عروسک ها را در شب

تاراج کرده اند

در شهر چهره یی نیست

در شهر دکه ها باز

باز و خالی و تاریکست

سوداگران سودایی

از باد

از باران 
وز سیل خیل بیکاران شکوه می کنند

سوداگران سودایی خسته 
می گویند : باران؟

چه بارانی بیمانند؟

می دانید؟

باران سختی ‌آمد

و خریداران 
ناباورانه

از همه ی شهر 
دیدار می کنند

در پشت ویترین ها 
کنسرو چیده اند و گل کاغذی

و از زلال آبی کاشی ها

تصویر ماهیان قزل آلا را پاک کرده اند

در شهر تک ها را در خاک کرده اند

سوداگران سودایی در شهر خم های خالی را

بر سنگفرشهای خیابان ها

پرتاب کرده اند

در شهر چهره ها را در خواب کرده اند