“آن سالها این جستارها”، برگزیده “جستار”هایی است که فرشته مولوی در دوره ای نزدیک به ده سال آن ها را نوشته است. خانم مولوی در چم و معنای “جستار” در آغاز کتاب می نویسد:

به شیوه ای از نوشتن روی آوردم که کم کم دانستم از تاروپود “از خود نوشتن” است و بر آن می بایست نام “جستار شخصی”را نهاد.

این شیوه نگارش که به باور فرشته مولوی در ژانر ادبیات “ناداستانی” می گنجد، در غرب هم خوش درخشیده است. این گونه نوشتن درست در برابر چیزی است که رولان بارث در کتاب خود به نام دمای صفرِ نوشتن۱ از آن سخن می گوید. بارث نوشته های انقلابی را رویاروی کارهای نویسندگانی می بیند که نوشته هایشان “بی رنگ و رها از هرگونه وابستگی به شیوه های از پیش مقدر زبان” است.

بر آن نیستم که بر کار فرشته مولوی ایراد بگیرم و با به میان آوردن سخن بارث این یا آن روش را برتر بدانم و یا از این یا آن شیوه نگارش جانبداری کنم. می خواهم نشان دهم که با همه “جهانی شدنِ” جهان، دگرسانی های نویسندگان جهان پدیده ای است عادی. باید هم باشد، زیرا جهان بارث، جهانی است که مرزهایش روی دوش اروپا است، جایی که برابری زن و مرد بایسته است، جایی که شهروند حقوقی دارد، جایی که برای بازداشت یک شهروند هنجاری هست و قانونی. اما جهان ما که از آن سوی این جهانِ جهانی شده می آییم جایی است در آن “به اراده سنت و شریعت، مرد فرمان ولایت بر آن را دارد”۲، جهانی که در آن با چشم غیرمسلح هم می شود مردان مسلحی را دید که به جامعه شهروندی یورش می برند و دست و پا می شکنند، قلم خورد می کنند، دهان می بندند، دوربین می شکنند و دوربین چی را نه تنها به زندان می اندازند به او می گویند حق ندارد بیاندیشد و “دیگر-گونه”بیاندیشد. وکیلی را که تنها گناهش دفاع از حقوق پایمال شده شهروندان است، به زندان می اندازند و با بریدن زندان سنگین به او می گویند که تا بیست سال حق ندارد از ایران خارج شود. در چنین جهانی نوشتن در دمای صفر نه تنها غیرممکن که غیرواقعی هم خواهد بود.

نویسنده در چنین جهانی یا نویسنده ای از چنین جهانی نویسنده ای خونسرد از قماش نویسنده بارث نمی تواند باشد. کسی در چنین جهانی می نویسد پی ورزانه (= از روی تعصب) خواهد نوشت. جوهری که در قلم او جاری  است از جنس خون است و یا به گفته فرشته مولوی از جنس “از خود نوشتن” است. مگر می شود از “خانواده مقدس و شبح ناموس”۳ نوشت و با خونسردی نوشت. خانم مولوی در جایگاه یک نویسنده زن می رود که پوست از سر این ناموس پرستی بکند. اگر جز این کند، هم به خود خیانت کرده است، هم به زنان ایرانی در درازای تاریخ و هم به قلم. وی انگشت می گذارد روی ساز و کار خانواده که به نوشته او “از سه آبشخور نیرو می گیرد و به اقتضا و الزام این سه هم گردن می نهد. می توان گفت ساز و کار خانواده بر مبنای سنت، مذهب و قراردادهای اجتماعی تعیین می شود.”۴

این ویژگی، باری، مهمترین ویژگی شیوه نگارش فرشته مولوی است در “آن سالها…”

اما “آن سالها…” چندان هم یکدست نیست. این می تواند هم آک (عیب) و هم ویژگی کار باشد. من اگر می خواستم گزینشی کنم بی گمان نخستین جستار این کتاب با نام “حرف دلتنگی” را کنار می گذاشتم. در جایی که متن های زیبایی مانند “رابطه با روسری”، “انگلیسی مرا rape کرده است” و یا “به صیغه مبالغه” به سادگی با خواننده پیوند برگزار می کند، کلیاتی مانند آنچه در حرف دلتنگی آمده، دست اندازی است. آن هم در آغاز راه. در همین راستا باید بگویم جای برخی نوشته ها مانند “حاشیه‌ بر پیشنهادنامه‌ی خانم عبادی”۵ را در این مجموعه خالی می بینم.

 

ویژگی فرشته مولوی در نگارش وسواس او است با زبان. بسیار دیده ام که چند و چون  واژه ها را با خستگی ناپذیری پی گرفته است. او در گفت و شنودی با سایت هزار کتاب می گوید:

“این که کار من یا نثر من چه‌گونه است را بهتر است خواننده‌ها بگویند تا خودم. اما اگر دارید تلویحی می‌گویید که نثرم آسان‌خوان نیست، باید بگویم که درست است. نثر من و کار من راحت‌الحلقوم نیست.”

