farnoosh-Moshiri-1

 

 

“باید به دنیا گفته شود بر ما چه رفته است”!

دکتر فرنوش مشیری از امریکا همراه با دو هنرمند ساکن کانادا، شهرزاد ارشدی و مسعود رئوف، برای شرکت در پژوهش دکتر شهرزاد مجاب تحت عنوان “زندانیان سیاسی در خاورمیانه: هنر مقاومت” در ماه اکتبر مهمان دانشگاه تورنتو بودند. این مهمانان در چند جلسه در دانشگاه تورنتو به بحث های مهمی در رابطه با خشونت و مبارزه، مقاومت و هنر و همبستگی جهانی برای عدالت جویی با دانشجویان، محققان و فعالان شهر به گفتگو نشستند.

شهرزاد ارشدی از هنرمندان و کوشندگان جنبش زنان و حقوق بشر ساکن مونتریال، نویسنده، کارگردان و بازیگر با تئاتر “تنها صداست که می ماند” ( It is Only Sound that Remains) به این نشست آمده بود. این تئاتر روایتی صوتی است از پیوند دو زن، شهرزاد و زیبا. زیبا کاظمی عکاس ـ روزنامه نگار ایرانی تبار کانادایی ساکن مونترال که در تیرماه ۱۳۸۲ در دوران اعتراضات دانشجویی به اتهام عکس گرفتن در مقابل زندان اوین بازداشت شد و در زندان به دست ماموران جمهوری اسلامی به قتل رسید. تنها پس از مرگ زیبا کاظمی بود که شهرزاد او را شناخت و این تئاتر بازگوی مهر و ارتباط این دو زن است. در این تئاتر صوتی، زیبا کاظمی زنده است و از طریق نوآوری دلنشین شهرزاد ارشدی با ما به صحبت می نشیند. در این اجرای صوتی دکتر شهرزاد مجاب صدای زیبا کاظمی است.

شهرزاد ارشدی و پوستر کاری که در این برنامه ارائه داد "تنها صداست که می ماند" درباره ی زیبا کاظمی

شهرزاد ارشدی و پوستر کاری که در این برنامه ارائه داد “تنها صداست که می ماند” درباره ی زیبا کاظمی

مسعود رئوف دیگر هنرمند ساکن مونتریال فیلم “باغی هست” (There is a Garden) را به نمایش گذاشت.

مسعود رئوف فیلمساز و مدرس ساخت انیمیشن در کالج است. او در سال ۱۹۹۸ به کانادا پناهنده شد و در رشته نقاشی متحرک در کالج شرایدون انتاریو به تحصیل پرداخت. اولین فیلم او بال های آرزو بود، که محصول دوران دانشجویی او در کالج است. او تاکنون “آبی همانند شلیک یک گلوله”، “کبک”، “درختی که به یاد می آورد” “موج ها در آغاز تولد” و “باغی هست” را ساخته است.

مسعود رئوف برنده ی جوایزی همچون جایزه نقره ای بهترین مستندها در کانادا و بهترین مستند اجتماعی در یورکتون و نشان برنز در فستیوال بین المللی فیلم و ویدئو کلومبوس در آمریکا است.

رئوف همچنین مدیریت و پایه گذاری چندین کارگاه آموزشی فیلم های مستند و انیمیشن را برعهده داشته و بنیانگذار گروه کارگاه آموزشی مبارزه با حاشیه سازی شهروندها از سال (۲۰۰۸)   ۱۳۸۷ تاکنون است.

دکتر فرنوش مشیری استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه هوستون است. او به مانند صدها هزار ایرانی بعد از انقلاب در ایران در سال ۱۹۸۳ مجبور به ترک وطن شد. این گریز و ترک اجباری وطن مرارت ها و سختی های فراوان برای او و خانواده اش داشته است. چنان که خود می گوید هنوز فرزندش که در آن هنگام کودکی بیش نبود از آن روزهای سخت همچون کابوسی یاد می کند. دکتر مشیری ابتدا مدتی را در افغانستان به سر می برد و بعد به

هندوستان می رود و در نهایت کوله بار سختی و مشقت راه گریز و ترک وطن را در امریکا به زمین می گذارد، و تازه به خود می آید که باید از ابتدا شروع کند برای ساختن آینده و زندگی!

