سکوتمان را کشتند
تنی را که با دهان به خیابان کشانده بودیم
دستی که سلاح سرد کوچکمان بود
صدایمان را کشتند
نه ما هیچ چیز را پنهان نکرده بودیم
نه در جیب ها نه در مشت
تنها چراغی می خواستیم
که تاریکی این بغض را روشن کند
دستی که اشک هایمان را به گوشه دستمالش پس دوزی کند
کلامی که ناممان را به یاد آورد
نه
ما هیچ چیز را پنهان نکرده بودیم
سکوتمان را کشتند
حنجره ای که جهان کوچکمان بود
تکه نوری که به گلویمان چسبیده بود؛صدایمان
صدایمان را کشتند
چقدر می توانیم صبور باشیم؟
تا دستی که تنور جنگ را گرم می کند
روزی در دهان صلح نان بگذارد
صبرمان را کشتند
زیبایی سکوتمان را
نه!
ما زیباییم
لبخند سرخی هستیم از زخم برتن مرده جهان
گلی هستیم که فردا خواهد شکفت
۱۳۸۸دی ماه/ خونماهی
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
فرشته مهربان آمبولانس
فرشته مهربان آمبولانس
صدای ممتد آژیرت کجاست؟
روی این خاک
دموکراسی
گلوله خورده است
و مجسمه بی سر انقلاب
لای جسدها
دنبال کلاه گمشده اش می گردد
فرشته مهربان آمبولانس
زخمی ها
خون شان را
با تکه پاره های پرچمشان
بند می آورند
و هیچ کس نیست
کمر شکسته آزادی را
گچ بگیرد
ما
تنها ماندیم
فرشته مهربان آمبولانس
ما
تنها ماندیم
جای تو خالی ست
تا زندگی را
به بدن های نیمه جان
بخیه کنی
تا روی پلک های بسته صلح
ملافه سفید بکشی
روی این خاک
بالای سر کُشته ها
مرگ هق هق می کند
و صدایی آرام
زیر گوشش می گوید
مرگ که گریه نمی کند
آه
فرشته مهربان آمبولانس!
۲۲بهمن ۸۸/ خونماهی
ــــــــــــــــــــــــــ
تظاهرات
در را قفل می کنم در خودم
پنجره را می بندم
کلید را گم میکنم
چراغ را خاموش
میایستم
راهپیمایی میکنم در خودم
فرار میکنم در خودم
زمین میخورم
بلند میشوم
راه میافتم
به تو طعنه میزنم در خودم
به همه فحش میدهم در خودم
سرم را میکوبم به دیوار به در
ادامه میدهم در خودم
خیابان را میبندم
تقاطع را مسدود
از چراغ قرمز عبور…تصادف میکنم
زخمی میشوم
پناه میگیرم در خودم
خودم را میکشانم به گوشهی خودم
در خودم بستری میشوم
خونریزی میکنم
در خودم داروخانه ندارم
آمبولانس، اورژانس، بخش مراقبتهای ویژه ندارم
تنفس مصنوعی ندارم
نفس ندارم
نفس ندارم
نفس
“از مجموعه شعر آماده انتشار”