قدرت کابالا، کتابی است دربارهی عرفان یهودی و دستیابی به توانایی کشف و شهود از راه تمرکز بر نیروی نامتناهی، روشنایی.
ریشههای این عرفان، به تمامی برآمدهی آیینهای مزدیسنانی، چون زروان، مهر، اَناهیتا و … است که از کهنترین آیینهای جهان و عرفانهای بی واسطه است و در پیش از سپیتمان زرتشت در سرزمینهای ایلام، بابل و ایران رونق بسیار داشت.
آن چه در این کتاب دربارهی روشنایی، بر اساس کتاب زوهر، گفته میشود، برای خوانندهی ایرانی که دانشی دربارهی آیینهای کهن، به ویژه استورهی زروان دارد، عرفان مانوی را میشناسد، فلسفهی اشراقیان را که با بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی گسترش یافته است و با شهابالدین سهروردی به اوج رسیده، و ساختار اندیشهگیاش از طریق تفکر بوعلی سینا و عینالقضات همدانی و … به دست آمده است، بحث تازهای نیست. اما مهم است که خوانندهی فارسی زبان بداند چگونه دیگران از فرهنگ کهن خود یا شاخههای فرهنگهای دیگر بهره میبرند و روزاروز جهانبینی خود را به پشتوانهی آن بارورتر میکنند.
در فرهنگ کهن آریاییها و در استورههای ایران، فلسفهی وجودی زندگی و حکمت کیخسرو یکی از کهنترین راههای رسیدن به رستگاری این جهانی است. در همراهی آیینهای هِرمِسی، گنوسی، مندایی با معرفت کیخسروی هیچ شک و شبههای نیست، چنان که در بینش زروانگرایان و مهرگرایان کهن ایرانی.
آن چه در عرفان کابالا مرکزیت دارد و محور اصلی است، همان نور نورها، خورشید یا روشنایی است که جهان گیتانهی ایزد زروان، زمان بی کران و ایزد مهر و بسیاری از ایزدهای ایرانی را میسازد.
“به بیان دیگر، در همهی آیینهای کهن ایرانی، حتا آیینهایی که از سوی سومر و بابل وارد پارس شدهاند، درخششهای حکمت خسروانی دیده میشود.
مهمترین اصل حکمت خسروانی که بر دو بُن تاریکی و روشنایی شکل گرفته است و گذر از مرتبهی پست به مرتبهی اعلا یا مرتبهی حیوانی به مرتبهی انسانی را تنها از راه معرفت شهودی و عقلی میداند و نه اطاعت، در تمام آیینهای پیش از دینهای به اصطلاح توحیدی دیده میشود. در واقع، همان اندازه که آموزش و شناخت حکمت خسروانی در آیینهایی مانند زروان، مهر، آناهیتا و … ممکن است، در دینهایی مانند زرتشتی، یهودی، مسیحی و اسلام ناممکن میشود. از همین رو نیز مؤمنان به دین زرتشتی، به رغم ثنویت آن، همین که آگاه به حکمت خسروانی میگردند از آن میگریزند؛ مؤمنان به دین یهودی آگاه به حکمت خسروانی، برای رهایی از تنگناهای یهودیت، عرفان یهودی (معرفت کابالا- مندایی) را به وجود میآورند؛ مؤمنان مسیحی آشنا به حکمت خسروانی، در گریز از کلیسا یا بار و بارگاه یهودیان مسیحی، تجسم از دست رفتهی کیخسرو در میترا – مسیح را در آیین یحیای تعمیددهنده میجویند که منسک آن یادآور آیین اَناهیتا، الههی آب است. نهایت این که در یک دورهی ویژه، در پایان دودمان اشکانیان و آغاز دودمان ساسانیان، بسیاری جست و جوگر معرفتی (گنوسی) میگردند که از طریق آن بتوانند به آرامش و آسایش جان و تن برسند و از جنبههای مادی ادیان رهایی یابند.
