علی رستانی

دوباره مرا و تو را می نویسم

اسطوره ی بغض، تنهایی را آبیاری می کُند

اوج تراژدی رقم می خورد

می دانم: خاطرات پریده رنگ به تو می رسند .

ـ می روی و می مانم به وسعت یک حسرت

* گُفتم که نرو؛

چرا که “عشق” زیباترین واژه ی زمین است ـ

فراموشی را نمی خواهم

من و اتفاق در خیال قلم و کاغذی سپید

عریان، قناری ی کوچکی را مانم

با حنجری تنهایی و آواز خاموش

هنوز در من قدم می زنی

با آن که خنده هایم را گُم کرده ام .

راستی حیف نیست:

یک شنبه بیاید و غمگین کافه بنوشد

و من؛

بیهوده این جا بنشینم و

انتظار را بنویسم

رفیق جان ؛ هنوز ودکای نیمه تمامی به تماشای ما منتظر می ماند