هوشنگ آزادی ور شاعری که در دهه چهل از شاعران شعر حجم شناخته می شد و از جمله امضاء کنندگان بیانیه شعر حجم بود، پس از سال ها فعالیت ادبی و هنری و ترجمه، بر اثر بیماری ریوی هفته گذشته از پای درآمد و به خاموشی رسید، اما دوست قدیمی اش هوشنگ چالنگی می گوید او را تنهایی  کشت نه بیماری ریه!

از زنده یاد هوشنگ آزادی ور  دو مجموعه شعر:” پنج آواز برای ذوالجناح ” در سال ۱۳۵۰ و ” این قلب نیست ، خونی ست که پمپاژ می شود” پس از انقلاب منتشر شده است.

از هوشنگ  آزادی ور در زمینه تاتر و سینما نیز آثاری به فارسی در آمده که سه جلد کتاب تاریخ تاتر جهان اثر اسکار براکت و یک کتاب در زمینه سینما به نام تاریخ جامع سینمای جهان اثر دیوید کوک از  آن جمله است.

پیش از خواندن شعری از این شاعر آوانگارد دهه چهل، یادداشت صمیمانه دوست شاعرش هوشنگ چالنگی را  به نقل از  کانال تلگرام  زنده یاد هوشنگ آزادی ور  بخوانیم  و بیش تر با او آشنا شویم:                          علی صدیقی

هوشنگ چالنگی/شاعر:

حدود سال‌های ۴۳-۴۲ در سپاه دانش با هوشنگ آشنا شدم. او از تهران به ایذه و روستاهای آن اطراف آمده بود و ما هم از همان خوزستان معلمی می‌کردیم در روستاهای توابع و همین مسأله باعث آشنایی نزدیک ما شد و بعد هم که به تهران آمدم پیش او و اسلامپور و دوستان دیگر در «مؤسسه فرانکلین» مشغول به کار شدم. نخستین شغلی که در تهران داشتم، در«لغتنامه دهخدا» بود و بعد هم آمدیم پیش آقای دریا بندری و در مؤسسه فرانکلین دو سالی با هوشنگ و دوستان دیگر همکار شدیم و صمیمیت و دوستی‌مان بیشتر شد. هوشنگ فوق‌العاده آدم مهربانی بود. اینکه می‌گویم فوق‌العاده واقعاً این‌طوری بود. مهربانی بیش از حد تصور و توقع در ذاتش داشت که او را به همین دلیل از همه جدا می‌کرد. همه مهربان بودند اما مهربانی آزادی‌ور چیز دیگری بود و این عادت و اخلاق را همیشه حفظ کرد. در حوزه‌های مختلفی دستی بر آتش داشت و جالب اینجاست که در همه حوزه‌ها هم آدم موفق و تأثیرگذاری بود. یعنی از تئاتر بگیرید تا تلویزیون و شعر او حرفی برای زدن داشت. در ادبیات و شعر هم مهم نیست که چه عنوانی به شعرش داده می‌شد، مهم این بود که هوشنگ شاعر خوبی بود. چه منتسب به جریان «شعر دیگر» باشد چه هر اسم دیگری، مهم شاعر بودن اوست که باید مورد توجه و نظر قرار بگیرد. علاوه بر کتاب شعر «پنج آواز برای ذوالجناح» که سال ۱۳۵۰ منتشر کرد، شعرهایی هم که دو سال پیش بالاخره «انتشارات رشدیه» به عنوان دومین کتاب مستقل از او منتشر کرد هم شعر خوب بسیار زیاد دارد.

 هوشنگ تنها بود و به خودش فشار می‌آورد. من هر وقت تهران می‌رفتم اگر مطمئن می‌شدم که مزاحمش نیستم حتماً سری به خانه‌اش می‌زدم و با هم می‌نشستیم به گفت و لطف. آدم تنهایی‌اش را عمیقاً حس می‌کرد و این تنهایی بود که او را کشت، نه ریه و قلب و… یادم می‌آید سال‌های ۴۷-۴۶ بود و هوشنگ تازه در نخستین دوره مدرسه عالی تلویزیون قبول شده بود و بعد از گذراندن دوره‌های مختلف به او دوربینی داده بودند و… رفته بودم به خانه‌اش در خیابان جمهوری و با همان دوربین خواست چند عکس از من بگیرد و گرفت و من هنوز این عکس‌ها را دارم. حالا همین‌طور که این تقویم روزبه‌روز جلو می‌رود باید شاهد مرگ دوستان عزیز و نزدیکم باشم و ببینم رفتن شان را. ولی چه بگویم و بنویسم؟ اگر اشکی نمی‌ریزم از رفتن دوستان شاعر و عزیزم، به خاطر این نیست که متأثر و اندوهگین نیستم، نه. دیگر اشکی نمانده است. ما زندگی را شناختیم و فهمیدیم که همین است. حالا فاصله‌های مرگ و زندگی برایمان برداشته شده است. برای هوشنگ هم مرگی قائل نیستم. حالا او رفته است و من دارم در آلبوم‌ها و در ذهنم خاطره بیش از پنجاه سال دوستی را مرور می‌کنم که همین چند روز پیش با او تلفنی حرف زدم و حالا می‌دانم هوشنگ آزادی‌‌ور دیگر در آن خانه نیست که بروم به دیدنش؛ اما او همیشه دوست من خواهد ماند.

 شعری از هوشنگ آزادی ور:

_

هلاک در استخوان نقب می‌زند

هلاک_

در پای

گفتند بنشین ای ملکوتی و

بر‌آر آوای

صدای بازو

در نقب پیچید و

رهگذر به خاک افتاد.

هوشنگ آزادی‌ور. از مرگ‌نامه‌های کتابِ«پنج آواز برای ذوالجناح»۱۳۵۰

به هر حاشیه خطی عمود شده  سایه‌وار و

ایستاده به مرکب

شاهزاده‌ی رنگین‌کمان

اگر بازو به خشم بجنبانی

آفتاب از گونه‌هات می‌پرد

و تو باز می‌شوی بر سطح آب

مثل همین قایق وارونه‌ی کاغذی.