این جست و جو که از یک سو همراه است با فراهم شدن دانش و آگاهی از فرهنگهای گوناگون، هم چون اندیشه و نقش هرمس و هرمسیان در یونان (و مصر)، گنوس و گنوسیان در روم، و از سوی دیگر همراه است با رشد و گسترش اندیشه و نقش بودا و بوداییان در هند، مسیح و مسیحیان در روم و روم شرقی که به حکمت خسروانی جامههای گوناگونی میپوشاند. از این رو در یک دورهی خاص، به ویژه در جنوب غربی ایران، فعالیت آیینهای بسیاری چون منداییان (صائبین) بیشتر میشود و فرقههایی چون مغتسله به سرعت رشد و گسترش مییابند.
در حکمت هرمسیان و معرفت گنوسیان، هم چون در حکمت خسروانی، هستی نخستین یا سپهر نخست روشنایی بیکرانه است. به بیان دیگر، زروان (سپهر بیکرانه با اورمزد ایزد روشنایی بیکرانه در فراز و اهریمن ایزد تاریکی با کرانه در فرود)، اندروای (ایزد فضا یا هوا، باد) و اَناهیتا (ایزد آب)، با هم برمیآیند تا معرفت هرمسی یا گنوسی را در شاخهها و شکلهای گوناگونی به وجود بیاورند.
هم چنین میتوان گفت از آن جا که رشد و گسترش حکمت خسروانی در شکلهای گوناگون یکی از راههای گریز مردم از رنج و مصیبتهای مادی- اجتماعی است و پناه گرفتن آنها به شوق و معرفتهای مینویی- اجتماعی، این برداشت نیز وجود دارد که یکی از علتهای گرایش مردم به معرفتهای آزاد یا عقیدههای رهاییبخشِ بیرون از چارچوبهای استبدادی دینها، رسیدن آنها به خودشناسی است. چرا که خلوتگزینیهای حاصل از معرفتهای گوناگون همه برآمدهی این سیر و سلوک خسروانی است. به بیان دیگر حاصل این گریزهای ناگزیر از سلطهی حاکمیت دینهای محدود و بسته است که سرانجام حکمت خسروانی را در گذر تاریخی خود از آیینهای مهر (میترا)، آناهیتا و زروان، به وجههایی از آیینهای بودایی و مسیحی میرساند و تداوم آن را در فرقههای مغتسله ممکن میگرداند. امری که زمینههای لازم برای شکل گیری و رشد مانی حیّا را در حساسترین سالهای عمر فراهم میکند و پایههای استوار آیین مانوی را به وجود میآورد.
حکمت خسروانی که در شکلهای گوناگونش، به نام معرفت هِرمسی یونان، حکمت گنوسی، عرفان آغاز مسیحیت و نهایت حکمت اشراق شهابالدین سهروردی شهرت یافته، بر این اصلها نیز استوار گشته است که شرط نجات یا خوشبختی انسان، معرفت (گنوس) است، هم معرفت به نیرویی (خدایی) ناشناختنی و بیکرانه که در فراز و فرودها یا پلشتیها و زشتیهای این جهان استومند یا مادی نقشی ندارد و در حکمت خسروانی یا اشراق نور نورها نامیده میشود و هم به آن نیرویی که آفرینندهی گیتی باکرانه است و جهان استومند یا تاریکی نامیده میشود.
در واقع، آن چه امروز به ویژه پژوهشگران غربی به آن حکمت یا معرفت گنوسی میگویند و در سدهی سوم تا پنجم میلادی به رشد چشمگیری رسید، به شکلی بُعد دیگر حکمت خسروانی است که در استورههای ایرانی نشانههایی از آن مانده است و میتوان ساختار دو بنگرایانهی آن را با اندکی تفاوت در کهنترین آیین زروان (آیین زروان از بیرون سه بنگرایانه است اما از درون دو بنگرایانه) و متأخرترین آیین گنوسی شناسایی کرد۱.
