متولد: تفتِ یزد/تحصیلات: فارغالتحصیل مهندسی الکترونیک
– مجموعه شعر «سایه لای پوست»، ۱۳۷۶، نشر خیام
– مجموعه شعر «رگهایم از روی بلوزم میگذرند»، ۱۳۸۳، نشر ویستار
– مجموعه شعر «سفر به انتهای پر» ،۱۳۹۱، نشر بوتیمار
– چاپ دوم « سایه لای پوست» ، ۱۳۹۴، نشر بوتیمار
– مجموعه شعر «اقلیم داغ»، ۳۹۷ ، نشر مانیاهنر
– برگزیدهی جایزه ی شعر «پروین اعتصامی» برای کتاب «رگهایم از روی بلوزم میگذرند» ، ۱۳۸۴
– مسئول بخش معرفی کتاب مجلهی «بایا» در دورهی اول
– عضو کارگاه شعر و قصهی «دکتر رضا براهنی» به مدت سه سال
– چاپ شعر و نقد در نشریات کاغذی و اینترنتی
– شعرخوانی و شرکت در میزگردهای دانشگاهی و فرهنگی در داخل و خارج از کشور.
– عضو هیئت داوران اولین و دومین و چهارمین دورهی جشنوارهی شعر زنان ایران خورشید
– عضو هیئت داوران اولین دورهی جایزهی شعر نیما
– برگزیده به عنوان یکی از شاعران تاثیرگذار دههی هشتاد در دومین دورهی جایزهی شعر نیما
تشخیص مهمتر است یا درمان
از پوست تا استخوان راهی نیست منتها
یکی را با پوست دارم دوست یکی را از استخوان
راهی نیست منتها
رگ را دست کم نگیر!
برخی در خدمت رزم اند
بعضی برای بزم
قلب هم که حالی به حال وُ دگرگون
میتوانست از سر شروع شود
از لب حتی
از نوازش گوش
و جزو عملهای پر مخاطره بود
دمای خورشید را نشد که بگیرم
و نسخه ای که آغاز را به منتها نرسانَد
شاید هم قرار در مدار میگرفت
بعضی برای بزم اند
برخی خدای عزم
او حواسش جمع و گرم رقص خودش
گفت:
Where are you from?
کم آبیام از اشکهای ریخته
فشارم از آبهای نریخته بود
تشخیص نداد
تبار گداخته را
از دماغ تا جگر
افروخته
از دست تا کمر
گفت:
!You seem abnormal
زخمهای مدرن و ضمادهای سنتی و برعکس را تشخیص نداد
اختلاف ما زیاد شده بود
اختلاف آنها بیشتر
۲۱/۴/۹۵
زیباکنار
تصویر هم مثل صدا
پیوست میشود به فضا؟
گم شد دوربینِ فول اتوماتِ دیجیتالِ ارجینالِ چه میدانم کجایِ مشترکیِ ما
با عکسهایی که تو خودت را
و من گرفته بودم در زیبا کنار
آن لحظهها چه به درد میخوردند بهتر
در روزهایی که استخوانهایم زیرِ ملافه میگشت تا
با رنگهای رفته اش تیر بکشد تا
به موریانه ای شده بودنش از پایه گوش دهد تا
اوج بگیرد کنار ساحلِ افسوس افسوس
تا
تلاطمِ زیبا کنار
گشتنهای من همیشه همین جوریست
همیشه همین جوریست
یادت نیست؟
وحشت داشتی
همیشه وحشت داشتی
از یک لایه تُف که دور و برت را فرا گرفته کند
از زندگی ای که هر روز هر روز
از سر، خودش را برای تو دوره کند
تصمیم را چه جوری هنوز درست نمیدانی چه جوری میشود درست گرفت
ببین! ببین! گرد بیضی زرد سفید صورتی آبی
۳ تا 2 تا 2/1 هر نصفه شب
لای بُته که عمل نیامده ای
قبول کن!
نمیشود به همش چسباند
آن نعل، اسب نداشت
قبول کن!
گفتی آنقدَر پیشرفته نبود که خود به خود گم شود
توی دلم فدای سرت گفتم پیوست شود به فضا
همیشه همین جوری ست
گفتی حیف! شبیه یک تُنگ افتاده بودی آنجا کنار سنگ
نگفتم از تو۱ آنقدر تا دسته گرفته شده ام تَنگ احساس میکنم ازلی اند
احساس میکنم الان عروس میشوم۲
نگفتن های من همیشه همین جوریست
کنار ساحلِ زیبا کنار
میان تلاطمِ افسوس افسوسی که نداشت
ندارد
نشانه ی چیست؟
۱- بر وزنِ او
۲- تا جایی که یادم میآید زنهای شهر من وقتی چیزی میشکست هم صدا میگفتند: عروس شد. بعدها این را بهتر فهمیدم که تو به درد شرایط عادی میخوری و عادیها در من عادی نمیشوند … همین!
سینهی زمین
کنار سینهی او عاشق تو شدم
از سنگ بود و شیر نداشت سینهی زمین
پس دوباره عاشق تو شدم
نداشت
واقعا نداشت
ولی آرام میبخشد
هر بار
تا کنارش که رفتم دانستم
به جز کسانی که آنجا میشناختم
و هنوز مرده اند
آرام بخش است
سینه ی زمین
پدربزرگ که زنها همهشان را دوست میداشت …
و مادربزرگ که تنها،
عازم پدربزرگِ تنها شد …
کنارش تو آن روز
ایستاده که خیلی بودی عظیم می نمود
سینه ی زمین
حالا که مینشینم بزرگ است کنارش
شیر اما نداشت
با درختی بالاش نه گل نه میوه
برگهای جُدا جُدا وُ
دُمگُلهایی که انگار خُدا خُدا
نمانده
کسی نمانده بپرسم
این چه گونه درختیست؟
نام خم شده اش چیست؟
که سر میجنباند گاهی
مادرم که بگوید: تو هنوز به اون دو تا خدابیامرز رفتی؟
سر به سینه ی زمین میزنم گاه
میخواهم دفنم کنم همین جا
شاید روزی شیری از آن
بیرون بیاید…
۱۳۸۷
و کودک است هنوز
زنهای نازا همه خواهر منند
آخر هر خواب معشوق اولشان را میبینند کودک است هنوز
گره در روسریشان کور میشود
گیلاسهای به همچسبیده سوا میکنند و هلوهای هسته جدا
کنار زنبیلشان مرده ی چاقو پیدا
زنهای نازا خواهر منند
اسفند دود میکنند و فال، تا چشمهای سرمه ای شان جا در خیال مردی بگذارند که جنوب میرود
و کودک است هنوز
چشم بندی کند کولی ام
خواهر کل زنهای کولی ام
بر کوفتگی میکوبیم و دعا:
یا خاک و یا بارون
یا خاک و یا بارون
یا خاک و یا بارون
ظرفِ آب میشویم دربست و سنگ
خلخالهایمان جر میخورد
جرزنهای کولی خواهر منند
زائوهایی که مریم حک در ذهن قبلیشان
و کودک است هنوز
زنهای نقاشی پوزخند که میزنند خواهر منند
زنهای کامپیوتری با خلخالهای به هم چسبیده و پلکهای پاره Error که میدهند
آل
۸/۷/۷۶ تهران