را شروع کردم.
آیا در نقاشی تحصیل هم کرده اید؟
ـ خیر، هیچ دوره ای ندیدم. می شود گفت خودآموخته هستم.
آیا مواردی وجود دارد که از آن اجتناب کنید؟
انسان بزرگترین خالق است. نمی دانم چرا به دنبال خالق در آسمان هاست. این جملات من در کشورم کفر است و بارها آن را در نقاشی ها و آثارم به کار بردم و تهدید شدم و تبعید شدم و به سوی تبعیدم. مگر می شود تولد و مرگ را مقابل هم دید؟ فاصله ی بین این دو از نظر من اجتناب است. اجتناب از زندگی و جاودانگی و آفرینش، اجتناب از همه چیز.
با چه افرادی دوست دارید کار کنید؟
ـ اصولا مشارکت عالی است ولی گاهی به مرحله ای میرسی یا جهان جرات شنیدن واقعیت را ندارد یا آدمی هنوز جرات بیان حقیقت را ندارد. این جا اجبار می شود و کمی تنها می شوی همه یکباره می روند و دور می شوی. من با همه دوست دارم کار کنم. من عاشق کار گروهی در جهت سازندگی ام.
مگر می شود جاودانگی را خلق کرد؟
ـ مادرم مرا آفرید و من هنرم را و دیگر آنچه را دیده ام باور می کنم. انسان خود آفریدگار است پس اگر ایده نداشته باشم افکار منجمد شده همین جا درون اتاقم جهان را به خودم سفارش می دهم و با این ایده و توسعه شکم، مغزم و چشمان گرسنه ام را سیر می کنم و به دنبال مادرم می گردم. در آن جهان او مرا آفرید. رهایم کرد. من مردم و مرا در رحم مادری دیگر که همسفرم در این جهان است دفن کردند و باز می خواهم بمیرم. من دیگر از مردن خسته ام و با توسعه و ایده های ناب می خواهم جاودانگی را خلق کنم.
چگونه ایده هایتان را به روز نگه می دارید؟
ـ ما در بدن مادران دفن می شویم و آنجا می میریم و متولد می شویم بین پاهایشان ثبت و ضبط می شویم و جهان فانی ما از مثلث بین پاهای آنها شروع می شود. همه هنرهای به روز را در وجود مادران باید جستجو کرد. مادر را باید شکافت. باید تحلیل کرد که چگونه ناخودآگاه در سکوت مطلق جهان را خلق و از قبل پیش بینی تمام می کند. جهان و محل دفن ما از جایی میان پاهای مادران شروع و در جایی همان نزدیک ها تمام می شود و دوباره همه چیز به روز نگه داشته می شود. این احساس به روز من است از خلق آفرینش.
آیا کارتونیست مفهومی هستید و در این زمینه کار می کنید؟
ـ من عاشق چالش و مفهومم. مفهوم و هنر مفهومی از جان برمی خیزد و شعله هایش تا جایی میان آسمان افکار پریشان ما زبانه می کشد. باید در مفهوم دمید. در قلم دمید. در عشق دمید تا اوج را فهمید. گاهی باید به روزهای سخت دمید که هر چه ناب است در سختی خلق می شود. آفرینش یعنی توسعه آفرینش را باید به روز نگه داشت تا از یاد جهان نرفت. “مفهوم” زبان مشترک همه ماست و اگر هنرمند به خوبی بتواند مفهوم را در اثرش بگنجاند به راستی توانسته در ذهن و احساس ها متولد شود و جایگاهش را گسترش دهد و توسعه پایدار را از آن خود کند. مفهومی بودن نوعی واکنش به فرا ماورایی ذهن و ذات انسان هاست…