شاعران عُذْری

 در دوران بنی امیه دو نوع غزل عاشقانه شکوفا شد: نخست غزل عاشقانه ی بدوی که با عاطفه ناب بدون تمایل به ایجاد رابطه جنسی و زیبائی بیان مشخص می شد. این نوع شعر از نوعی “عشق افلاطونی” طرفداری می کرد. در عرف عام عشق شدید عاطفی بین زن و مرد بدون تلاش برای ایجاد رابطه جسمی را عشق افلاطونی می نامند اگرچه نظریه عشق افلاطون درست برخلاف این برداشت عامیانه است.(۳۰)

نوع دوم غزل عاشقانه ی شهری است که روی به سوی عشق رمانتیک، جسمانی و بیان روابط و ظرایف عاشقانه بین زن و مرد داشت. برجسته ترین نماینده ی این گونه از غزل عمربن ربیعه است که بعداً از او به طور مفصل سخن خواهد رفت.

غزل های نوع نخست را غزل های عذری می نامند که از اسم قبیله ی بنی عُذْره  گرفته شده است. این طایفه در حجاز زندگی می کرد و به صمیمیت و پاکی در حوزه عشق ورزیدن مشهور بود. می گفتند که افراد قبیله ی بنی عذره «چون عاشق شوند، از عشق بمیرند». به این معنی علت مرگ شان نفس عشق است، نه وصال معشوق. (۳۱)

این مفهوم، بعدها توسط صوفیان مسلمان گسترش یافت و مبنایی شد برای اشعار شورانگیز صوفیانه که عشق های مجازی را مردود می شمرد و عشق حقیقی را عشق به وجود کل تعبیر می کرد. بعدها هرنوع شعر یا غزلی که از وِیژگی های بالا برخوردار بود را شعر ” عذری” نامیدند.  شاعران عذری، معمولاً یک بار عاشق می شوند و در اشعار خود از یک طرف از پاکی، زیبایی، لطافت و ظرافت عشق سخن می گویند و از طرف دیگر درد هجران با سوز و گداز توصیف می کنند. در بین شعرای این مکتب ادبی، جَمِیل بن عبدالله عاشق بُثَیْنَه بود، کُثَیِّر عاشق دختری بدوی به نام عزّ‌ه، قیس بن ذریح عاشق لبنی (لبنا) و قیس بن مُلَوَّح عاشق لیلی. کُثَیِّر در حجاز متولد شد، شیعه ی کیسانیه (۳۲) بود و از طرفداران سرسخت علی بن ابیطالب بود. به خاطر اعتقاد شدید اسلامی او را “ضد مسیح” لقب داده بودند. علیرغم شیعی مذهب بودنش، عبدالملک او را در دمشق سخت پذیرا شد.

هویت شاعران این مکتب اغلب با نام تنها زن محبوب شان مشخص می شود: جمیلِ بُثَیْنه، کثیِّرِ عزّ‌ه، مجنون لبنی و مجنونِ لیلی. زندگی نامه ی این عشاق دل سوخته اغلب با افسانه درآمیخته و از مشابهت عجیبی برخوردار است؛ شعرشان نیز تا حدود زیادی همانند است. ذیلاً از دو تن از نامدارترین و تأثیرگذارترین شعرای افسانه ای این مکتب سخن می گوییم.

 

قیس بن ذریح

قیس، برادر شیری حسین بن علی، ملقب به مجنون لبنی از دیگر شعرای این دوران است که در سال ۶۲۵ میلادی در حجاز متولد شد و در سال ۶۸۰ دارفانی را وداع گفت. مادر قیس از شهر خزاعه ی یمن بود و قیس عاشق یک دختر یمنی شد که با مادرش نسبت فامیلی داشت. داستان این عشق شورانگیز از یک روز گرم تابستان آغاز می شود که قیس در جریان سفری که برای دیدن خانواده ی مادری اش آغازکرده بود، در صحرا راه را گم می کند و سخت تشنه می شود. او پس از مدتی این طرف و آن طرف رفتن به اردوگاهی از صحرانشینان می رسد. قیس بی اختیار وارد خیمه ای می شود و آب را طلب می کند. دوشیزه ای زیبا و بلند قامت با مهربانی به او آب می دهد. قیس پس از نوشیدن آب از دختر سپاسگزاری می کند و می رود که به راه خود ادامه دهد. دخترکه این مهمان ناخوانده را سخت خسته می یابد، او را با مهربانی دعوت به ماندن و استراحت کردن می کند. قیس این دعوت را می پذیرد و درهمان لحظه شیفته ی جمال وکمال دختر می شود.

