من موافقم که ابتدا به آقای زرهی به مناسبت دریافت یک کاغذ معتبر از دست نخست وزیر کانادا تبریک بگویم. اگر چه به عکسی که گرفته شد خوب نگاه کنید این احساس به آدم دست می دهد که آقای زرهی چندان هم خوشحال نبود. حالا نمی دانم از ایستادن بغل “هارپر” چنین آقای زرهی دمغ بود یا به خاطر آخر برج بودن و پرداخت بدهی هاش؟
اما به هر حال ما همه به جای او خوشحال شدیم که امیدوارم این “کاغذ” معتبر ایشان را حداقل از درون راضی کند چون بیرونش را به سختی می توان عوض کرد، مگر با جراحی پلاستیک یا استعفای دولت احمدی نژاد که البته امکان دومی از اولی بیشتر است.

***

و اما، بالاخره موافقت خودم را به دست آوردم که راجع به یک چیز بنویسم تا از شر یک چیز دیگر رها شوم.
آن چیز اول “باید” است و چیز دوم “خفه گی”. یعنی می خواهم از کاربرد کلمه ی “باید” بنویسم تا از دست “خفه گی” رها شوم و نفس تازه بگیرم.
خیلی ها موقعی که حرف سیاسی می زنند یا مطلب سیاسی می نویسند یا حتی در مورد “دموکراسی” ادا درمی آورند در مواقعی این کلمه ی “باید” را نابجا به کار می برند. مثلاً می گویند این جنبش “باید” چنین کند و چنان کند. رهبری “باید” چنین کند و چنان کند و چون این “باید”های مورد علاقه شان را نمی توانند بیابند به جای اینکه تقصیر را سر طرح این “باید”ها و توقعات ذهنی خود بگذارند و از این “باید”ها دست بردارند یا حداقل کمی به طرح این”باید”ها شک کنند، تقصیر را سر جنبش یا رهبری آن می گذارند که چرا توان تأمین این “باید”ها را ندارند و قصد ندارند خاطر آنها را آسوده کنند. و از آنجایی که زورشان به کل جنبش نمی رسد، یقه ی رهبری یا رهبران آن را می گیرند و هزار تا انگ به آنها می زنند و دنبال دلایلی می گردند که چرا آن رهبران نمی توانند “باید”های آنها را تأمین کنند و به قولی “طلب” آنها را بپردازند. مثلا می گویند چون مسلمانند. چون جمهوری اسلامی را می خواهند. چون به قانون اساسی پایبندند. چون …. چون …. و در نهایت این چون و چراها به این می رسی که اینان رهبران جنبش را به خاطر دیگراندیشی شان محکوم می کنند.
بعضی از این مدعیان”باید”ها چنان پیش می روند که در تحلیل و تفسیرشان امر را به خودشان هم مشتبه کرده اند که رهبر جنبش اند و “باید”های خود را “باید”های جنبش می دانند و چنان امر و نهی می کنند که بیننده یا خواننده با دهان باز به فکر سلامت روانی شان می افتد و بی اختیار نگران می شود. باز جای شکرش باقی ست که این جنبش به جنبش سبز معروف است والا ما مشکل داشتیم که این سکولارهای دوآتشه را راضی کنیم که مسلمانان هم نقشی دارند.
انگار فقط دم و دستگاه استبداد در ایران نیست که از سبزی جنبش و وزنه ی مسلمانی آن می هراسند، برای اینکه جلو مقابله و ترفندهای مذهبی استبداد را می گیرد و آنها نمی توانند به راحتی از احساسات مذهبی مردم استفاده کنند، بلکه متأسفانه مدعیان این “باید”ها هم این هراس را دارند و در کنه بیاناتشان می توانی این نگرانی را علیرغم ادعاهای “دموکراسی” خواهی شان ببینی.
باید گفت: طاقت داشته باشید اگر فکر می کنید “حق” دارید. بگذارید جلو این را بگیریم که نگویند:”خیرتان را نمی خواهیم شر مرسانید”.


* برزو ابراهیمی، نویسنده ساکن تورنتو و از همکاران شهروند بیشتر در حوزه طنز سیاسی می نویسد.
Borzou.kandali@yahoo.ca