منش، اندیشه و سیر زندگی کیخسرو و به ویژه پایان زندگی او، به قدری ویژه و متجلی آرمانهای متعالی انسانی است که هر گونه معرفتی در این راستا را میتوان در حلقهی حکمت خسروانی جای داد. فرهنگ کهن ایرانی، حرّه یا فرّه که ایرانیان باستان، آن را متجلی نیرو و منش ایزدی مینامیدند و قهرمانی، پهلوانی، پادشاهی و نهایت سپهبدی را بدون آن ناممکن میدانستند، همان جان و خرد یا شعور و دانشی است که استقلال، آزادگی و عدالت انسانی را میگستراند و به همراه خود آبادانی، رفاه و آسایش میآورد. به بیان دیگر، انسانی که به حکمت خسروانی نایل میشود، که جز از راه استعداد، آموزش، تلاش و نهایت دانش و تجربه ممکن نمیگردد، به آن چنان مرتبهای میرسد که از سویی خود را در برابر هستی جهان مینُویی یا آگاهی بیکرانه هیچ میانگارد و از سوی دیگر آن چنان خود را فراتر یا بینیاز از دادهها و مرتبههای باشندگی زمینی، جهان استومند یا آگاهی باکرانه میبیند، که خود را در هستی و هستی را در خود میبیند؛ درمییابد فاصلهای میان بود و نبود نیست.
به قول اشراقیان همین که انسان با کسب معرفت یا رسیدن به اشراق، (کل گیتی، نور نورها، فنافیالله) من نخستین خود، من فرشتهای خود را بشناسد، خود را از تاریکی استومند، از شهرستان تن رها میسازد و به سوی اصل خویشتن یا من دیگر خود پرواز یا عروج میکند. به باور اشراقیان، تنها در این مرتبه از حکمت عقلی و شهودی است که انسان ناگزیر هم چون کیخسرو، با پشت کردن به همهی داشتهها، بازگشت به خویشتن خویش یا من دیگر، من فرشتهای خود را ممکن میگرداند و رها از هرگونه فراز و فرود، روشنایی و تاریکی به ابدیت میپیوندد و با کل گیتی یکی میشود. از همین رو نیز هست که شناخت حکمت خسروانی یا معرفت گنوسی، بیش از هر معرفتی ما را به بنیاد اندیشهی مانی نزدیک میکند و مانویت را میشناساند و شناخت زندگی و اندیشهی مانی، بنیانهای اندیشهی سهروردی و حکمت اشراق او را آشکار میکند.
آخر این که دادههای بسیاری نشان میدهند حکمت خسروانی در گذر از فراز و نشیبهای تاریخی ایران، در لایههای زیرین آیینهای گوناگون تداوم مییابد. این حکمت، در شاهنشاهی دودمان ساسانیان، در آیینهای گوناگون عارفان بسیاری در صدر مسیحیت متجلی شد. نخست در معرفت والنتین مصری (۱۸۵ـ ۱۰۰ میلادی) که به نیروی ناشناختهی بیکرانهی نخستین ایمان داشت، بیکرانگی، تفکر، عقل و حقیقت را از رکنهای اصلی شناخت میدانست، پیروان زیادی را در روم تعلیم داد و در اسکندریه درگذشت.همانندیهای معرفت این عارف را میتوان در بن حکمت خسروانی و آیین زروان آشکارا دید. انجیل حقیقت یا انجیل شادمانی را به این عارف گنوسی نسبت میدهند.
دیگری، باز عارفی مصری است به نام بازیلیدس (۱۶۱ـ۱۱۷میلادی). او نیز اگر چه چون همشهری خود معتقد به نیرویی ناشناخته بود، اما شناخت و رابطه با آن را امری خصوصی یا شخصی میدانست. او باورمند به گوهر و هنری بود که از اصلهای حکمت خسروانی است. به باور او، عیسا مسیح با برخوردار بودن از این گوهر، به هنگام تعمید به دست یحیا (و گذر از منسک اَناهیتا)، به معرفت رسید و با داشتن هنر به ملکوت یا بهشت (من فرشتهای خود) نایل گردید. از مهمترین آموزشهای بازیلیدس برای رسیدن به معرفت، پنج سال سکوت است. انجیل معرفت امور فراجهانی و هفت خطابه برای مردگان را به این عارف گنوسی نسبت میدهند.
