سخنرانی دکتر علیرضا اصغرزاده به مناسبت روز جهانی زبان مادری

سیزده سال پیش یونسکو  و به دنبال آن سازمان ملل متحد به پیشنهاد نماینده بنگلادش روز ۲۱ فوریه / دوم اسفند را “روز جهانی زبان مادری” نامگذاری کردند.

سازمان ملل به تنوع زبان ها در دنیا اهمیت بسیار می دهد، آنها را “میراث مشترک بشری” می داند، از حق زبان هایی که توسط زبان حاکم در برخی جوامع مورد بی احترامی قرار می گیرند، دفاع می کند و حق صحبت و استفاده کردن از زبان مادری را در زندگی خصوصی و عمومی از حقوق سلب نشدنی انسان می داند.

در جامعه ی ایران هم، برخوردار بودن از حقوق برابر همه زبان های رایج، رسمی شدن آن ها و حق تحصیل به زبان مادری می تواند در رفع تبعیض های نژادی/ زبانی، تحقق حقوق بشر و نزدیک شدن به دموکراسی آغازی سازنده و مهم  باشد.

در حالی که برای بسیاری از فارس زبانان ایران، روز ۲۱ فوریه / دوم اسفند محلی از اعراب ندارد، برای ما غیرفارس ها که همواره از زمان حکومت پهلوی ها تاکنون زبان و البته هویت مان مورد ستم و بی مهری قرار گرفته است روز ارزشمند و مهمی به شمار می آید.

به مناسبت این روز ارزشمند امسال هم مثل سال های گذشته بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان ایران ـ کانادا برنامه ای پربار در تورنتو برگزار کرد. بنیاد آذربایجان ۱۸ فوریه میزبان برنامه ای بود که دکتر علیرضا اصغرزاده، محقق و استاد دانشگاه یورک در آن به ترکی سخنرانی کرد.

دکتر اصغرزاده ضمن تبریک روز جهانی زبان مادری و تشکر از برگزارکنندگان این برنامه سخنانش را با تأکید به مقدس بودن زبان مادری شروع کرد و آن را سرمایه ای معنوی و روحی خواند که باید مورد احترام قرارگیرد. او سخنانش را در چهار بخش زیر، به صورتی منسجم و جامع طرح کرد:

یک ـ فلسفه و جامعه شناسی زبان در مارکس و مارکسیسم سنتی

دو ـ نقش آنتونیو گرامشی

سه ـ پی یر بردیو، سنت فرانسوی، قدرت و خشونت سمبولیک

چهار ـ رابطه بخش های مذکور با مسائل جاری در آذربایجان و ایران

 

فلسفه و جامعه شناسی زبان در مارکس و مارکسیسم سنتی

دکتر اصغرزاده با اشاره به اینکه امروزه در بعضی محافل آذربایجانی شاهد ترویج نوعی آنتی انتلکتوئلیسم و ضد روشنفکری هستیم، نگرانی و ناخشنودی خود را از این امر اظهار نمود و گفت: این روزها به محض اینکه افرادی از مارکس و مارکسیسم صحبت می کنند بلافاصله به “استالینیست” و یا “توده ای” بودن متهم می شوند؛ حال آنکه  مارکسیسم آکادمیک در حوزه های فلسفه، علوم اجتماعی و علوم انسانی تأثیر زیادی گذاشته است، تا آنجایی که بدون درک و فهمی درست از مارکس و سنت مارکسیستی، درک و فهم جامعه شناسانه از مقولاتی مثل زبان، فرهنگ، اقتصاد و غیره غیرممکن خواهد بود. برای مثال، اگر بخواهیم جایگاه زبان و تحولات آن را از منظری فلسفی و جامعه شناختی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، می بایست نقطه نظرات و مشاهدات کارل مارکس را به عنوان نقطه چرخش در این تحولات مورد بررسی قرار دهیم.