دکتر فرنوش مشیری که پیش از ترک وطن به کار تئاتر مشغول بود، در عنفوان جوانی قصه نویسی را شروع کرده و در مجلات آن دوران فردوسی، نگین و سخن قصه هایش را به چاپ می سپرده است. دکتر مشیری می گوید

مسعود رئوف از دیگر هنرمندانی که با  فیلم "اینجا باغی هست" در این برنامه حضور داشت

مسعود رئوف از دیگر هنرمندانی که با فیلم “باغی هست” در این برنامه حضور داشت

“اما متاسفانه به صورت کتاب ندارم.”

او که برادرزاده زنده یاد فریدون مشیری شاعر بنام ایرانی ست می گوید، شعرهای عمویم و اصولا روش و منش او روی من بسیار تاثیرگذار بوده است. عمویم آدم بسیار خوشحالی بود و این خوشحالی اش از قدرت خلاقه اش نشأت می گرفت.

دکتر مشیری به راستی الگوی موفقی برای ایرانیان در دیاسپوراست. او نویسنده ای پر کار، مسئول و خلاق است و تاکنون برنده جوایز بسیاری به خاطر تلاش های ادبی و اجتماعی اش شده است.

او در تمام کارهای خلاقه اش به نوعی مسئله انقلاب ایران و زندانیان سیاسی و سرگذشت آنها را مطرح می کند.

فرنوش مشیری وظیفه و هدف خود را این می داند که جهان و جهانیان را نسبت به سرگذشت زندانیان سیاسی دهه شصت حساس کند، صدای آنها باشد و نگذارد که این خاطرات و سرگذشت ها زیر بار زمان مدفون شوند. او خود می گوید، “بالاخره باید کسی به دنیا بگوید که در دهه شصت چه بر سر ما آمد!”

از آثار او می توان از رمان ها و مجموعه داستان

At the Wall of the Almighty; The Bathhouse; The Drum Tower; Against Gravity; The Crazy Dervish and the Pomegranate Tree را نام برد.

با تشکر ویژه از دکتر شهرزاد مجاب که فرصت این گفت وگو را فراهم آورد و نیز سپاس از دکتر مشیری که وقت شان را در اختیار ما گذاشتند.

وقتی داشتم در مورد کارهای شما جستجو می کردم با حجم بسیار زیاد و متنوعی از کار روبرو شدم. تولیدات شما از رمان و مقاله و…

ـ من بیشتر خود را رمان نویس می دانم و تاکنون ۵ رمان نوشته ام. البته داستان کوتاه هم می نویسم مجموعه ای دارم به نام The Crazy Dervish and the Pomegranate Tree

اخیرترین کارم رمان نقاره خانه The Drum Tower است.

دکتر فرنوش مشیری

دکتر فرنوش مشیری

 

چگونه بین فعالیت های خلاقه و نوشتاری تان با کارتان تعادل ایجاد می کنید؟

ـ خب به سختی. برای این که زندگی بگذره مجبور بودم سخت کار کنم. در امریکا واقعا خیلی سخت تره از صبح تا شب باید کار کرد تا زندگی بگذرد. بیش از ۹۰درصد از وقت مرا کارم می گیرد و تنها ۱۰درصد از وقتم به کارهای نوشتاریم اختصاص داره. البته صدمه زیادی دیده ام و سلامتی ام به خطر افتاده اما سعی می کنم از همین ۱۰درصد نهایت استفاده را ببرم. صبح های خیلی زود هر روز دو سه ساعت کار می کنم.