همهی این عارفان و پیروان آیینهای آنها، بی آن که ادعای پیامبری یا رسالت دینی داشته باشند، استورههایی را پرورش دادند. آنها با تأویل و تفسیرهای خود از استورههای پیشینیان، افسانههای گوناگونی را فراهم آوردند که شباهت بسیاری به استورههای ایرانی یا حکمت خسروانی دارند.
به دنبال آوازه و رشد و گسترش عارفان این دوره و آیینهای آنها، در روم و اسکندریه، آیینهای دیگری چون منداییان از درون فرقهی مغتسله سربرآوردهاند که هم بنیادهایی از حکمت کهن (خسروانی) را باور داشتند و هم بنیادهایی از معرفت نو (گنوسی) را.
باورهای کهن یا خسروانی آنها همان ثنویت یا دو بُننگری است که در آیین مزدیسنی تجسم گیتیانه مییابد. دو بُن یا دو جوهر نخستین، از همان آغاز با یک دیگر در تضاد و در نبردند. در باور منداییان، به جای زروان دو جنسیتی، حیات اعظم و کنزالحیات در بهشت برین مینشینند. هم چنان که به جای اورمزد و اهریمن، جهان روشنایی و جهان تاریکی میآید و این دو در تضاد و نبردند تا زمانی که روشنایی از تاریکی رهایی کامل مییابد.
“نور صورت دهندهی هستی است. جهان بالایی از نور است. حبی که حیات ازلی و ابدی است، منشأ نور است. نور است که به جهان صورت و سیرت میدهد و او را مملو از جان و حرکت مینماید. نور و حبی غیر قابل انکاراند. … سه طبقهی عالم بالا همگی از نور کامل شده اند.
از باورهای نومنداییها، منسک غسل تعمید است که از یحیا تعمیددهنده به آنها منتقل میشود و از باورهای کهن بارقههایی از قداست آبِ آیین اَناهیتا و تجسم آن در دریای فراخکرد است که در منسک آنها متجلی است:
“نور آب را دید که نیکو ست و در آن ساکن گشت. رودها و نهرها را جاری ساخت و زندگی از او بود. آب جاری نورانی از شمال میآمد و گناه آدم و فرزندانش را میشست و به جنوب میبرد.
هیچ کدام از عارفان برآمدهی فرقههای گوناگون سدههای نخست مسیحیت، ادعای پیامبری نمیکنند و داعیهی رهبری دینی نو را ندارند، مگر مانی، که از همان دورهی جوانی و حضور در میان منداییان، خود را آمادهی رسالتش میکند.
در واقع، مانی و در ادامهی راه او، مزدک بامدادان، از سویی هم دو بستر حکمت خسروانی را صیقل و تجلی میدهند و هم بر وسعت و گسترش آن میافزایند:
مانی، تا زمانی که به مرتبهی اعلام پیامبری و رهبری سیاسی ـ اجتماعی خود نرسیده است، هم چنان در بستر و فضای سنت حکمت خسروانی به مکاشفه و شهود مینشیند، اما از زمانی که ناگزیر به اجرای سیاستهایی برای مقابله با محدودیتهای ایجاد شده از جانب بهرامشاه و کرتیر میشود۴ و ساختار منسجم جامعهی مانویان را پیریزی میکند، دیگر از سنت حکمت خسروانی خارج میشود.
در حکمت خسروانی، همهی خواستها، از راه کوشش به دست میآید. هیچ حکیم یا عارفی منفعل نیست. همان گونه که فریدون و جمشید با آموزش و تجربه به دانش و شعور میرسند و جان و خرد خود را میپالایند، کیخسرو نیز از همان کودکی همهی شیوههای رسیدن به انسانی توانا و کامل شدن را میگذراند.