پرفسور دانشگاه یورک درباره زبان مادری در برنامه بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان ایران ـ کانادا سخنرانی کرد

پس از این مقدمه،  دکتر اصغرزاده به تشریح فلسفه زبان در جهان بینی مارکس پرداخت. در این قسمت مقولاتی را مانند زیربنای مادی، روبنای فرهنگی/گفتمانی، زبان به مثابه عمل/پراتیک، و زبان به عنوان بخشی از پروسه مغزی/تفکری/اندیشه ای، مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.

 

نقش آنتونیو گرامشی

بعد از بررسی مسئله زبان در مارکس، سخنران به تجزیه و تحلیل جایگاه زبان در جهان بینی متفکر و اندیشمند ایتالیایی، آنتونیو گرامشی، پرداخت. او، گرامشی را به عنوان  یکی از  مطرح ترین مارکسیست های قرن بیستم معرفی نمود، و از آن جمله گفت: تحصیل کردن در رشته ی زبان شناسی و تعلق داشتن به یکی از گروه های اقلیت در ایتالیا، گرامشی را در بطن مباحث زبانی قرار داده بود. هر چند که مارکسیست ها از همان پایه ی اول مقولات زبان، فرهنگ و گفتمان را جدا از مقولات قدرت و سیاست نمی پنداشتند، در واقع این گرامشی بود که این مباحث را به طور شفاف و همه جانبه به عنوان مقوله های سیاسی مطرح کرد.

سخنران به نقش برجسته گرامشی در پای گیری حوزه ای که اکنون به “مارکسیسم فرهنگی” معروف شده است، اشاره نمود و نگرش های این فیلسوف ایتالیایی را در رابطه با “تئوری هژمونی” و نیز مقوله “زیرماندگی” (subalternity) تشریح نمود. او سپس به بررسی زبان و به ویژه “گرامر” از دیدگاه گرامشی پرداخت و به طور مشخص در مورد دو حوزه  گرامر طبیعی (Spontaneous grammar) و گرامر نورماتیو صحبت کرد. سخنران همچنین به نکات اشتراک بین “گرامرهای طبیعی و نورماتیو” در گرامشی  و “یونیورسال گرامر” در نوام چامسکی اشاره کرد و با طرح مثال هایی از زبان های ترکی و فارسی به فهم هرچه شفاف تر این مقوله پیچیده کمک نمود.

پی یر بردیو، سنت فرانسوی، قدرت و خشونت سمبولیک

در این  بخش دکتر اصغرزاده از جمله گفت: طی چند سال گذشته مباحث مختلفی در رابطه با ساختار قدرت سیاسی و نیز کاربرد خشونت و یا عدم خشونت در حوزه سیاسی و جنبش های اجتماعی از طرف قشر روشنفکری ایران مطرح شده اند. پس از شکل گیری و افول تدریجی جنبش موسوم به “سبز”، این مباحث ابعاد وسیع تری یافته اند تا جایی که ما شاهد شکل گیری گفتمان ویژه ای در مورد تجزیه و تحلیل مقولات قدرت و خشونت بوده ایم. سنگینی اساسی این گفتمان اما، در رابطه با مشروعیت و یا عدم مشروعیت مبارزه و مقاومت خشونت آمیز علیه قدرت سیاسی حاکم بوده است، به طوری که این گفتمان توان فراتر رفتن از بحث های سنتی رایج را نداشته و از طرح و تعریف جنبه های مختلف قدرت و خشونت، به ویژه از منظرهای معاصر پست مدرنیستی، پساساختارگرایانه و پسا استعماری باز مانده است.

