allamehzadeh-zolgharnain

برای رضا علامه زاده پیش از وفات اش

رضا جانم:

آزاده علامه زاده ای

همواره یار

همراه

همدل و غمگسار

آمده از نور

با تصویر

با صدا

از “دار”۱ و “شاهد”۲ و “قدیر”۳

   تا “میهمانان هتل آستوریا”۴

رسیده به “یکصد و شصت و پنج سال کشتار بهائیان”۵

بیشتر نمی گویم

زیرا برآنم

تا زنده هستی

دلخوریم را

به رخت بکشانم

این را هم بدان

که می دانم

میراث خوارانِ ابن الوقتِ خودی و نُخودی

پس از رفتنت

می آیند تا بی شرمانه

“اینگمار برگمن”ی از تو بسازند

تا بر گِرد ضریحی کنار مزارت

بر پرده ای نقره ای

با خطوطی خونین بنویسند:

درآمد حاصل از فروشِ آثار حضرت رضا

به مصرفِ خانه سازی

برای کودکانِ خیابانی خواهد رسید

تا “روشنفکرانِ دینی”

این گدا گودوله های هرزه خوان

                 ـ کوتوله های توله زادِ امامِ زمان

نوارهای ساختگی ی دفاعیه هایت را

در این تلویزیون و آن رادیو

حلوا حلواکنان

در لابلای نسخه های زرینی از قرآن

به جای آب و گوشت و نان

میانِ سفره های خالی ی  ستم دیده گان

خائنانه بتکانند

و چه نادانند این بی خبران

که نمی دانند

زنده و مرده ی این رضاجانِ علامه زاده

خالق “حرف بزن ترکمن”۶ را

مشکل بتوانند

از سینه ی پرکینه ی جان باختگان

ـ در پنجاه و هفت و شصت و هفت و

ـ ششصد و هفتاد و هفت قرن سکوت

به غنیمت بردارند.

حالیا بگذار به خرده حسابم

با خودت برگردم:

مگر من

بچه محل ات نبودم

من و تویی

که از هر کوچه می گذشتیم

سر از دبیرستانِ محمدعلی فروغی

نبش میدانِ فوزیه

               ـ پاتق لات و لوت های مفت آباد و

              ـ ژاله و نظام آباد و نارمک و سمنگان

درمی آوردیم

نگو نه!

“عیوض محمدی” اگر به اعدام سپرده شد

این “مسعود نقره کار”

از “بچه های اعماق”۶ که هنوز زنده است.

حالا گیرم تو در هلند

فیلم درمی آوری

و گل هم می کاری

و من در سوئد

سرگردانم از دلتنگی و تنهایی و بیماری

بگو بدانم

چگونه توانستی

از این جزیره ی خاموش بگذری

سراغی نگیری از بچه محلی که می گویند:

امامِ بدنامِ سرطان را

“سر و ته یکی”۷ نموده به آنی

کشیده “کنده”۸ ی منحوسِ آیت الله سکته را

به آسانی

کشانده او را به “پُل”۹

مالانده به خاک

شانه ها و

دَک و پوز نالایق اش را

و حالا

به پیرمردی لق لقو

عینکی، عصا به دست و دهن دریده

برگردانده است.

همان اکبر آپارات چی

که برای پرداختِ شهریه اش

در باشگاه شجاعت

درس و مشق اش را

شبانه در تاریک خانه ی سینما مراد

جا می گذاشت

و مجبور می شد

برای نمره ی قبولی

کفِ دست و پا

حتا روی جوراب ها و خشتک اش هم

تقلب بنویسد و هی گیر بیفتد

و هی رفوزه شود

باز هم بگویم؟

سپیده دمانِ جمعه ها را یاد داری؟

خنکای میدان قلهک

پل تجریش

توچال و کلک چال

برو تا صخره های پای دماوند

برگرد به لاله زار و استانبول

نادری، کافه فیروز

کارو، رحمانی

مشیری و براهنی

نوری علا و احمدی و فرخزاد

سپانلو، آتشی

مشفقی و شیبانی

رویائی و اسلامپور

ویگن، آرتوش

مهرپویا،  دلکش

سوسن و آغاسی

شکوفه نو

دروازه قزوین

سی متری

راه آهن و جوادیه

بیشتر نمی گویم

مبادا فکر کنی

“جای پای آهو” را

نه! نه! نه!

که هنوز رضا جانِ خودمانی

با این همه باید بدانی

دلیل نمی شود نگویم

از تو گردن کلفت ترها هم مرده اند

مگر همین دیروز نبود

کیارستمی را بردند

هستی اش را خوردند

تو هم خواهی مرد رضا جان

چرا به خانه ام نیامدی

تا برایت بخوانم:

جاودانگی ی مرگ

همه ی ما را به هم خواهد رساند

این راز را

در هفت سالگی ام

وقتی “تیفوئید”۱۰ زده ای

در بستر مرگ بودم

پدر بزرگم

مثل لالایی

شب ها در گوشم می خواند.

  ۱۵/۷/۲۰۱۶ روستای “ایکس شوبری”

زیرنویس ها:

۱و ۲و ۳و ۴و ۵ نام فیلم هایی از رضا علامه زاده

۶ـ نام رمانی از دکتر مسعود نقره کار

۷و ۸و ۹ نام هایی از فنون ورزش کشتی

۱۰ـ تیفوئید یا بیماری حصبه یا تب روده، بیماری ای است که روده های بیمار را زخمی و عفونی می کند و گاه به مرگ می رساند.