در تاریخ استورههای ایرانی، چه استورهی حماسی و چه استورهی آیینی هیچ کجا، ایزد یا شخصیتی وجود ندارد که تنها با انفعال، دوری جستن از فعالیتهای اجتماعی، ریاضت کشیدن و ضعف تن خود به مکاشفه و مرتبهی شهودی برسد. همهی ایزدان و امشاسپندان و سپهبدان برآمدهی آزمونهای سخت اجتماعیاند که خلوتگزینی، ریاضت جان و جسم، بخش ناچیزی از آن است. مانی، اما ناگزیر میشود به دلیل ایستادگی در برابر استبداد زمان خود، به ویژه خودکامگی بهرامشاه و کرتیر هیربد، به همراه آموزش و پرورش و دریافتهای عقلی و شهودی، انفعال را در میان پیروان خود به صورت یک سنت گسترش بدهد. سنتی که در میان مانویان باقی میماند و به رغم مبارزهی مزدک بامدادان برای دوری جستن از آن در دورهی پادشاهی قباد۵، و کوششهای شهابالدین سهروردی برای ایجاد توازن و تعادل میان عمل و انفعال، دریافت عقلی و دریافت شهودی، این سنت انفعالی تداوم مییابد. در واقع، وضعیت نابسامان و تهدیدهای خلیفههای اسلامی و حاکمان آنها، به ویژه از دورهی سلجوقیان به بعد، این بستر انفعال را آماده میکند و به رغم تلاشهای اسماعیلیان حکمت خسروانی، خلاصه میشود به عرفان و تصوف انفعالی که از سنایی غزنوی شاعر و عارف آغاز میشود و در جلالالدین محمد بلخی مولوی شاعر و فقیه و صوفی به اوج خود میرسد.
سخن آخر این که بعد از کشته شدن مانی و مزدک در دورهی ساسانیان، که هر دو توانستند پیروان بسیاری را دعوت به آیین خود کنند و تأثیر اندیشه شان تا سدههای بعد بر بخشی از جهان و سراسر ایران باقی ماند، دیگر هیچ شخصیتی در ایران به چنین مرتبه و چنین نفوذی دست نیافت.
پس از کشتارها و سرکوبهای شدیدی که خلیفهها و مزدوران آنها به بهانههای گوناگون چون زندیک (فاطمی، قرمطی و …)، رافضی، مرتد، کافر و … از دیگراندیشان انجام میدهند، عارفان فرقههای گوناگون به سختی میتوانند در برابر استبداد توأمان قدرت و خلافت مقاومت کنند و حافظ حکمت خسروانی باشند. از همین رو حتا اسماعیلیان که از قویترین و نهادینهترین شاخههای مذهبی بعد از تأسیس مذهب شیعه هستند و میتوانستند بارقههایی از حکمت خسروانی را حفظ کنند، به سختی میتوانند تا سدههای بعد دوام بیاورند. استبداد خلافتی به قدری سخت و تحملناپذیر است که دوره به دوره از نفوذ و گستردگی تمام آیینها و فرقههای خسروانی، هرمسی و گنوسی کاسته میشود. چنان که شاخهای از اسماعیلیان با جمعیت اندکی در آسیا و اروپا میماند و شاخهای از منداییان، با جمعیتی در حدود ۱۰۰ هزار نفر در سوریه، عراق و به ویژه جنوب ایران، در شهر اهواز. به بیان دیگر، استبداد سنت و قدرت، در گذر از بیش از ده سده، از کل حکمت خسروانی، معرفت مانوی، اشراق سهروردی، تنها نمادها و استعارههای دگرگون شدهی آن را باقی میگذارد و صورت مثله و فرسوده شدهی فرّهی آن را.۶“
پانویس ها:
۱ـ در آیین زروانی، زروان باکرانه یا سپهر باکرانه، که خود آفریدهی زروان بیکرانه (زمان- نور) است، و همهی هستیِ مینوی و آفرینش این جهان، جز زمان، آفریدهی آن و در آن است، پس از نه هزار و نه صد و نود و نه هزار سال نیایش، (۹۹۹۹۹) به این هستیِ بیحاصل خود شک میکند. حاصل نیایشش را “هیچ” میانگارد. از شک به معنای این هستی، انگرَمینو (اهریمن) در او پدید میآید و از یقین به داشتن فرزندی، سپندمینو (مزدااهوره). پس شادمان از این “آبستنیِ توأمان اهریمن و مزدا”، با خود عهد میبندد که هر کدام از فرزندان، نخستزاده گشت، آن را به فرمانرواییِ جهان بگمارد.