ویژگی دیگر خانم مولوی جدا از این وسواس، گرایش او به کاربرد واژه های فارسی است تا جایی که می شود. در یادداشتی در وبسایت خود درباره واژه “فعال” می نویسد:

از زمره واژه هایی که در سال های اخیر در نوشته های فارسی و به ویژه در روزنامه ها و مجله ها بسیار دیده  می شوند، یکی هم واژه یا واژه هایی است که برابر واژه انگلیسی “اکتیویست” به کار می رود. از میان آن ها حالا دو سه تایی را بیشتر به یاد نمی آورم. همین دو سه تا اما برای بیان حرفم کافی است. در حالی که واژه های “کوشنده” و “کوششگر” برای رساندن معنی “اکتیویست” جسته و گریخته و اینجا و آنجا به کار رفته اند، واژه “فعال”چندان زیاد دیده می شود که گویی دیگر جا افتاده است. روشن است که از این سه “کوشنده” بهترین است، چرا که افزون بر سادگی و روانی آن می توان استدلال کرد که صفت های فاعلی بسیاری در فارسی به این شیوه ساخته شده اند: مانند “گوینده”،”شنونده”، و”رونده”.

 

او در یادداشت دیگری در وبسایت خود می نویسد:

جز اصطلاح هایی سیاسی اسلامی چون مستضعف و مستکبر و مفسد فی الارض و مهدورالدم، از واژگان رهبر انقلاب اسلامی که از گنجینه حوزه نجفی اش روان می شد هنوز “هجمه”، “میسور”، “لکن”، “لذا”، “لهذا”، “معذلک”، “معهذا”، “مع الاسف”، و “بیضه اسلام” به یادم مانده است. نحو کلام امام هم که آن اوایل برق سه فاز می پراند و بعد کم کم شنیدنش عادت شد، بی تردید از یاد نرفتنی است.

 

و در پایان نتیجه می گیرد که:

و با این همه زبان به آب روان می ماند: آلودگی می گیرد، اما نه که می رود، می شود که آلوده نماند.

 

باری دلمشغولی فرشته مولوی با زبان و به ویژه ریشه های “فارسی تر” آن، چیزی است که می رود برای او سبک و روش ویژه خودش را بیافریند. اوج این سبک و روش او را می توان در گزارشی با نام “جستار همچون فرم ادبی” یافت که در سایت او آمده است و من در شگفتم که چرا این گزارش در “آن سالها…” نیامده است. این نوشته به باور من می توانست بسیاری از پرسش های خوانندگان او را درباره چند و چون گزینش چنین گزارش هایی پاسخ دهد.

اما به گمان من نثر خانم مولوی از سوی دیگر می تواند با “کلی زدایی” به آن “ناب” و “زاد” بپردازد که شاید نیاز جهان امروزی ما باشد. جهانی که با این همه نوشته که از سر و کول آدم بالا می رود، زمان و فرصت های خواندن در آن کم تر و کم تر می شود. شاید باید نویسنده ای مانند خانم مولوی به طور جدی در اندیشه یک ویراستار مطمئن باشد، ویراستاری که بی رحمانه ببرد و دور بیاندازد و او را وادارد دوباره بنویسد چیزی را و چند باره بنویسد. البته اگر روزی او در یافتن چنین ویراستاری کامیاب شد، باید از او چم و خم آن را بیاموزم!

“آن سالها…” در برگیرنده نوشته هایی است که بیشتر به مسائل روز می پردازد. اوج این جستارها را می توان در نوشته زیبایی مانند “انگلیسی مرا rape کرده است”، دید. به دید من  نویسنده “آن سالها…” در این جستار از دیگر جستارهای خود کامیاب تر است. دیسه (فرم) و درونمایه چنان در هم تنیده اند و فرآورده ای یگانه بازآفریده اند که در دیگر جستارها کمتر می شود آن را یافت:

“پس بار دیگر می نویسمش: انگلیسی مرا rape کرده است! هرگز گمان نمی کرده ام روزی ناچار بشوم ضمیر اول شخص مفرد را مفعول چنین فعل عنیفی کنم. نه از این رو که چنین واقعه ای را لامحال می پنداشته ام. که برعکس بس که از آن هراس داشته ام. ترس از تجاوز به عنف اگر از زمره ی ترس های پیدا و آشکار زنان نباشد، بی تردید از شمار هراس های خفته و پنهان شان است.”

نویسنده سپس با جداسازی انگلیسی که به گفته او “ناانگلیسی زبانان” ساکن سرزمین های انگلیسی زبان ناگزیر از یادگیری آن هستند و انگلیسی که در جایگاه یک زبان بیگانه است و خواهنده آن به خواست خود رو به آن می آورد می افزاید:

“بر این سیاق تفاوت میان EFL و ESL از زاویه روایت من در تفاوت نقش آن دو پدیدار می شود: در جایی که EFL دوستی و همنشینی می کند، ESL هم آمیزی قاهرانه می طلبد.”

یک چیز دیگر هم به گمان من “آن سالها…” را برتری می بخشد و آن نیاز ما به ژانر جستار است. ژانری که در زبان فارسی کمتر سراغ آن گرفته شده. شاید از آن رو که نویسندگان ایران به گونه سنتی بیشتر سراغ داستان و شعر رفته اند تا جستارهایی از این دست که در “آن سالها…” می خوانیم. جستارهایی که نویسنده آنها بیش از آنچه از احساس خود مایه بگذارد، از جان مایه گذاشته است.

 

 

۱ـ Writing Degree Zero

۲ـ آن سالها… صفحه ۱۸

۳ـ عنوان یکی از نوشته های کتاب

۴ـ آن سالها… صفحه ۱۹

۵ـ این نوشته را در سایت خانم مولوی می توانید پیدا کنید:

www.fereshtehmolavi.net