واضح و مبرهن است، نه، نه واضح است و نه مبرهن. مگر می شود چیزی چنین آشکار باشد، اما همچنان به حضور زشت و ناهنجار خود در طول تاریخ هستی انسان ادامه دهد و دائم خود را تولید کند و با بازتولید خود زشتی، خشونت، ناامنی، بی عدالتی و سرکوب و تحقیر بیش از نیمی از انسان های کره خاکی را رقم بزند؟
دارم از خشونت بی امان این جهان پر آشوب علیه زنان صحبت می کنم. دارم از بی عدالتی و بی حقوقی بیش از نیمی از جهان هستی که زنان و دختران اند حرف می زنم.
دارم از فرهنگی صحبت می کنم که متجاوزش بی شرم و ابایی می گوید اگر آن دختر، دختر خوبی بود و این چنین لباس نمی پوشید و در آن وقت شب از خانه بیرون نمی آمد من مجبور نمی شدم به او تجاوز کنم.۱
دارم از فرهنگی صحبت می کنم که زنان و دختران “بومی” در روز روشن و در جلوی چشم همگی ما در یکی از بهترین و آزادترین کشورهای جهان (همین کانادای خودمان) یکی یکی ربوده می شوند، تجاوز می شوند و بعد بدن های
دریده و عریانشان در گوشه و کنار نیزارها رها می شود و “ما” از شرم بر خود نمی پیچیم.
دارم از فرهنگی صحبت می کنم که در یکی از کشورهایی که جنبش زنانش قدرت و قوت داشت و فمینیست های بنامی چون نوال سعداوی را در دامان خود پرورده بود، در هنگام مبارزات مردم مصر برای آزادی و در “میدان آزادی”، زنان با چنان ناامنی و آزار و اذیت جنسی روبرو شده بودند که دیگر حتی رسانه های نه چندان حساس نسبت به حقوق زنان نتوانستند چشم هایشان را بر روی این موضوع شنیع و آزاردهنده ببندند.
اما نمی خواهم با توسل به عام بودن و همه شمول بودن خشونت علیه زنان و آویزان شدن به این شعر که “گر حکم شود که مست گیرند/ در شهر هر آن چه هست گیرند” این زشتی و دنائت را کم رنگ جلوه دهم و مفری ایجاد کنم که درجه ی این خشونت و زشتی این فرهنگ در جوامع و کشورهای مختلف یک سان نگریسته شود.
نه، واقعیت تلخ این است که سهم زنان در کشورهای عقب نگه داشته شده و دیکتاتوری و بخصوص دیکتاتوری از نوع مذهبی، بسیار بیشتر از سهم خواهرانشان در کشورهای دمکراتیک و آزاد است (هند را که گفته می شود “مادر دمکراسی” دنیاست کنار می گذارم، چرا که به جّد معتقدم برای کشوری که زنانش این چنین خوار و خفیف می شوند این صفت برازنده نیست. و به چالش می گیرم نظر و جامعه ای را که نسبت به مسئله خشونت علیه زنان این همه بی توجه و غیرحساس است. قطعا جامعه بشری باید در اعطای چنین مقام و لقبی به چنین کشوری تجدیدنظر کند، اگر که به برابری زنان با مردان صرفا به عنوان شعاری سیاسی و توخالی نگاه نمی کند).
ایران در زیر یوغ نظام جمهوری اسلامی در این زمینه به راستی یکی از سرآمدان است، اما طنز تلخ تاریخ این است که بسیارانی از “ما” حتی این خشونت نهادینه شده را به رسمیت نمی شناسیم و باور نداریم. و شاید همین عدم باور است که به نظام جمهوری اسلامی این فرصت را داده است که دائم خط و مرز خود را نسبت به تضعیف حقوق زنان در ایران فراتر ببرد.
در ایران اسلامی این خشونت کاملا قانونی و در پناه قوانین دولتی صورت می گیرد. در ایران اسلامی نه تنها سنت ها و عرف های نا به هنگام، نامعقول، از مد افتاده، تاریخ مصرف گذشته در پناه فرهنگ دولتی دینی رشد و پرورش یافته اند – خشونت های خانگی و ناامنی زنان در جامعه به صورت تجاوزهای جنسی و آزار و اذیت های خیابانی و اسیدپاشی نمود پیدا می کنند- ،که توسط قوانین دولتی مذهبی این خشونت ها سیستماتیک و روزمره شده اند.