مزدااهوره آگاهیِ از این اندیشه و خواست پدر- مادر را به اهریمن میگوید. اهریمن میکوشد که نخستزاده باشد تا زروان (پدر- مادر) فرمانرواییِ جهان را به او بسپارد. حضور مزدااهوره در دهانهی زهدان، این امکان را به اهریمن نمیدهد. اهریمن ناگزیر پهلوی (زهدان) زروان (پدر- مادر) را میدرد تا نخستزادگیِ خود را آشکار کند.
زروان، از دیدن اهریمن که همه ظلمانی و عفن است، ناخرسند میگردد. در حالی به هنگام از تولد مزدااهوره خشنود میشود. چون او نورانی و معطر است. زروان نمیخواهد اهریمن را فرمانروای جهان گرداند، اما چون سوگند خورده است و خود را ناگزیر از انجام آن میداند، فرمانرواییِ جهان را به اهریمن میدهد.
“ای اهریمن!
تو را شهریار خواهم بود تا تو نه هزار سال بر جهان فرمانروا باشی. اما مزدااهوره را چنان زادهام که سرانجام بر تو چیره میگردد و چون نه هزار سال فرمانرواییِ تو به سر میرسد، او است فرمانروای جهان. چنان که خواست او است.”
پس چون نه هزار سال، نبرد مزدااهوره با اهریمن به سر میرسد، زروان، مزدااهوره را به شهریاریِ جهان میگمارد با دستهای بَرَسم در دست.
“هنگام نیایش من برای بالیدن تو به پایان رسید. از اکنون، نیایش تو بر من آغاز میشود.”
در باور به ایزد زروان، سرنوشت حاکم است. تا پیش از پایان نبرد اهریمن با مزدااهوره، در زمان باکرانهی اهریمن، دورهی نه هزار ساله (سه دوره سه هزار سالهی بهدینی)، هیچ سامان ابدی وجود ندارد و انسان نیز به مانند این دو ایزد تابع اندیشه و کردار و گفتار اهریمن و مزدااهوره است. در او هم ظلمت و هم روشنایی وجود دارد. انسان قادر به غلبه بر نیکیِ خود یا بدیِ خود نیست. هر چه هست و هر اتفاقی میافتد، همانی است که باید باشد و همانی است که باید اتفاق بیفتد. اختیار بیرون از ارادهی انسان است. سرنوشت در جبر زمان پیش میرود. تقدیر در همه جا حاکم است. مزدااهوره ایزد یگانه نیست و نمیتواند باشد و نمیخواهد پروردگار گردد. او خود نیایشگر زروان- زمان بیکرانه است، نیایشگر نور است. مبارزهی مزدااهوره و اهریمن تنها از اینرو است که هر کس ایزد بخش (گیتی) خود باشد. اهریمن ایزد زیر زمینها یا تاریکیها و مزدااهوره ایزد روی زمینها یا روشناییها. بنابراین دیگر نه جهان آینده وجود دارد، نهرستاخیز، نه پل چینوَد، نه دئنا، دوشیزه و عجوزهی نیکیها و بدیها. همه چیز همچنان که هست، هست. چنان که زروان- زمان بیکرانه هست. زمان حاکم بر زمان و در زمان، نور مطلق.نویسندهی مینو خرد مینویسد:
“آگاه باش و بدان که کار جهان همه به تقدیر و زمانه و بخت مقدر (پیش) میرود که خود زروان فرمانروا و درنگخدای است.”