تعریف قدرت از منظر سنتی اقتدار زمامدار و حاکم، محدودیت های وسیعی را بر پروسه تجزیه و تحلیل قدرت تحمیل می کند. یکی از اساسی ترین این محدودیت ها، نادیده گرفتن نقش و رابطه دانش از یک طرف، و نقش “عالمان و متفکران” از طرف دیگر، در شکل گیری روابط قدرت است. به تعبیر میشل فوکو، درک و فهم قدرت جدای از رابطه تنگاتنگ دانش با قدرت، نامفهوم و بی معناست. اهمیت این رابطه تا بدان حد است که فوکو به جای استفاده از واژه قدرت، از اصطلاح ترکیبی “قدرت ـ دانش ” استفاده می کند. از دیدگاه او، قدرت همیشه در یک پروسه دایره وار در رابطه ای عمیق با دانش عمل می کند. این پروسه از نهادهای اجتماعی و سیستم های دولتی و غیردولتی یاری می گیرد و از طریق اعمال قدرت حاصله، موفق به ارائه گفتمانی همیشه  جهت دار و مشخص در خصوص شرایط و ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی، مذهبی، آموزشی و حتی علمی می شود. طی این پروسه “شکل گیری گفتمانی،” قرائت ها و روایت هایی که از پشتیبانی افراد، گروه ها و نهادهای نیرومند محرومند، شانس ظهور نمی یابند و به صورت دیسکورس های حاشیه ای و مارژینال باقی می مانند، مثل ادبیات تولید شده در زبان های “غیررسمی،” روایت های گروه های محکوم در مورد تاریخ، ملت، وطن و غیره.

در کل، قدرت پسامدرنیستی، قدرتی است که خارج از مقوله دانش تعریف پذیر نیست. شاید بی دلیل نباشد که روشنفکران ایرانی چندان رغبتی به این تعریف از قدرت نشان نداده اند؛ چرا که اینگونه درک از قدرت سهم آنان را نیز در پای گیری سیستم های تجاوز به حقوق بشر، از مشروع جلوه دادن استعمار زبانی و قلع و قمع زبان های غیر فارس گرفته تا ارتکاب جنایت و خشونت معنوی و معرفتی در حق اتنیک های غیر ـ فارس، و تا ارائه روایت های الیت گرایانه و قلدرانه از تاریخ، میهن، ملت، هویت ملی، فرهنگ ملی، زبان رسمی، جنسیت رسمی و غیره، به وضوح نشان می دهد. خشونت کلامی، و خشونتی که در “سکوت” نهفته است، دو چهره درهم تنیده و بارز تجاوز معرفتی به حقوق  “آن ـ دیگری” است.

تحصیل به زبان مادری حق هر کسی ست

برای مثال، دکتر رامین جهانبگلو از نادر روشنفکران ایرانی است که سهم بسزایی در گسترش یک گفتمان عدم خشونت، به ویژه در سال های اخیر، داشته است. همین آقای جهانبگلو، اما، در رابطه با حقوق زبانی، جمعی، تحصیلی، و نیز حق تعیین سرنوشت خلق های ساکن ایران سکوتی کرکننده اختیار کرده است. او با این سکوت معنادار مرتکب آن چیزی می شود که ژاک دریدا آن را “اشد خشونت ها” می خواند و پی یر بوردیو از آن به نام “خشونت سمبولیک” یاد می کند. تصورش را بکنید، کسی که در گفتمان مبارزه بی خشونت ادعای پیامبری دارد، خود، به واسطه سکوت وکتمانش، آمر و عامل “خشونت خموشی” و “جنایت سمبولیک” می شود. او که مثلا در سرتاسر سخنرانی معروفش «امروز چگونه می توان یک ایرانی بود؟» حتی یک بار هم نامی از تنوع اتنیکی و زبانی مردمان گوناگون ایران نمی برد، چگونه می تواند دم از “عدم خشونت” بزند؟ در یک سخنرانی آکادمیک که موضوعش “هویت ایرانی هاست” چگونه می توان از تنوع اتنیکی، زبانی و ملی در جغرافیای ایران صحبت نکرد؟ آیا او واقف نیست که همین حرف نزدن ها و اشاره نکردن ها در زمره آزاردهنده ترین خشونت ها هستند؟

