گذشتهی این شهر بودی
از نستعلیق
تا نگار خانهی میرعماد
از َترَک َترَک کاغذ به مُرَکب خوانیام خواندی
در کدام خط نانوشته جا ماندهام استاد
برابر و بادهای کاغذ نوشتیام
درکدام رباط سر راهی کودکیام جا ماند
پشت سر پاییز بود و باد و شهر پر میشد از
هزار و یک پاره کا غذ
هزار و یک نگارخانه
هزار و یک سه راه میرعماد
سه راه و یک هزار نستعلیق به پیشوازم مرکب میخواند
وقتی نسخ و آهو نقش میبست بر پوست همین شهر
روزی به نگار خانه شدم
عشق باریده بود
و بسطامی سبزتر از دیروز
در دوات من مرکب میخواند
در جوهر زنی لکهدار میشدم
دوری به شکل خودم
حلقه از نقطه میزدی
ببین چه تسلسلی به پاست در حلقههای عشق
ومن ناپیداتر از محو
در جوهر، لکه دار میشدم
وقتی زمین به رقاع قلم منقوش میشد
من در اقتباسی از کوفی چله نشستم
و ثلث شهر زیر پای همین قلم سر خورد
یلدای ۸۸