چون پدر دختر به خیمه بازمی گردد، دخترش از ماجرای قیس و تشنگی و خستگی وی برایش تعریف می کند.  پدر به قیس خوش آمد می گوید و دستور می دهد که برایش گوسفند وگاو قربانی کنند. سپس او را یک روزکامل درخیمه نگه می دارد و از هر نوع پذیرایی در موردش فروگذار نمی کند. در این مدت قیس درمی یابد که دختر لبنی (لبنا) نام دارد و پدرش الحباب العبیه الخزائیه. قیس که سخت به لبنی دل باخته است، قبل از بازگشت عشق نورس خود را با وی در میان می گذارد. لبنی اعتراف می کند که او نیز دلباخته قیس است.

چون قیس به خانه بازمی گردد، نزد پدر می رود و از او خواهش می کند که لبنی را برایش خواستگاری کند. پدر قیس این تقاضا را قاطعانه رد می کند و به او اندرز می دهد که با دخترعمویش ازدواج کند که  پیوند با او بر قیس واجب تر است. پدرکه از ثروتمندان بادیه نشین است، از مدت ها قبل نقشه کشیده است که دختر برادرش را به عقد یگانه پسرش درآورد تا ثروت هنگفتش در خانواده اش محفوظ بماند. قیس نومیدانه نزد مادر می رود و از او می خواهد که دل پدر را برای ازدواج با لبنی به دست آورد. او در این تلاش ناکام می ماند، زیرا مادر را کاملاً هم نظر با پدر می بیند.

عشق شیدایی چنان صبر و آرام را از دل قیس ربوده است که به برادر شیری خود حسین بن علی متوسل می شود. حسین که قیس را از جان و دل دوست دارد، از هر تلاشی برای شادکردن برادر فروگذار نمی کند. او ابتدا نزد الحباب، پدر لبنی، می رود و موافقت وی را جلب می کند. پس از آن با پدر قیس به گفتگو می نشیند و پس ازکوشش بسیار موافقت او را نیز جلب می کند. این حسین است که دو دلداده را در یک پیوند مقدس بهم می رساند.

قیس به آرزوی قلبی خود می رسد و با لبنی ازدواج می کند. لیکن روزگار نیرنگ باز نیرنگ تازه ای درآستین دارد. هرروز که می گذرد عشق این دو دلداده شکوفاتر می شود، لیکن پس از مدتی معلوم می شود که لبنی نازاست. والدین قیس از ترس آنکه او هرگز صاحب فرزند نشود و ثروت بی کران شان نصیب دیگر کسان شود، به او اصرار ورزیدند که ازدواج دومی بکند شاید همسر دومش برایشان وارثی به دنیا بیاورد. قیس که نمی خواست با آوردن زنی دیگر در خانه آزاری به دل لبنی برسد، از انجام این کار سرباز می زند. والدین قیس از او خواستند که لبنی را طلاق دهد. قیس این پیشنهاد را قاطعانه رد کرد. در نتیجه اختلاف شدیدی بین قیس و والدینش پدیدار شد.

پدر قیس از بزرگان قوم یاری طلبید، لیکن قیس زیربار نرفت. پدر قیس به ترفند تازه ای دست زد. او سوگند یاد کرد که هرگز زیر سقفی زندگی نخواهد کرد تا زمانی که قیس همسرش را طلاق ندهد. این مرد لجباز و یک دنده روزها زیر نور آفتاب سوزان می ایستاد و از گرما له له می زد. قیس که نمی خواست پدرش ازگرمای سوزان صحرای عربستان تلف شود، در کنارش می ایستاد و تا غروب آفتاب برایش سایه بان می شد. پس از آن نزد لبنی می رفت و اشک ریزان همسر محبوب خود را دلداری می داد. هر دو پیمان خویش را تجدید می کردند که هرگز از هم جدا نخواهند شد.

ادامه ی این وضع قابل تحمل نبود بویژه که بزرگان قوم مرتباً نزد قیس می رفتند و زبان به نکوهش می گشودند که تا زمانی که پدر و مادرت از تو راضی نباشند خداوند بر تو نخواهد بخشید و به زودی به خشم الهی گرفتار خواهی شد. این تمهیدات بین دو دلداده اختلاف انداخت و منجر به جدائی عاشق و معشوق گردید. (۳۳)

قیس پس از جدائی بی نهایت پشیمان شد. او نه خواب داشت و نه خوراک. از فراق یار زار می زد و شب و روز از دیده سرشک می بارید و اشعار عاشقانه می سرود. او بر آن بود که عشق “در دنیای درونی انسان رخنه می کند بس ژرف تر از اندوه و شادی.” (۳۴)

