این مصرع “ما را به سخت جانی خود این گمان نبود” که گمانم از شکیبی اصفهانی است، اندکی از درد هجری که ما مردم سرزمینی به نام ایران در درون و بیرون کشور کشیده ایم، نشان می دهد. سخت جانی میزان سنجش تاب آوری ما است در این دوران نه چندان کوتاه که در دل خود دو قرن را هم کم و بیش دارد. دو دهه ی پایانی قرنِ مرحوم و این دو دهه که اغلب هر دو در تبعید و تهدید و سخت جانی به خرج دادن، سپری شدند.

اولین شماره شهروند ۲۶ جولای ۱۹۹۱

 چینی ها برای انسان و انصاف شرحی دارند که بی شباهت به سرنوشت ما مردمان رنج بر جان ایران نیست. می گویند هرکس سه آینه دارد، یک آن که خود خویش را در آن می بیند، دو آنکه دیگری او را در آن می بیند، و سوم، آنکه حقیقت را نشان می دهد. در دو آینه ی نخست حب و بغض ها و خوش آمد و خوش نیامدهایی هست، و یا دست کم می تواند باشد که ضریب اطمینان را ضعیف می کند. نوشتن درباره ی کاری که خود آدم می کند هم همینطور است، اما از دیگر سوی بخت دیگر و بهتری که بتواند داوری درست کند هم، مهیا نیست. برای همین، هم بهترین داور، و هم از منظری بدترین داور در این باره خود مائیم. خود که از نزدیک در این ـ با احتساب انتشار مجله ی سایبان ـ سه دهه، با کاری دست و پنجه نرم کردیم که اگر هم در چشم انداز معنوی برای خویش کارنامه ای دست و پاکرده باشد در جایگاه مادی هنوز و همچنان به همان صفت ها و خصلت های کار فرهنگی در جان و جهان ما ایرانیان پای بند است.

سایبان را از آپارتمان مسکونی خویش و با دست و دامن گرفتار کار و دلار آغاز کردیم، اما شهروند برای خودش صورت دیگری ترسیم کرد. دفتر و دستک و همکار دائم و شعبه های دیگر در شهرها و کشورها پیدا کرد. صورت مسئله به فرمایش ادبا چنان فریبنده بود که هم ما را و هم دوستان نظاره گر را به حیرت انداخته بود. مگر می شود نشریه ای گیرم با حداقل رعایت رفتار همخوان با ذات این حرفه بتواند بدون پشتیبانی دولتی و ملی به صفت دوام و مهمتر موفقیت متصف شود. شده بود آنهم چنان که دوست روزنامه نگار صاحب اندیشه و اندوخته ای روزی به من پیشنهاد کرد که با سرمایه ای در مقیاس فهم و درک ما از پول، رقمی بزرگ بود، حال که ما رمز و رموز کار را دریافته ایم در مقیاس جهانی مجله ای مانند تایمز منتشر کنیم! به آن دوست گفتم با اعتماد این که  رقم بزرگ دلارهای شما به سود من، هم از نظر مادی و هم معنوی است، اما از آنجا که سرنوشت چنان کارهایی را می شود حدس زد می گویم نه!

اکنون از آن پشت پا زدن به بخت خویش و نجات سرمایه ی آن دوست بزرگوار شادمان هستم. برای اینکه در این افزون بر سه دهه من و نسرین و همکاران دیگرمان هرکاری کرده بودیم سرنوشتمان بازگشت به اوضاع سه دهه پیش نبود. چرا که شوربختانه ما مردم به یکی از اموری که به هیچ وجه اهمیت نمی دهیم فرهنگ و درکنار آن فکر است. در حالی که می دانیم که جهان را و یا دست کم اروپا را که امریکا هم از دل او بیرون آمده است، فرهنگ و فکر و بویژه ادبیات و رمان به جایگاه بلندی که امروزه دارند رساند و همچنان هم به این امر باور دارند و در همین راستا ره می پیمایند.

در همین تورنتو اگر ماجرای خوانندگان را کنار بگذاریم که آن هم خود حکایت دیگری است، همکاری و هم دلی با شهروند که دستکم کوشش می کند خصلت فرهنگی خود را حفظ کند بسیار اندک است، تا بدانجا که شهروند دیگر نه قادر به پرداخت هزینه های دفتر و دستمزد اندک خویش است و نه توان حفظ همین یکی دو همکار باقی مانده را دارد. این را نمی گویم که درد خودمان را گفته باشم. درد ما هست درست، اما درد جامعه و شما و دیگران هم هست. چرا باید آنکه پیش و بیش و اول همه چراغش خاموش شود همانی باشد که گوشه ای از درد ما مردم و جامعه و آن میهن در بند و بلا را به رخ می کشد!

ما در این سه دهه مادی و معنوی هر آنچه از دست و زبانمان بر می آمده و نمی آمده یعنی تن به بدهی داده ایم و کرده ایم تا این کورسو کم سوتر و کم جانتر نشود. کاری که هر روز دشوارتر و ناکردنی تر می شود. نمی خواهم با طرح این گرفتاری ها سرتان را درد بیاورم، اما اگر این حرف ها را نزنم به خودمان و به شهروند نه، به شما و به جامعه ایرانیان اینجا که فردای روز گله خواهد کرد که چرا در جریان ماوقع قرارش ندادیم، مدیون می شوم.

ما تا جایی که از دستمان بر آید شما را و جامعه ای را که به فرهنگ و فکر از نان شب محتاج تر است، تنها نخواهیم گذاشت، اما امیدواریم جامعه هم گوشه ی چشمی به کاری که در کارنامه ی این جامعه اگر چراغ روشنی نباشد، لکه ی تاریکی هم نیست، داشته باشد تا ما مردم و آن سرزمین به چشم انداز روشنتری دل ببندیم.

بی گمان باید از همکاران و نویسندگان و هنرمندان و آگهی دهندگان شهروند که در همه ی این سالهای پر فراز و نشیب در کنار نشریه ی خودشان بوده اند و کمک کرده اند که این شمع همچنان روشن بماند آفرین گفت، چرا که اگر  این گذشت ها، همدلی ها،  کم خواهی ها و یا هیچ خواهی های همکاران و همراهان عزیز نبود، امکان ادامه نمی داشتیم. امیدوارم ما از این بخت بزرگ برخوردار باشیم که هم در تبعید و هم در فردای آزاد ایران درکنار و یار و همراه و همکار و همدل شما بمانیم.