خواب کبری
نمیتوانی خیلی هم تدریجی عاشقم شوی
بر علیه پاهای تو شورش کنم؟
گناه به این درشتی!
تا این که خواب دیدم یک بسته مار کبری سر به سرم میگذارد
من زنی را بغل کرده فرار میکردم
تا به آن جا که خوابهایم پر از مار کبری شد
و به تدریج
مار خوابهای کبری شدم
***
رفته گان
برای دوستانم که یکی یکی مهاجر می شوند.
تو هم می روی از این جا به زیر آسمانِ دیگری از همین رنگ
لب هایت را می بری
و شکل موها و دور شانه ها را دیگر
لذت دستکاری از من دریغ می کنی
پشت این پنجره،
من و این کبوترانِ بی توجه
مانده ایم و بی توجهی می کنیم
می روی و دستانت را می بری
چشم ها را، قدم ها و فنجانت را می بری
می مانم همچنان با غیرت!
سرم را به سُستی ام گرم می کنم
فقط گاه گاهی به تصورم که می آیی
رنگ صورت زردم را
دستکاری می کنی
و هم زمان با فشارهای عصبی
بر حفظ آرامش دست هایم پافشاری می کنی
سر و وضعم مدتی دوباره به هم ریخته
به رغم علاقه ات به خاک بازی
لباس ها و شست و شوی مرا قبول نداشتی
از همان زمان کودکی،
من به نظارت تو احتیاج دارم
می روی و نگاه هایت را می بری
جای پا و قدم هایت را می بری
بی تابِ همان سواحلِ شنی
نشستم و پایداری می کنم
خاک بازی می کنم
ای وطن که از ساکنانت خالی شدی
من به حمایت تو احتیاج دارم
آب و تابم از دستم رفت
رفته گانم را برگردان !
***
با شمس آقاجانی
به: رضا براهنی
به: منوچهر آتشی
و همکلاسی ها
من سالوادُر دالی قبول، تو از کجای تنت آفتاب می زند بیرون؟
اگر بگویم عشق از کنار دست تو آغاز شد می گویید منوچهر آتشی گفته است
اگر بگویم حالا دو روز تربت من در راه است می گویید خطش بزن براهنی زده است
ما شعرمان را زیرزمین می گوییم
نور که نباشد چشم ها درشت ترند
لودگی می کند کلمه، کلمه را می بلعند
کلمه به جای عشق می نشیند، عشق را می بلعند
پنج متر، ما شعرمان را پنج متر پایین تر از سطح زمین می گوییم
زیرزمین خال لب سیاه تر است
پشه نیشش را تیز می کند ما گوشمان را
نور که نباشد مارها عاشقانه ترند
لیلای دراز قامت من، مار مفصل
مجنون تو ام به مانند مار کوچکی
نیشم بزن لیلای مفصل، سیاه دراز قامت من
ای که من مجنون مار ـ لیلای گیسوی تو
نیشم بزن، چند کلمه نیشم بزن
(و اما این جا یکی هست که پیوسته لیلا میسازد
با موهایی که ندارد، سیاه و چشم های درشتش)
لیلاساز من ای لیلاساز!
با موهایی که نداری سیاه و چشم های درشتت
از بلندای عشق های زیرزمین
چند کلمه پرتابم کن
لیلا ساز!
اگر که بگویم مرا به سطح زمین نفرست می گویی مگر تو عاشق ماری؟
به روی زمین می آیم من که مدیون آفتاب خدا هستم
لودگی نکن! آفتاب وزوز کننده ی پشه ای
من سالوادر دالی قبول، و از کجای تنت آفتاب می زند …