فراق یار صبر و طاقت را از قیس ربود تا جایی که او به طرف لبنی رفت و با او عاشقانه دیدارکرد. این موضوع برای الحباب، پدر لبنی، گران تمام شد و چون نتوانست قیس را از لبنی دور سازد به معاویه شکایت کرد. معاویه نامه ای به والی خود مروان بن حکم نوشت و تأکید کرد که چنانچه قیس به لبنی نزدیک شود او را ازمیان بردارد. این فرمان دوباره بین دو دلداده جدایی افکند. قیس سعی کرد درد جانکاه فراق را با سرودن غزل های عاشقانه تسکین دهد ولی افسوس که دردش را درمانی نبود.

دو دلداده خطر را به جان خریدند و به هر فرصتی که دست می یافتند به دیدار یکدیگر می شتافتند و با اندوهی بزرگتر و عشقی عمیق تر از هم جدا می شدند و باز با حسرت و آه به زندگی ادامه می دادند. دلتنگی قیس بدانجا رسید که بیمار شد و شروع کرد به هذیان گفتن. بزرگان قوم چاره را در آن دیدند که به او زن بدهند. قیس را مجبور ساختند که با زنی به نام عله ازدواج کند ـ ازدواجی که در آن خوشبختی نبود و هدف از آن فراموش کردن لبنی بود.  قیس که نمی توانست دوری از لبنی را تحمل کند، در وصف محبوب و شکایت از فراق شعر می سرود و همه جا به دنبال دلدار بود. روایت است که لبنی چون شنید که اگر قیس به سوی وی برود او را خواهند کشت، ازدواج را بر مرگ قیس ترجیح داد و با مردی به نام خالد پیوند زناشویی بست.

عشق آتشین قیس و لبنی، با وجودی که هر دو ازدواج کرده بودند، روزبه روز شعله ورتر می شد. این عشق تا نفس های واپسین دو دلداده باقی ماند و از خود شورانگیزترین غزل های عاشقانه به جای گذاشت که مورد تقلید شاعران بسیاری قرارگرفت و بعدها به شعر لبنی مشهورگردید. (۳۵) افسانه عشق قیس و لبنی مرز زمان و مکان را درنوردید و مردم قیس را “مجنون لبنی” لقب دادند.

 

قیس بن ملّوح

قیس بن ملّوح (از۲۴ تا ۶۸ هجری مطابق با ۶۴۵ تا ۶۸۸ میلادی) از طایفه ی بنی عامر بود که در نجد اقامت داشت. او با مروان بن حکم و عبدالملک مروان هم دوران بود. سرگذشت قیس و عشق نافرجام او با  یک زن هم قبیله ی خود به نام لیلی (لیلا) دختر سعد بن ربیعه را به صورت بسیار مختصر و گذری و نظری در کتاب های الشعروالشعرا اثر ابن قتیبه دینوری (قرن سوم هجری) و کتاب الاغانی نوشته ی ابوالفرج بن اصفهانی (قرن چهارم هجری) می خوانیم. سایر منابع عربی در این مورد یا سکوت کرده اند و یا از حد اشاره فراتر نرفته اند. تنها کسی که با در کنار هم قراردادن منابع عربی داستان قیس و لیلی را به شکلی منظم به رشته نظم کشیده شاعر ایرانی نظامی گنجوی است. بعدها کسانی مانند امیرخسرودهلوی (قرون سیزده و چهارده میلادی)، جامی (قرن نهم هجری یا ۱۵ میلادی) و فضولی بغدادی (قرون ۱۵ و۱۶ میلادی) این داستان عاشقانه را، ضمن کمک گرفتن از اثر نظامی، منظوم ساختند و آن را بنا به سلیقه خویش آرایش و پیرایش دادند ولی نتوانستند از نظامی فراتر روند. (۳۶)

طبق روایت نظامی آغاز دلبستگی قیس و لیلی به دوران کودکی این دو بازمی گردد ـ زمانی هردو در مکتب خانه شاگرد یک استادند. (۳۷) چون  دوران مکتب را به پایان رسید، قیس از عشق بی تاب شد و با شیدایی تمام اشعار عاشقانه سرود و دیوانه وار راز خود را از پرده برون انداخت و خشم پدر لیلی را برانگیخت. چون خبر به پدر قیس رسید، او را پند بسیار داد ولی فایده ای نکرد. ناگزیر نزد پدر لیلی رفت و او را برای پسر خواستگاری کرد. پدر لیلی قاطعانه این پیشنهاد را رد کرد:

