دست‌های خونی‌شان را

در جیب‌ پنهان می‌کردند

شریک جرم بودند

اصرار داشتند بگویند

از روی ترس

روی از صحنه‌ی جرم

برگردانده بودیم

لبخندهای طبیعی می زدند

در حالی که ما می‌دیدیم

چگونه

چشم‌های‌شان

از قیرِ دروغ

سیاه شده بود

و چگونه

صورتشان

در مذاب تاریکی

فرو می رفت

 

 

دی ماه ۱۳۹۶

***

تو مثل من حرف نمی زنی؛ پس با تو نیستم

تو مثل من سکوت نمی کنی؛ پس با تو نیستم

تو‌ مثل من نمی جنگی؛ پس با تو نیستم

تو مثل من کتاب نمی خوانی؛ پس با تو نیستم

تو مثل من شعار نمی دهی؛ پس با تو نیستم

تو سبز نیستی؛ پس با تو نیستم

بنفش نیستی؛ پس با تو نیستم

تو پرچمی داری که نمی شناسم

تو شاید حتی پرچمی نداری؛ پس با تو نیستم

تو خونی از تنت می رود

که به اندازه کافی سرخ نیست

من با تو نیستم

تو می توانی بجنگی

من با تو نیستم

می توانی مجروح شوی

من با تو نیستم

تو حتی می توانی بمیری

در همین کوچه ها

من با تو نیستم

نه نمی توانی

برو گوشه ها

گوشه های کوچه ها

حتی برو دورتر دورترها

من با تو نیستم

مبادا خون تو کفش مرا کثیف کند!

***

خنجری در تن بود

که می دویدم

دویدن با هم

آزادی کوچکی ست

ما به خیابان هایمان بازگشته بودیم

اشک هایمان

طبیعی بود

سکوتمان

طبیعی بود

دویدن با هم

آزادی کوچکی ست

سنگی بودیم

که پرتاب می شدیم

گلوله ای بودند

که اصابت می کردند

خنجری در تن بود

که می دویدم

زخمی

که به خونریزی فکر نمی کرد

 

                                                 از کتاب خونماهی

***

فرشته مهربان آمبولانس

صدای ممتد آژیرت کجاست؟

روی این خاک

دموکراسی

گلوله خورده است

و مجسمه بی سر انقلاب

لای جسدها

دنبال کلاه گمشده اش می گردد

فرشته مهربان آمبولانس

زخمی ها

خون شان را

با تکه پاره های پرچمشان

بند می آورند

و هیچ کس نیست

کمر شکسته آزادی را

گچ بگیرد

ما تنها ماندیم

فرشته مهربان آمبولانس

ما تنها ماندیم

و جای تو خالی ست

تا زندگی را

به بدن های نیمه جان

بخیه کنی

تا روی پلک های بسته صلح

ملافه سفید بکشی

روی این خاک

بالای سر کُشته ها

مرگ هق هق می کند

و صدایی آرام

زیر گوشش می گوید

مَرگ که گریه نمی کند

آه

فرشته مهربان آمبولانس

 

                                      از کتاب خونماهی