 

تاثیر انقلاب در شما چه بود؟

ـ راستش انقلاب با امید زیادی شروع شد با شادی و امید شروع شد. چون ما فکر می کردیم حکومت سلطنتی بعد از دو هزار و پانصد سال فرو می ریزد و ما به یک نوع حکومت مدرن مردمی دمکراتیک می رسیم. اما چیزی که همه مان اشتباه کردیم، به اصطلاح ندیدیم جناح مذهبی را، درست ندیدیم قدرتشان را، و نفوذشان را در میان مردم و بازار خوب محک نزدیم و این گونه شد که آمدند و قدرت را در دست گرفتند. اوایل ما گیج و ویج بودیم و فکر می کردیم که بعضی هاشان خوبند و بعضی هاشون بدند. بعد یک مرتبه در سال ۱۹۸۰ یا ۸۱ بود که خمینی به راست پیچید و فرمان بگیر و ببند صادر کرد و گفت بشکنید این قلم ها را و چهره ای از خودش نشان داد که تازه ما فهمیدیم اما خیلی دیر شده بود و شروع کردن به بزن و بگیر و زندانی کردن. آن موقع من نمایشنامه نویس بودم، هنوز رمان نمی نوشتم. یکی از نمایشنامه هایم را آقای رکن الدین خسروی تمرین می کرد با بچه های اداره تئاتر که روی صحنه سنگلج برود. در حال تمرین نمایش بودیم که آمدند آقای رکن الدین خسروی را دستگیر کردند و بازیگران را هم همین طور.

اسم نمایش چی بود؟

ـ اسم نمایش بلقیس و زلیخا بود. داستان یک زن اشرافی ست به نام بلقیس که یک کلفتی دارد به نام زلیخا که سال های سال کلفت بلقیس بود اما حالا که انقلاب شده دیگر نمی خواهد همچنان کلفت بلقیس باشد. و رابطه عجیبی بین این دو هست هم به یک دیگر وابستگی دارند و هم این که زلیخا دیگر می خواهد از این خانه برود. به هر حال نمایشی بود که به کلی از هم پاشیده شد. حتی دیگر متن اش را هم ندارم.

کارهای شما بیشتر در مورد وضعیت زندانیان سیاسی است، چرا روی این مسئله تمرکز کرده اید؟

ـ خوب برای این که در ایران اتفاقاتی افتاد که فراموش ناشدنی ست. شخصا برای من اتفاقات بسیاری افتاد که زندگی ام را به طور کلی عوض کرد و بعد از آن من دیگر نتوانستم در مورد چیز دیگری بنویسم. زندان ها، شکنجه ها، اعدام دوستانم، مهاجرت بسیار سخت، در واقع تبعید. وقتی از مرز رد شدم چهار سال در افغانستان بودم یک سال در هندوستان تا بالاخره به امریکا آمدم و این همه از من آدم دیگری ساخت. دیگه نتونستم همان دختر جوان رمانتیک و احساسی باشم که شعرهای عاشقانه می نویسد. به هر حال کلا دیدم عوض شد.

کتاب های دکتر فرنوش مشیری

کتاب های دکتر فرنوش مشیری

Almighaty

 

در داستان حمام آیا شما از زندگی خودتان الهام گرفته اید؟ منظورم خاطرات خودتان است؟

ـ نه به هیچ عنوان. این داستان هیچ ربطی به زندگی شخصی من ندارد. در واقع این داستان از خاطرات چند زن زندانی الهام گرفته شده. البته داستان من کاملا فیکشن است، اما وقایعی که در مورد زندان تعریف می شود بر اساس واقعیت های زندانیان سیاسی ست.

آیا شما خودتان هم زندانی سیاسی بودید؟

ـ نه من به موقع فرار کردم. اگر کمی دیر جنبیده بودم من هم گرفتار می شدم.

شما رمان هایتان را به فارسی می نویسید و بعد به انگلیسی برمی گرانید؟

ـ الآن دیگر به انگلیسی می نویسم. راستش دیگر خواب هایم را هم به انگلیسی می بینم.

آیا تاکنون کارهایتان به فارسی هم ترجمه شده؟

ـ نه متاسفانه. دوستی دارم که مترجم است، و همیشه به من می گوید که راستش جرأت نمی کنم کارهایت را ترجمه کنم، چون در ایران زندگی می کند. اما به زبان های دیگر مثل پرتغالی، اسپانیایی، اندونزیایی ترجمه شده.

شما به لحاظ ادبی متاثر از ادبیات معاصر امریکا هستید؟ از چه کسانی تاثیر گرفته اید؟

ـ خیلی در کارم تاثیر داشته. ببینید دو خط در ادبیات امریکا هست که از زمان همینگوی و فاکنر این دو خط پائین آمده. همینگوی مینیمالیست بود، فاکنر ماکسیمالیست. مینیمالیست به این معنی که جمله ها کوتاه، پاراگراف ها بسیار ساده مثل آب روان.

