تقدیم به پیام فرهی

درود!

این کلامی است که هر مرتبه در بدو سخن گفتن تلفنی با سرور فرهنگ فرهی بر جانم می نشیند. هر بار در پاسخ می خواهم بگویم: درود بر شما، ولی نمی توانم. زیرا درود او از تبار دگرگونه ای است که درود مرا یارای برابری نیست. درودش پژواک صلابت کوه های سر بر کشیده البرز را دارد. درودش چونان موج های عاشقانه دریای خزر دلنشین است. درودش صمیمیت بزرگمردی همیشه جوان را در بر دارد. بزرگمردی که همه جان و خردش را نثار راه خدمتگزاری به فرهنگ ایران و تشویق به فرهنگ ورزی انسان ایرانی کرده است. درودش همه امید و توان را به دوست و آشنا می بخشد و هیچ چیز در مقابل نمی خواهد، همانا درود جوانمردان.

از روزی که با زنان و مردان برجسته فرهنگ، هنر و ادب ایران آشنا شدم، سرور فرهنگ فرهی را نیز شناخته و ارج گذارده ام. چه بسا نوشته یا معرفی او بوده است که مرا با جنبه های مهم کار یک شخصیت ادبی یا هنری آشنا کرده. برای یک نمونه، با صدای سحرانگیز او در مقدمه ای که بر مجموعه گویای «در جدال با خامشی: شب شعر ۱۳۵۲» گذارده است، با احمد شاملو و اهمیت شعرش بیشتر و بهتر آشنا شدم. قلم و صدای استاد، اما، فقط در معرفی بزرگان نبوده و نیست. او جوینده، معرف و مشوق استعدادهای ناشناخته یا جوان است. نقطه مشترک نگارش و گویش او درباره نامداران و گمنامان، نبودن اثری از «منیت» نویسنده است. اینرا در ارتباط رو در رو با او هم در می یابی. او که خود از زمره مردان نادر ادب و فرهنگ است، هیچگاه نه می خواهد که اول باشد و نه در صدر. منیت اش گم است و همین امر او را صدرنشین می کند.

کدام آشنایی است که نداند که سرور فرهی در درازنای زندگی، بسی رنج برده است: رنج از دست دادن فرزند دلبند و همسر نازنین و رنج دوری از میهن. ولی هیچکدام این رنج های سهمگین، موجب از میان رفتن صفا و مهرش نسبت به دیگران نشده است.

بار نخست که او را می بینی، انگار سالهاست که با او آشنایی نزدیک داری. انگار وقتی دورادور نوشته هایش را می خواندی، آنها نامه های خصوصی او به تو بوده اند. همان لحظه ای که او را می بینی؛ به تو دل می دهد و دلت  را می ستاند. ترا اگر نه به خندیدن، دستکم به لبخند وا می دارد. آری چهره اش دلگشاست ولی گشاده دستی اش بیشتر ترا به آفرین وا می دارد. از مال دنیا، هیچ چیز ندارد ولی سخاوتمندترین انسان هاست. از تو هیچ چیز نمی خواهد ولی هر آنچه دارد به تو می دهد.

و تو از او آزادگی و دموکرات بودن را نیز فرا می گیری. با آنکه وفادار به عهد و اصول است و جانبدار مردان و زنان آزاده و ملی، در نوشتن و گفتن درباره شخصیت ها، جانبدار اصل انصاف است. در مراوده با او می آموزی که آزاد اندیشی شرط اول هر امر اجتماعی و سیاسی است. در نگارش و گویش، نه اهل تحکم است و نه تحکم پذیر. از اینروست که او در دل  و اندیشه همه ی مردم با گرایشات گوناگون جای گرفته است. مردی که به مردم باور دارد و با نوشتن در نشریاتی که مورد علاقه همان مردم است، زبدگان و تازه واردان به عرصه فرهنگ، ادب، هنر و سیاست و آثارشان را با قلم شیوایش به مردم معرفی می کند.

استاد فرهی، در شعری از خود می پرسد که او کیست؟

کیستم؟ جوینده ای فرسوده پای 

زاد راهم شوق و امید و نیاز 

آشنایی، نی و مقصد ناپدید 

فرصتی کوتاه و راهی بس دراز

می گدازد جانم از درد طلب 

آتشی دارم درون استخوان 

در سکوت شام و در غوغای روز 

در میان جمع و دور از مردمان

سرور فرهی، شما همان هستید که خود وصف می کنید و دنیایی بیشتر.

باشد که تا هنوز و همیشه برای بی شمار دوستدارانتان بمانید.

باشد که قلم و آوای تان همیشه برای مردم پر توان بماند.

باشد که گوهر جوانمردی تان برای همیشه مجله جوانان و جوانان فرهنگ دوست را تابناک سازد.

باشد که برای همیشه فره فرهنگ ایران بمانید.