غمهایت را گاز میزنم
بسانِ سیبی سرخ
و بر پلک هایت
آویزان
آگه که غمهایت نای نفس کشیدن را از تو می گیرند
اشک هایِ توام
من
آویزانِ
پلک هایت
باور کن!
دستانِ
من
مهربانند
ارمغانشان باران است و
نان و
گل و
لبخند
گوش کن!
این،
صدای قلب تو نیست
گام های من است
که نبض رگه های
تو شده اند
****
شعرهایِ سیاه پوش
نشسته،
بر پریشانی برگ هایِ
پاره پاره،
ناتمام و
خسته،
با لبانی بسته
افسار بر شیهه میکشد و
شلاق بر گرده
دیو سیاهِ جهل
شعرها را
باید رنگین کمان کرد
میانِ
افتاب و
باران
بر دفتر گل
با لبانی باز
باید نوشت
شعرهایِ سیاه پوش را
***
من
هر روز آفتاب را
با نگاهِ تو
نقاشی و
صبح را
با لبخند تو بیدار
میکنم
ابرها،
گیسوان بافتهِ
تواَند و
آسمان،
صدایِ آبیِ تو
من ،
باران را
با چشمانِ تو،
خیس میکنم
عشق،
سرایش نام توست
کودکم!
بویِ تو
به امید نقاشیِ
چشمانت،
مرا به خانه می کشاند
***
یلدایم
من!
کهن م،
ریشه دوانده در نیاکانم
“ای ایران م”
“آغازِ سرایشِ روشنائی
در بستریِ از نیلوفر
در آغوشِ آناهیتا و هیرمند
تولدِ میترایم”
کوروش م،
ستاده بر بامِ بلندِ پاسارگاد
سرزمینم را نگهبانم
بیستون م!
فرهادوار،
پر از آغوشِ شیرین م
تهمینه ام!
مادرِ رستم،
مردِ کارزار
و
اشک های
رستم
بر پیکر
اسفندیارم
حافظ و
نیما و
شاملو ام
من!
یلدایم،
با بلندایم
نویدِ بهارم
هر چند که زمستانم
اما،
گرم و مهربان کهنم
یلدایم
من!
۲۰ دسامبر ۲۰۱۶
*آناهیتا در بستری از نیلوفر با هیرمند هماغوش شد و نطفه خورشید یا میترا بسته شد.