برعکس، فاکنر بسیار پیچیده و تودرتوست و پاراگراف ها طولانی. من خودم تمایلم بیشتر به همینگوی هست و دوست دارم کارهام روان و ساده باشند.

نزدیکی ادبیات معاصر ایران با ادبیات امریکا که از راه ترجمه این علقه پیش آمده چقدر در کارهای شما موثر بوده؟

ـ پدر من یک کتابخانه بزرگ داشت و من از بچگی عادت به خواندن داشتم از سن ده یازده سالگی در واقع تحت تاثیر دو ادبیات بودم یکی ادبیات روس و دیگر ادبیات امریکا. من تمام داستان های چخوف و تولستوی را خوانده بودم، همین طور کارهای همینگوی را. تازه آن موقع من اصلا نویسنده نبودم ولی خوب خواندن این ترجمه ها در من تاثیر زیادی گذاشت به صورتی که وقتی در سن ۱۸سالگی اولین داستان کوتاهم را سخن چاپ کرد مثل یک داستان کوتاه امریکایی بود.

نقش دیاسپورای ایرانی را چگونه می بینید، تغییرات این نقش از سال های اول انقلاب و مهاجرت و پناهندگی تاکنون چه بوده؟

ـ والا به نظر من ایرانی هایی که از ایران خارج شدند چند دسته هستند و من همیشه تفاوت بین ایرانی های مهاجر و پناهنده می گذارم. کسانی که مهاجر آمده اند خوب به علت کمبود آزادی ها و زندگی بهتر برای فرزندانشان به مهاجرت تن داده اند. اما پناهندگان تبعیدی جانشان را در دست گرفتند و از مرزها با به جان خریدن هزار خطر بیرون آمدند. زندگی بسیار سختی داشتند تا خودشان را به کشورهای امن برسانند و در آن جا به بازسازی خود و زندگی شان بپردازند. در نتیجه دیاسپورا را نمی توان به یک سان معنی کرد.

دکتر شهرزاد مجاب، استاد دانشگاه تورنتو، مدیر پژوهش

دکتر شهرزاد مجاب، استاد دانشگاه تورنتو، مدیر پژوهش “زندانیان سیاسی در خاورمیانه: هنر مقاومت”

 

از نظر تولید فرهنگی چی؟

ـ خب همان طور که می دانید هنوز بسیاری از ایرانی ها به فارسی می نویسند و فقط برای هنرپذیران ایرانی و فارسی می نویسند و با دنیای بزرگتر میزبان ارتباط چندانی ندارند. البته این مسئله به نسل اول ارتباط دارد وگرنه نسل دوم که کاملا به زبان کشور میزبان واردند و هر آن چه را هم که تولید می کنند به همان زبان است. من خودم تا سه سال به طور کلی در شوک زبانی بودم و نه می توانستم به فارسی بنویسم و نه به انگلیسی. تا بالاخره وارد پروگرام دکترا شدم و با شدت و حدت آنقدر خواندم که دیگر ملکه ذهنم شد. الآن دیگر خواب هم به زبان انگلیسی می بینم. البته خیلی سخت و مشکله چون زبان مادری خیلی شیرین و عزیزه، اما من می خواستم در مورد انقلاب و شکست انقلاب و زندانیان سیاسی بنویسم. و می خواستم عده بیشتری آن را بخوانند. فکر کردم که خوب ایرانی ها که می دانند، این آگاهی را باید به دنیا داد. پس باید به زبان انگلیسی بنویسم که دنیا از آن با خبر شود.

چرا فکر می کنید که مردم دنیا باید بدانند؟

ـ خوب مردم دنیا باید بدانند که در ایرانِ جمهوری اسلامی چه می گذرد به خاطر این که رسانه ها این جا دروغ می گویند. رسانه ها تأکید بر عواملی می گذارند که به نفع خودشان است. کی شده که اصلا صحبتی از زندانیان سیاسی بکنند؟

آنها فقط راجع به چیزهایی صحبت می کنند که به نفع سیاست لحظه باشد. حالا اگر سیاست لحظه ای ایجاب کند با ایران بد باشند شروع می کنند زنان چادری را نشان دادن و ملاها را نشان دادن و اگر سیاست یک خورده ملایم تر شده باشد زن های رنگی را نشان می دهند و چهره خندان روحانی را.

