اشاره
فستیوال چهار روزهی تئاتر لندن با چندین و چند نمایش، یک رقص، یک تجلیل از ایرج جنتی عطایی و سرانجام با یک کنسرت به پایان رسید. این فستیوال از پنجشنبه دهم تا یکشنبه سیزدههم ماه مه برگزار شد و من شاهد حدود ۱۲ برنامه بودم که برای بیشتر آنها نقد و اشارهای کوتاه نوشتهام. که سعی میکنم به ترتیب اجرا در شهروند منعکس کنم.
پنجمین فستیوال تئاتر لندن
۱
به قصد دیدن پنجمین فستیوال تئاتر ایرانیان ِلندن در انگلستان هستم. اگر همهی عوامل یاور من باشند، سعی میکنم برای هر روز این فستیوال چهار روزه و هر نمایشی که به دیدنش موفق شوم، چند سطری بنویسم.
نخستین بار است که به دیدن فستیوال لندن میآیم، پس پرسشها افزون است و نگاهم کنجکاوتر.
نخستین دشواریی که در شهر بزرگی چون لندن سراغ هر تماشاگر میآید، وسایل نقلیه و شیوه رسیدن به محل فستیوال است. از این منظر محل تئاتر تقریبا در میان دو ایستگاه مترو و تردد دو یا سه اتوبوس است و این اندکی از نگرانیهای هر غریبهای در این شهر بی در و پیکر میکاهد، البته موقعیت ساختمان تئاتر سینمای فستیوال در کنار رود تایمز و پارک زیبای مشرف به تایمز به امتیازات محل این فستیوال میافزاید که امیدوارم جنبههای هنری آن نیز با زیبایی طبیعی همراهی کند.
اگر اندکی با تئاتر آشنا و بدان علاقمند باشید، پرسش و علاقهی بعدی سالن نمایش است. ایرانیهای فعال این عرصه همواره از کمبود سالن نمایش و یا درخور تئاتر در تبعید رنج میبرند. سالنهای خوب بسیار گران هستند و ارزانترهایش درخور نمایش نیستند.
فستیوال تئاتر لندن سالن زیبایی را برای نمایشهای ایرانی تدارک دیده که بسیاری از تئاترورزان با خرسندی در آن هنرنمایی خواهند کرد. گرچه این سالن برای برخی نمایشهای کارگاهی و کوچک غریب و فاصله افکن با تماشاگر است، اما در این دیار غریبه همه چیز را نمیتوان با هم داشت.
باید این دو امتیاز را به فال نیک گرفت و با روی باز برای شرکت در آن شتافت. فستیوالی که امروز از ساعت چهار رسما کلید خواهد خورد. با توجه به این که در برخورد نخست دستیاران فنی و روابط عمومی با روی باز و لبی خندان به استقبالت میآیند، و قصدشان در گام نخست یاری رساندن است.
افتتاحیه
۲
با اندکی تاخیر برنامه افتتاحیه آغاز شد. مجری برنامه ابتدا از تئاترورزانی یاد کرد که زندگی را ترک کرده بودند که البته معلوم نشد که مجموع درگذشتگان تئاتری بودند، چرا لیست چنین کوتاه بود و اگر منظور سال گذشته بوده که باز برخی میبایستی از لیست حذف میشدند، اما هر چه بود در این شب پنج تن از درگذشتگان مورد توجه جشنواره تئاتر لندن قرار گرفتند. پس از این یادکرد که تنها به چند عکس، اسلاید، قناعت شده بود، خانم مجری مدیر فستیوال، خانم سوسن فرخنیا، را به روی صحنه دعوت کرد.
خانم فرخ نیا سخنرانی یا پیامی آماده نکرده بود و تنها به ذکر دو کلمه اکتفا کرد و تاکید ورزید: استقلال و تشکر.
او تاکید داشت که با قطع کردن کمکهای مالی شهری، دولتی، فستیوال توانست به لحاظ اقتصادی مستقلتر شود و به کمک برخی راه استقلال و اتکا به نیروی خویش را تجربه کند.