برگرفته از کتاب نخست
“جست و جوی خرد ایرانی، از پیش از زرتشت تا بعد از باب”، منصور کوشان،چاپ نخست. ۱۳۹۰، نشر H&S Media لندن.
۲ـ اسطورههای آفرینش در آیین مانی، دکتر ابوالقاسم اسماعیلپور، انتشارات کاروان، چاپ سوم ۱۳۸۵، تهران.
۳ـ همان.
۴ـ در فصل زندگی و معرفت مانی، از کتاب وارثان حکمت خسروانی، مفصل شرح داده میشود که چرا و چه گونه مانی ناگزیر میشود مردم را دعوت به انفعال کند. چرا کار کردن یا در واقع مزدور درباریان، روحانیان و ملاکان بودن را نفی میکند و از مردم میخواهد از هر گونه فعالیتی حتا ازدواج کردن و تولید نسل خودداری کنند.
۵ـ در دودمان ساسانیان وضعیت اجتماعی و اعمال زور و تحمیل عقیده و رنج و محنت مردم چنان شدید میشود که مزدک که خود هیربدی است در پادشاهی پیروز، قیام میکند. جنبش او که شاخهای از حکمت خسروانی است و همراه است با اصلاح دین زرتشتی، پذیرش جنبههایی از آیین مانی، نگرشی دیگر و نو داشتن به آیین کهن زروانی، توجه به موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی (تساوی حقوق اجتماعی)، پیروان بسیاری مییابد. این حادثه آنچنان بزرگ و گسترده میشود که قباد برای حفظ تاج و تخت خود، به دست آوردن استقلال در برابر هیربدان و درباریان، و تداوم شاهنشاهیاش، آیین او را میپذیرد و همچون یزدگرد اول (۳۹۹ – ۴۲۰ میلادی)، نسبت به دینها و آیینهای دیگر تأمل و مدارا را روا میدارد.
معتبرترین سندی که از اندیشهی اصلاحی مزدک و تفاهم او با قباد موجود است، متن شاهنامهی ابوالقاسم فردوسی است. از این رو من چند سطر از آن را در این جا میآورم، اما شایسته است که خوانندهی ناآشنا به شخصیت مزدک و آیین او، تمام این بخش از شاهنامهرا بخواند:
” بیامد یکی مرد مزدک به نام
سخنگوی با دانش و رای و کام
گرانمایه مردی و دانشفروش
قباد دلاور بدو داد گوش
به نزد جهاندار دستور گشت
نگهبان آن گنج و گنجور گشت
ز خشکی خورش تنگ شد در جهان
میان کهان و میان مهان
ز روی هوا ابر شد ناپدید
به ایران کسی برف و باران ندید
مهان جهان بر در کیقباد
همی هر کسی آب و نان کرد یاد
بدیشان چنین گفت مزدک که شاه
نماید شما را به امید راه
…
سرانجام مزدک و مزدکیان به فرمان خسرو انوشهروان کشته میشوند، چرا که آیین آنها چند اصل مهم اجتماعی را طرح میکند که هر دو پایههای باور دینی و جایگاه اجتماعیِ مغان و اشراف را میلرزاند. در باور مزدکیان انسان ناگزیر به تحمل ستمها و رنجها نیست، به این امید که در رستاخیز و بعد از گذشتن از پل چینوَد پاداش آنها را میگیرد. انسان ناگزیر به ازدواج با خواهر، مادر و خویشان نزدیک خود نیست که آیین بهدینیِ مغان تبلیغ میکند. انسان ناگزیر به تحمل سرنوشت خود به بهانهی این که این خواست زروان یا مزدااهوره است و تقدیر چنین میخواهد، نخواهد بود. انسان برای رهایی از مصیبتها و دور شدن بدیها، ناگزیر به انزواطلبی، ریاضت و امیدوار به جهان آیندهی باور مانویان نیست. انسان برای خوشبخت بودن و رهایی از مصیبتها، ناگزیر است که شخصی فعال و اجتماعی باشد. جوهر روشنایی و جوهر تاریکی یا خیر و شر، بیش از آن که امری ازلی و ابدی باشد یا سرنوشت انسانها را از پیش تعیین کند، به اندیشه، کردار و گفتار انسان در زندگیِ اجتماعی وابسته است. انسان رستگار کسی است که برای رسیدن به این رستگاری تلاش میکند و برای دفاع از حقهای اجتماعیِ خود مبارزه را برمیگزیند. به باور مزدک، زمانی که مزدااهورهای باشد، ایمانی به رستگاری وجود داشته باشد، انسانها برابرند و از حق یکسان برخوردار میشوند. پس نشانههای این رستگاری، این برابریِ حقها، ابتدا در زندگیِ این جهانی، استومند، مادی دیده میشود و آنگاه در زندگیِ مینوی. بدون دست یافتن به یک زندگیِ استومند سالم، امکان دستیافتن به زندگیِ میُنوی ممکن نیست.
