حسن زرهی
آیا جایی در جهان امروز هست که حکومتش گمان کند مردم، به آموزش در رشته های علوم اجتماعی، روانشناسی، علوم سیاسی، و مدیریت احتیاج نداشته باشند؟
حقیقت امر این است که علوم انسانی هرگز با ذائقه دیکتاتورها جور نبوده است. آخر در دروسی که دانشجو از رفتار و کردار انسان در جامعه می آموزد، و علم سیاست را چنان که هست و یا بوده و جاری و ساری در همه ی جهان است درس می گیرد، بی گمان حاکمان تهران بیش از هر دیکتاتور دیگری خود را در خطر می بینند. رفتار و کردار ولی فقیه و رئیس جمهوری جاهل او با معیارهای امروز امر سیاست در جهان هیچگونه همخوانی ندارد. آنها هم به مردم ایران و هم به جهانیان بارها اهانت هایی کرده اند که اگر در هر جای دیگر جهان بود از شرم هم که شده بود خود از موقعیت و مقام خویش کناره می گرفتند. در مملکتی که رئیس جمهوری با تقلب تعیین شده اش به مخالفان خود خس و خاشاک می گوید و رهبر حکومت همانها را میکرب می نامد، آموزش علوم اجتماعی و سیاسی و مدیریت به چه کار می آید؟ حکومت اگر می توانست، امر آموزش امروزین را به طور کلی متوقف می کرد و می رفت که همه چیز را در همان محدوده ی مکتب خانه ای که خود بلد است، نگاه دارد. این اما شدنی است؟ حاکمان جمهوری اسلامی از همان روزهای اول انقلاب نخستین یورش هایشان را به دانشجویان و دانشگاهها آغاز کردند. آنها می دانستند دانشجو و دانشگاه حاضر نیست تن به ذلت رجعت به شیوه هایی از زندگی و درس و دانش بدهد که اگر نگوئیم قرنها، دست کم دهه هاست که منسوخ شده است. آنها دانشگاه ها را بستند تا برایش راه چاره ای در همان حیطه ی دانسته های خود و حوزه ی خویش پیدا کنند. آنها دانشگاه ها را بستند تا شاید بتوانند جایگزینی برای علوم انسانی و اجتماعی و آموزه های امروزی دست و پا کنند!
دانشگاهها بسته شد، اما عنایت جامعه و جوانان به علوم انسانی و اجتماعی همچنان به همان حرمت و اهمیت پیشین ماند. دکتر سروش در سخنرانی اش در تورنتو به همین موضوع هم اشاره ی اندکی کرد و از جمله گفت که روحانیون و حکومت جمهوری اسلامی از همان ابتدای انقلاب با علوم انسانی سر عناد داشتند. دکتر سروش از جمله اشاره کرد “اینکه چرا علوم انسانی به عنوان مظلوم ترین معارف هر چند یک بار زیر ضرب قرار می گیرد به این خاطر است که نماینده ی فرهنگ غربی محسوب می شود.” دکتر سروش به دیدارش با روحانیون در قم به هنگام عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی اشاره کرد و گفت “آنها نگران بودند که علوم انسانی آمیخته با اندیشه های چپ است و در نتیجه با آن مخالف بودند. امروز که دیگر شوروی نیست و آن وضعیت وجود ندارد، اما امروز هم از منظر آقایان علوم انسانی نماینده فرهنگ لیبرالی ست که روحانیون آمادگی روبرو شدن با آن را هم ندارند. راز مسئله این است که تعریف دقیق لیبرالیسم این است که فرهنگ و مکتب حقوق مدار در مقابل فرهنگ و مکتب تکلیف مدار قرار می گیرد که البته با حکومت ولی فقیه که اطاعت محض است، سازگازی ندارد. بنا بر این پایش به میان کشیده می شود …..”.
می بینیم که اختلاف حکومت جمهوری اسلامی و روحانیون در خدمت او، با علوم انسانی سی ساله است و درست است که ممکن است بهانه ی دشمنی با این علوم تغییر نام و نشان داده باشد، اما ذات مخالفت همان است که بوده است، و این مخالفت زاییده ی ترس از تأثیر علوم انسانی در ذهن های جوان و جویای علوم و فنون امروزی جهان است. آنچه رهبران حکومت اسلامی تهران نمی دانند این است که در جهان امروز با حذف واحدهای درس دانشگاه ها نمی توان بر سر راه ورود علوم و فنون انسانی و اجتماعی به کشور مانع ایجاد کرد. دانشجویان و جوانان علاقمند از مسیرهای فراوان قادرند آنچه را دوست می دارند بیاموزند، و آنچه را رژیم می خواهد با زور به آنان تحمیل کند نیاموزند، حتی اگر در امتحان آن درس بالاترین نمره را هم دریافت کنند. این حکومت در این سی ساله هرگز نیاموخت که مردم به آنچه از آن منع شوند شوق بیشتری نشان خواهند داد. این را در بسیاری از عرصه های زندگی سیاسی، اجتماعی، و پوشش و کوشش ایرانیان در این سه دهه هم حکومت و هم مردم تجربه کرده اند. حالا چرا ولی فقیه و دولت دست نشانده ی او می خواهند باری دیگر و نابردنی تر بر بارهای به سر منزل نرسیده ی خویش بیافزایند، از حکمت های این حکومت است که انگار مشاورانش را از میان دشمنان برمی گزیند، تا هر آنچه را که به زهر جان ستان می ماند در حلقش بریزد، و او چنان که شهد نوش جان می کند، بنوشد و به روی خود نیاورد که این هم از همان قماش سمومی است که تاکنون کوشیده بنوشد تا شاید فرجی شود در کار و روزگار بیمارش که نشده است! مبارزه ی حکومت اسلامی با علوم انسانی طرح تازه تر و ورشکسته تری از حکومت است که در آینده ی نه چندان دوری به ضرر آنچه آقایان آرزو دارند منتهی خواهد شد، اما کو آنکه صدای رسای ایرانیان دلسوز ایران را بشنود!