خانم فرخ نیا از همه ی تیم اجرایی فستیوال و دیگر افرادی که کمکهای مالی کرده بودند، تشکر کرد. از جمله آنهایی که با کمک مالی هنگفت خود توانسته بودند هزینهی سالن نمایش امسال را تقبل کنند.
در پی سخنان کوتاه استقلال و تشکر خانم فرخنیا، مجری با معرفی کوتاه آقای پرویز صیاد از ایشان دعوت به روی صحنه کرد.
آقای صیاد با یادداشت هایی در دستش و دو طعنه، یکی به مجری و دیگری به خانم فرخ نیا، حرف هایش را آغاز کرد. خلاصه اینکه وی با یادی از گروتفسکی نامی و تئاتر بیچیزش، پلی زد به تئاتر در تبعید که به ناچار بیچیزتر و خلاصهتر است. تازه این تئاتر بی چیز و فقیر، آواره هم هست. این آوارهگی را نباید به خاطر دوری از وطن که به خاطر دربدری تلاشورزانش دانست. برای آنکه راه مستقل را طی کند باید بیچیز بماند و برای آنکه به تماشاگر دست یازد، باید از خاصیت آوارهگی برخوردار باشد. پرویز صیاد در پایان یادی هم از کسانی چون فلاحزاده و مجدآبادی کرد و خانمهای فرخنیا، حسینبابایی و بیضایی را سه فرشته تئاتر خارج از کشور دانست!
افتتاحیه فستیوال تئاتر لندن را جمعیتی کمتر از شصت نفر همراهی میکردند که برای این شهر بزرگ خیلی اندک و عجیب است. دلایل این امر میتواند بسیار و متنوع باشد، اما نمیتواند الزامن ناشی از استقلال مالی تازه به ارمغان رسیده باشد. حتی اگر این توفیق اجباری عدم کمکهای دولتی را به فال نیک بگیریم، دلایل استقبال این چنینی را باید حتمن در جای دیگری جستجو کرد.
«سالگرد» نوشته آنتوان چخوف
۳
در پی نمایش رنگین و پر رقص و سازی چون «شیرین» که انتخاب خوبی برای افتتاحیه بود، نوبت رسید به نمایش نسبتن کوتاه «سالگرد» از آنتوان چخوف و به کارگردانی خانم بهرخ حسین بابایی.
برخلاف سنت نمایشی به جای بروشور کاغذیِ نمایش که توضیحات دستاندرکاران، علت انتخاب نمایشنامه، شیوه کار، و احیاناً ویژگی کار را به عهده دارد، امشب کارگردان این وظیفه را به عهده گرفته بود و بروشوری جاندار (خانم بابایی) در روی صحنه حاضر شد و از همان ابتدا تکلیف نمایش و تماشاگر را روشن کرد؛ نمایشنامههای چخوف بیشتر کمدی هستند، نکتهای که حتی امثال استانیسلاوسکی و دانچنکو هم در ابتدای کار عاجز از درک آن بودند. دیگر اینکه بازیگران نمایش در نبردی جانانه به خوبی از پس کار برآمدهاند. این دو نکته چنان روشنگر و القاکننده بود که تماشاگر باید سراغ خنده برود و در پی عیبجویی نباشد. پس میرویم به دیدن نمایشی کمدی با بازی های جانانه.
داستان نمایش حکایت از جشن سالگرد بانکی دارد که مدیرش منتظر ورود مهمانهاست که متاسفانه با ورود دو زن همه چیز مختل میشود. پنج دقیقه نخست نمایش دچار افت شدید است. صدای حسابدار (بهمن فیلسوف) در نمی آید و مدیر بانک (علی کامرانی) هم خود را هنوز در صحنه بازنیافته و کمی هم مانده که یکی از لتههای دکور را واژگون کند. کارمند حسابدار با لباسی کت وکلفت و زشت سخت مشغول کارهای عظیم حسابرسی ست. حرکاتش سخت تکراریست. حتی تکان دادن دستهایش در سه بار تفاوتی با هم ندارد. مدیر بانک تمرکز کافی ندارد و دیالوگها بر حسب وظیفه در صحنه سرازیر میشوند. اجرای نخست است و انگار علی کامرانی بیشتر نگران و ناظر است تا بازیگر. بیرون رفتنها و آمدنهای بیموردش، که شاید به علت فراموش کردن متن نمایش (؟)بوده باشد، افت نمایش را افزون میکند، اما ورود همسر مدیر بانک (ستاره سهیل) سبب رنگ گرفتن صحنه و مفهوم یافتن دیالوگهای قبلی مدیر و حسابرس میشود. همسر مدیر عشوهگر و وراج و شکارچی مردان است! حسابرس مردی که از زنان متنفر است و ترسو، اما مدیر از زنان به عنوان وسیله بهرهمند میشود و مردی سخت ظاهر ساز، ولی او هم از زنان میترسد، به ویژه از زن خویش.