از کنه آنچه از باورهای مزدک بامدادان برمیآید میتوان بهاین برداشت کلی رسید که او با باور بهمزدااهوره، تأیید دو بن نور و ظلمت و دو اصل جهان مینُوی و جهان استومند (مادی)، زندگیِ فانیِ این جهانی و زندگیِ جاودانهی سپهر مینویی، آیین زرتشت و آیین مانی را در کلیت آنها تأیید میکند و از این نظر نمیتواند حتا از نظر مغان زندیک باشد. پس بهتعبیر امروز و بهویژه پژوهشگران غربی، او با توجه بهباورش به مزدااهوره کمونیست هم نیست. تفاوت باور مزدک با پیامبران دیگر، در چهگونگیِ نگاه او بههستیِ استومند است و تعبیر و تفسیری که از آن ارائه میدهد. او بر خلاف مانی معتقد نیست که انسان مؤمن با فقر و بدبختی و رنج و ستم و تحمل تمام مصیبتها آمرزیده میشود و بهشت از آن او میگردد. مزدک این را تزویر و دروغ بزرگ مغان تنپرور، پادشاهان خودکامه و ملاکان زورگو میداند. بهباور مزدک زندگیِ این جهانی قرین زندگیِ آن جهانی است. همانطور که انسان در پیش از هبوطش (تولد – آغاز)، بدون هر وابستگی یا مالکیتی بوده است، در بعد از عروجش (مرگ – پایان)، از هرگونه مالکیت و وابستگی مبرا است، پس در زندگیِ کنونی (میانی) نیز میباید از هر مالکیتی و وابستگی جدا باشد و آنهایی را که با عنوانهای گوناگون بهاین وابستگیها و مالکیتها روی میآورند و از آن بهرهی ناسالم میبرند، باید از این کار بازداشت. از همینرو به باور مزدک حرمسرایی از زنها داشتن، مالک و شوهر خواهرها، خالهها، عمهها و مادر بودن به بهانهی حفظ همخونی، حفظ تبار و طبقه، و زنها را از آزادیِ گزینش بازداشتن، پذیرفتنی نیست. به باور او مالک کاخها، خانهها، هکتارها زمین حاصلخیز، صدها گاو و اسب و حیوانهای دیگر بودن و مردمانی را در برابر رزق روزانه بهکار گماردن، پذیرفتنی نیست.
مزدک ارادهی انسانی را در تعیین سرنوشت مهم میداند و تقدیرگرایی محض زروان، گزینش رستاخیز زرتشت و ریاضت بیچون و چرای مانی را رد میکند. پس اندیشه، کردار و گفتاری از این دست با فلسفهی وجودیِ انسان، با من گیومرثی که تجسم تن انسان است، با دو اصل نیکی و نانیکی و سه دورهی حیات مینوی و دنیوی سازگار نیست و برای تحقق آن باید کوشید.”
۶ـ برگرفته از کتاب وارثان حکمت خسروانی، منصور کوشان، چاپ یکم، ۱۳۹۰، نشر اچ اند اس مدیا، لندن.