آنها آگاهی راجع به ایران نمی دهند پس کی باید این آگهی را بدهد در مورد زندانیان سیاسی و یا سرنوشت زنان در زندان های جمهوری اسلامی. یک نفر باید این کار را بکند، یا کسانی باید این کار را بکنند. خوب چون من کارم این است و رمان نویسم و از بچگی می نوشتم فکر کردم وظیفه ام این است که در این موارد بنویسم.

همان طور که گفتم من نمی توانم از این موضوع جدا بشوم بخصوص که خانواده ام لطمه دیده. من یک خاله داشتم که اعدام شد. پدرم را بعد از این که من از ایران خارج شدم لاجوردی برد و کتک زد که بعد پدرم سکته کرد و مرد. این داغی ست که همه مان داریم، یا داغ فامیل یا دوستانی که در زندان کشته شدند.

نقش نسل جوان ایرانی در دیاسپورا را چگونه تعریف می کنید؟ وجوه اشتراک و تفاوت هایشان با نسل ما چیست؟

ـ نسل جدید خیلی با ما متفاوت هستند. مثلا پسر من و بچه های هم سن و سال پسر من واقعا نسل دیگری هستند. آنهایی که این جا بزرگ شدند اصلا نمی دانند که در آن جا چه گذشت. بعضی هاشون اصلا دوست ندارند حتی در این موارد بدانند. مثلا پسر خود من اصلا دوست ندارد خاطرات تلخ دوران پناهندگی و سختی های راه را به خاطر بیاورد و در مورد آن بحران ها بشنود. بعضی ها هم با کینه به ما نگاه می کنند چرا که همه ی این تغییرات را به گردن ما چپ ها می اندازند و معتقدند که تقصیر ما بود و این نسل واقعا ضد چپ است و فکر می کنند که همه چیز تقصیر ماست.

البته که این تنها بخشی از واقعیت است چرا که نه تنها چپ ها بودند که بخش ملی مذهبی ها، نهضت آزادی، طرفداران شریعتمداری، مجاهدین خلق و… همه در به وجود آوردن چنین وضعی نقش داشتند…..

چقدر با مسائل روز ایران در ارتباط هستید و آنها را دنبال می کنید؟

ـ دنبال می کنم اما نه لحظه به لحظه. البته بعد از درگیری های ۲۰۰۹ که دوباره شرایط جامعه حاد شد و بگیر و ببندها و تجاوزها حتی به مردها شروع شد – چون پیش از این به مردها تجاوز نمی شد، فقط به زنان و دختران باکره وقتی می خواستند اعدامشان کنند تجاوز می کردند- بیشتر دنبال کردم.

مسائل زندانیانی چون نسرین ستوده را دنبال می کنم. اما نمی خواهم ادعا کنم که مثلا می دانم امروز فلان امام جمعه چه گفته و یا فلان حجت الاسلام چه کرده، اما به طور کلی مسائل را دنبال می کنم.

چقدر با جامعه ایرانی هوستون در ارتباط هستید؟

ـ والا در هوستون من خیلی منزوی هستم چون جامعه ایرانی هوستون ادبی نیستند. البته گاهگداری نشست هایی دارند، اما نه خیلی زیاد و عمدتا بیزنسی هستند، که خوب طبیعتا من زیاد باهاشون کاری ندارم. راستش من با انزوای خودم راضی هستم چون وقتم محدود است و دوست دارم که نهایت استفاده را از این وقت در آفرینش ادبی بکنم.

با آرزوی موفقیت های بیشتر در امر آفرینش آثار قلمی تان برای بازگویی رنج نسلی که جمهوری اسلامی آرزوهایش را بر باد داد و سپاس از این که وقت تان را در اختیار ما گذاشتید.

برای اطلاعات بیشتر  در مورد کارهای قلمی و ادبی دکتر فرنوش مشیری می توانید به صفحه فیس بوک ایشان مراجعه کنید