ابتدای صحنه ی ورود همسر مدیر به خوبی پیش میرود، اما بعد انگار حرکتها در هم می پیچد. چرا که جایگاه بازیگران در صحنه و حرکت آنها تعریف نشده است. این دشواری بیشتر از سوی مدیر بانک دیده میشود. چون حسابرس که بر جای خود تا مدتها میخکوب است. همسر مدیر تلاش دارد کل صحنه را با حرکت خود بپوشاند، اما دلایل کافی برای این کار ندارد. با آمدن زن دوم (سیما سید) که برای احقاق طلب همسرش به اشتباه نزد مدیر بانک آمده، صحنه توازن خود را مییابد، نوعی قرینه سازی! دیالوگ ورود زن دوم (“وقت تو تمام شد، حالا وقت منه”) چنان اضافی و بیمورد است که طنز پنهان چخوف وارد نوعی سیاهبازی میشود. سماجت این زن و تکرار مشکلاتش چنان مدیر بانک را عاقبت کلافه میکند که مقدار پول طلب همسر وی را می پردازد تا شاید حداقل از شر این زن خلاص شود. گرچه مشکلات وی هیچ ربطی به این بانک و مدیر آن ندارد، اما چون ورود او و همسر مدیر بانک موقعیت و لحظه ی حساس جشن سالگرد را مختل کرده اند، مدیر بانک مایل است هر چه زودتر از شر این دو زن برهد. گره ی کمدی تقریبا در پایان نمایش شکل میگیرد. زمانی که هر چهار شخصیت روی صحنه سعی دارند مشکلات خود را به تنهایی و بدون هماهنگی با دیگری حل کنند و این خودخواهی سبب آشفتگی و هرجومرج عمومی میشود و اینجا اوج نمایش است.
در بازیگری نمایش بیشتر از همه برایم خانم ستاره سهیل خوب و نزدیک به نقش بود و در بهمن فیلسوف با آمدن همسر مدیر بانک، اما در مجموع جنس بازیها اصلن هماهنگی با هم نداشتند و مانند چوبی بود که هنوز نیاز به کار و سوهان کشی بسیار داشته باشد، اما آنچه که مرا بیشتر از همه رنج داد، لباسها بود که چندان هماهنگی با نمایش نداشتند و از همه بدتر لباس همسر مدیر بانک که سخت فاصله با شخصیت عشوهگر و شکارگرش داشت.
نمیدانم باید چخوف را یک کمدینویس دانست یا نه، اما می دانم که اجرای طنز پنهان وی را نباید با این نوع کمدی ارائه داد. شاید من هم هنوز در اشتباه آغازین استانیسلاوسکی مانده باشم.(؟) اما شاید من نیز مجاز باشم در اینجا آن پرسش طرح شده علی کامرانی درباره نمایش صندلیها را، تکرار کنم؛ حالا فرض کنیم که موفق بشویم اندکی از تماشاگر خنده بگیریم، چه دردی از تبعید ما درمان میشود؟ آیا باید این نمایش را در چارچوب «تئاتر تبعید» نگریست؟ با توجه به آن نگاه عمومی و به ویژه در این نمایش، چخوف نسبت به زنان؟!
نمایش سالگرد را همچنین دوستان در ساخت دکور (صادق پویازند)، نور و صدا (نرگس وفادار) و تبلیغات (صفورا احمدی) همراهی میکنند. البته اجرای دیشب نخستین تلاش بود و بیشک در فرصت بعدی برخی کاستیها قابل جبران خواهد بود.
همگی خسته نباشند و آرزوی کارهای بهتری برایشان دارم.