از دیدگاه دریدا، خشونت اصلی و نخستین، در شکستن حرمت و وقار است: حرمتی که از قدرت “خودـ خوانی و خودـ هویت یابی” حاصل می شود؛ وقاری که از توان انسان ها در تعیین و تبیین نام و کیستی خودشان به دست خودشان حاصل می شود. بر همین اساس، دریدا بخش بزرگی از نام گذاری ها و طبقه بندی های لئوی اشتراوس را نیز مشمول جنایت معرفت شناسانه و “خشونت نخستین” می داند؛ آنجا که او ـ اشتراوس ـ بی اعتنا به زبان و کلام قبایل بومی در برزیل، سوار بر توسن ساختارگرایانه اش، در ساختن و بافتن تئوری های “انسان شناسانه” غرق می شود و از ابداع و اختراع نام و نشان و هویت برای بومیان دریغ نمی کند.  دریدا این نوع خشونت را خشونت از نوع “بد” می داند و آن را با نوع “بدتر” مقایسه می کند که خشونتی است مولود سکوت و خاموشی در مقابل ستم و نابرابری ـ اتنیکی، زبانی، جنسی، فرهنگی، طبقاتی و غیره.

میشل فوکو، اما، انعکاس خشونت حذفی وکلامی/خموشی را در نگرش معروف دکارت می یابد: “فکر می کنم، پس هستم!” از منظر فوکو، آن که فکر نمی کند، و آن که مجنون و دیوانه حساب می شود، از این دنیای به اصطلاح روشنگرانه و خردباورانه دکارتی حذف شده است. و این سرآغاز خشونتی است که دامن عهد روشنگری را تماماً می گیرد و حتی نسل های متوالی بشریت را نیز به گناه نخستینش آلوده نگه می دارد.

 

در ادامه بررسی “سنت فرانسوی،” دکتر اصغرزاده بر نقش برجسته جامعه شناس شهیر فرانسوی، پی یر بردیو، مجدداً تأکید کرد و گفت که چگونه بردیو، در مطالعات و مشاهدات خود سعی کرده است تا مفاهیم زیربنایی و روبنایی در مارکس را با همدیگر آشتی دهد و قابلیت تبدیل شدن آنان به یکدیگر را نشان دهد. طبق نظر این جامعه شناس فرانسوی کاپیتال اقتصادی/مادی و انواع کاپیتال های فرهنگی، اجتماعی و سمبولیک همواره قابل تغییر و تبدیل به یکدیگر هستند. و به این صورت است که نابرابری های اجتماعی در جوامع مختلف، به ویژه از طریق سیستم های تحصیلی، حفظ می شوند و خودشان را مدام باز تولید می کنند.

رابطه بخش های مذکور با مسائل جاری در آذربایجان

دکتر اصغرزاده در جمع بندی سخنان خود گفت: دیگر زمان آن گذشته است که مسائلی از قبیل احقاق حقوق زبانی را مقولاتی غیر سیاسی بنامیم. مفاهیم زبان و فرهنگ کاملا بار سیاسی دارند و تجارب زیادی در جاهای مختلف دنیا گواه این مدعی است که زبان و فرهنگ با سیاست و قدرت رابطه ای تنگاتنگ دارند.

برای رسمی کردن زبان ترکی در ایران ما حداقل باید به یک سیستم فدرال برسیم. این سیستم فدرال باید دست کم سه کار اساسی انجام دهد:

یک: دولت ملی/محلی را در آذربایجان تاسیس کند؛

دو: از طریق این دولت، زبان ترکی را به سطح زبان تحصیل در آذربایجان و مناطق ترک نشین ارتقاء دهد؛

سه: زبان ترکی را به زبان اشتغال تبدیل کند.

تنها از طریق حصول این سه عامل اساسی است که آذربایجانی ها و ترک های ایران می توانند به زنده ماندن زبان مادری شان در جغرافیای ایران امیدوار باشند. در غیر این صورت، هرگونه انتظار چیزی جز رویاپردازی و ایده آلیسم نخواهد بود.