رمان «بیشماران» داستانی تمثیلی. تصویر ِ بیگانههراسی. اروپاییان ِ آرام و متمدن، آمدن ِ قربانیان ِ جنگ و کشتار را هجوم و سیل مینامند. با نگاه ِ کژ، زندگی و جهان ِ خود و بیگانگان به کابوس تبدیل میکنند. نخست نقاب ِ انسان دوستی و تفاهم بر چهره میزنند، اما با دیدن ِ از راه رسیدهگان و پناهندگان، صبر از کف میدهند. به وحشت میافتند از گرسنه ماندن، از دست دادن ِ کار. هر ابزاری به کار میگیرند در راندن ِ آنان.
داستانی از فروشدن ِ جهان؛ جهان ِ خشونت که خود وحشت دارد از خشونت. جهان ِ آنانی که هر چیز ناخواسته میخواهد براند. چه باک اگر در این راندن، دیگران قربانی شوند.
روایتی ساده از تجربهای شخصی که آرام آرام همگانی میشود. ترس و کابوسی همگانی و جهانی تا راهی برای گریز نباشد، جز نابود کردن هر آنچه و هر آنکه خودی نیست. راهی ندارند جز چشم بستن به آنچه میکنند، در پاسداری از آنچه دارند. چه باک از نابود کردن همه در نگه داشتن ِ تکه نان ِ خود بر سفرهی حقارت و دروغ.
رویای پناهندگان در رسیدن به آزادی را تبدیل میکنند به کابوس.
داستانی از کابوس و جنون ِ برزیستی. نفسگیر و هشداری تا چنین نشود که به تصویر آمده است.
شناسنامه کتاب
نام کتاب: بیشماران
نوع ادبی: رمان
نویسنده: کوشیار پارسی
نوبت چاپ: چاپ اول / ۲۰۱۸ – ۱۳۹۷
صفحهآرایی: مهتاب محمدی
نگاره روی جلد: انریکو باج
اجرای طرح جلد: نادیا ویشنوسکا
ناشر: نشر آفتاب
شابک: ۱۹۸۷۶۳۱۸۸۳-۹۷۸
پارهای از رمان برای آشنایی با نثر کوشیار پارسی، نویسنده توانمند معاصر:
«کسی نمیدانست کجاییست. از کشوری بود که باد چروک به پوست میاندازد. در راه ابرهای بارانزا دیده بود از سوی شمال و بارانی که یکباره فرومیریخت و سردتر از هوا بود، تا که پوست بیشتر چروک بردارد.
کارتنی که پشت آن پناه گرفتم خیس شد. اگر مراقب نبودم، پاره میشد. تکان نمیخوردم و فکر میکردم به راهی که در پیش داشتم، زیرا هیچ نمیخواستم برگردم. عکس ِ آزادی که حالا داشتم، نمیتوانستم بهجایی بروم که میخواستم. باید پا به همان راه میگذاشتم که دیگران گذشته و صاف کرده بودند.
اختیار باران هم دست من نبود. تکان نخوردم، اما کارتن پاره شد. انداختم و از همان راه رفتم که فکرش را کرده بودم. آزادی خستهکننده بود و باران هم سر ِ بند آمدن نداشت. مثل موش آبکشیده رسیدم به زیر پلی بر رودخانهای که انتظارش نداشتم. گذر آب دیدم، باران و رودخانه. باران ِ بیکران و کرانه و تصمیم گرفتم به هیچچیز فکر نکنم.
بگذارم هرچه میخواهد پیش آید.
اما هیچ پیش نیامد، حتا به زمانی که باران فرونشست، حتا به زمانی که شب رخت بربست. نگاه کردم به آب میان دو کرانه که ماه در آن شناور بود و سایهی پل بر آن افتاده بود و انگار در سکوت، لمیده بر ستونهاش. پل انگار ستونی بود به زیر آسمان و نه پلی بر رودخانه. نمیدانم چهقدر آنجا ماندم. خورشید نور میپراکند، نه زیاد، کافی برای دیدن آنچه که بود، بی گرما. از زیر پل آمدم بیرون و از سربالایی کشیدم بالا، چنگ میزدم به گیاهِ خیس تا سُر نخورم. سربالایی تیز بود. از دور صدای پارس سگ آمد. صدای خشخش در نزدیکی شنیدم، مار یا خارپشت یا خزندهای دیگر. رسیدم به بالای پل.»
برای خرید کتاب می توانید به سایت آمازون یا نشر آفتاب مراجعه کنید.
تعداد صفحه: ۲۲۰
قیمت: ۱۷ دلار یا معادل آن در هر کجا که هستید.
آدرس پست الکترونیکی نشر آفتاب:
aftab.publication@gmail.com
آدرس سایت نشر آفتاب:
http://aftab.opersian.com/
آدرس شرکت آمازون که توزیع کننده کتاب است:
https://www.amazon.com/Multitudes-Bishomaaraan-Novel-Persian/dp/1987631889/ref=sr_1_1?ie=UTF8&qid=1524138775&sr=8-1&keywords=koushyar+parsi