فرزند توگرچه هست پدرام

فرّخ نبود چو هست خودکام

دیوانگیی همی نماید

دیوانه حریف ما نشاید

دانی که عرب چه عیب جویند؟

این کارکنم مرا چه گویند؟

پدر مجنون همراه با افراد قبیله خویش سرخورده بازگشتند و قیس را از این عشق سترون برحذر داشتند، لیکن قیس روز به روز عاشق تر و پریشان روزگارتر می شد تا جایی که گریبان را پاره کرد و راه بیابان را درپیش گرفت:

لیلی جویان به هر مقامی

لیلی گویان به هر دو گامی

قیس رسوای خاص و عام شد و همگان او را دیوانه (مجنون) خواندند. او مردم گریزی را پیشه کرد و در بیابان با جانوران وحشی یار شد. نظامی هنرمندانه بیماری عشق و اوج پریشانی یک عاشق سرگشته را به تصویرکشیده است:

سلطان سریرصبح خیزان

سرخیل سپاه اشک ریزان

کیخسرو بی کلاه و بی تخت

روزی ده صد هزار بی رخت

اقطاع ده سپاه موران

اورنگ نشین پشت گوران

قانون مغنیان بغداد

بیاع معاملان فریاد

طبال نفیرآهنین کوس

رهبان کلیسیای افسوس

یاری دو سه داشت دل رمیده

چون او همه واقعه رسیده

آنگاه که شیدایی و دیوانگی به اوج رسید، او را به کعبه بردند بدان امید که حال و هوای معنوی کعبه عشق را از دل وی به درکند. مجنون حلقه ی درکعبه را گرفت و به درگاه خدای خویش زاری کرد:

یارب به خدائی خدائیت

وآنگه به کمال پادشائیت

کز عشق به غایتی رسانم

کو ماند اگرچه من نمانم

یارب تو مرا به روی لیلی

هرلحظه بده زیاده میلی

از عمر من آنچه هست برجای

بستان و به عمر لیلی افزای

 

ادامه دارد

۳۰ـ از نظر افلاطون غایت عشق رسیدن به مثال اعلی (به مفهومی ذات باریتعالی) است. برای رسیدن به این عالیترین درجه ی عشق فرد باید مراحل مختلفی را طی کند که نخستین مرحله ی آن درگیرشدن در عشق مجازی، تنی و شهوانی است. برای آگاهی بیشتر رجوع شود به

Reeve, C.D.C. (Ed.) (2006). Plato on Love. Indianapolis: Hacket Publishing Company, p. xix

۳۱ـ گلدزیهر، منبع مندرج در پانویس شماره ۲، صفحه ی ۳۷. شعر فارسی ذیل از شهریار بیان دیگری است از این دیدگاه:

چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی

حذر از خار دامنگیرکن دستم به دامانت

تمنای وصالم نیست عشق من را مگیر از من

به دردت خو گرفتم نیستم دربند درمانت

۳۲ـ فرقه ای از شیعه به سرگردگی مختاربن ابوعبید ثقفی که به امامت و مهدی گری محمد بن حنفیه یکی از پسران علی بن ابوطالب اعتقاد داشتند و با تجهیزکردن شیعیان کوفه از قاتلین حسین بن علی سخت انتقام گرفتند. این فرقه به زودی تجزیه شد و نقش چندانی در تاریخ ایفا ننمود.

۳۳ـ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، جلد ۴۹ صفحه ۳۸۰

  1. Kinany, A.kh. (1951). The Development of Ghazal in Arabic Literature, Pre-Islamic and Early Islamic Period. Damascus: Syrian University Press, p. 266

۳۵ـ هوارت، منبع مندرج درپانویس شماره ی ۳، صفحه ی  ۴۷

۳۶ـ طبق بررسی دکتر حسن ذوالفقاری، استاد دانشگاه تربیت مدرس در مجموع هشتاد و شش نظریه پرداز به استقبال لیلی و مجنون نظامی رفته اند. رجوع شود به حسن ذوالفقاری. (۱۳۸۸). “مقایسه ی چهارروایت لیلی و مجنون: نظامی، امیرخسرو دهلوی، جامی و مکتبی”، فصلنامه پژوهش های زبان و ادبیات فارسی، اصفهان: دانشکده ادبیات و علوم انسانی، صفحه ۵۹ وصفحه ی ۶۲.

۳۷ـ برگرفته ازکلیات خمسه حکیم نظامی گنجوی، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران۱۳۷۷، صفحات ۴۹۶-۴۶۴

 

بخش پیش را اینجا بخوانید