خشونت هایی که به طور روزمره و به صورت قانونی در این سی و شش سال بر زنان ایران روا داشته می شود شامل لیست بلندبالایی ست که متاسفانه حساسیت های جامعه نسبت به آنها بسیار کم و کمرنگ بوده است و حتی به نوعی تقریبا بدون هیچگونه عکس العمل جدی ای پذیرفته شده و به صورت نُرم جامعه درآمده است. آن چنان نُرمی که بارها و بارها با گوش های خود از زبان بسیاری از اطرافیانم که لزوما هم اعتقاد چندانی به مذهب، حداقل به صورت سنتی نداشته اند، در دفاع از تحمیل این خشونت ها گفته اند “خب چکار می شه کرد ما حکومت مان اسلامی است”!
بی تردید حجاب تحمیلی بر زنان که تبدیل به پرچم ایدئولوژیک نظام شده است، یکی از خشونت های بارزی ست که جمهوری اسلامی با بی شرمی هر چه تمامتر بر زنان ایران اعم از مسلمان و غیرمسلمان تحمیل کرده است.
یکی دیگر از خشونت های قانونی که به زنان تحمیل شده ممنوع کردن تکخوانی زنان است. سی و شش سال است که زنان ایران از خواندن محرومند و صدایشان با این اتهام که وسوسه انگیز است ممنوع شده است. ایران تنها کشوری در
جهان است که خواننده ی زن در آن جایی بر صحنه ندارد.
زنان ایران در نظام قضایی ی ناکارآمد و به شدت فاسد حکومت جمهوری اسلامی حق قضاوت ندارند، و زنان وکیل هم توسط قاضی های معمم و مکلا در پناه عرف و قانون آن نظام، تحقیر می شوند، به سخره گرفته می شوند، تهدید و تحدید می شوند. مهرانگیز کار با قلمی شیوا و ظریف در کتاب “ایمان به خون آلوده” با بهره گیری از تجربیات خود در نظام قضایی جمهوری اسلامی به دقت به موانع و مشکلات زنان وکیل در ایران جمهوری اسلامی اشاره کرده است.
زنان در ایران رشته ی تحصیلی دلخواه خود را نمی توانند انتخاب کنند و در انتخاب رشته مثل تمام امورات دیگر زندگی شان محدودیت دارند و با تبعیض روبرویند. البته در همین جا فاکتوری بگیرم و بگویم در این زمینه ی خاص زنان غیربهایی در ایران خوشبخت تر از بهائیان(زن و مرد) هستند چرا که این اقلیت مذهبی به طور کل از تحصیلات دانشگاهی محرومند!
یکی دیگر از خشونت های دولتی، قانون چند همسری ست. تابوی هوو بر سر زنان ایرانی عزت و اعتماد به نفس آنان را نشانه گرفته است. متاسفانه از این قانون بسیاری از مردان از هر طبقه و فرهنگ و موقعیتی سود جسته اند، به طوری که قبح این مسئله که زمانی در بین خانواده ها دیده می شد از بین رفته است، و جامعه دیگر با حساسیت نسبت به آن برخورد نمی کند!
در مورد حق حضانت و سفر و … دیگر حرفی نمی زنم چرا که سالهاست در این موردها گفته و نوشته شده است.
در قوانین نظام جمهوری اسلامی ایران اصل بر نابرابری ست. زنان با مردان برابر نیستند، مسلمانان با غیرمسلمانان – غیرمسلمانان شامل دیگر ادیان و نیز بی دینان می شود که البته قوانین جمهوری اسلامی باز در بین این ها سلسله مراتبی قائل است- برابر نیستند، شیعه ها با سنی ها برابر نیستند، دگرجنس خواهان با همجنس خواهان برابر نیستند و…
وقتی طبق قانون این نابرابری ها پذیرفته شوند و بعد سنت ها و عرف های نابه هنجار هم در پناه این قوانین دولتی رشد و نمو کنند، و رسانه های “ملی” هم در خدمت تبلیغ و ترویج همین فرهنگ باشند (اشاره ام به انواع و اقسام برنامه هایی ست که در مورد نقش زنان در خانواده و جامعه، وظایف آنان نسبت به همسر و حق و حقوق آنان از نظر عرفی و شرعی توسط آخوندهای دولتی در کانال های تلویزیونی و رادیویی دائم برقرار است)، وقتی سیستم آموزش و پرورش از ابتدایی ترین تا بالاترین سطح آن در خدمت فرهنگ دینی دولتی ست که تار و پودش تبعیض و تحقیر زنان و دختران است، شما فکر می کنید درصد خشونت تولید شده در جامعه نسبت به زنان به چه میزانی خواهد بود؟
بی دلیل نیست که در چنین جامعه ای اسیدپاشی به صورت زنان تبدیل به یک عادت می شود و هر آن کس که بخواهد از زنی زهر چشمی بگیرد، گالنی اسید به دست می گیرد و زنی و یا زنانی را برای ابد محکوم به نابودی می کند!
واقعیت این است که در نظام جمهوری اسلامی خشونت در زندگی زنان امری روزمره و نهادینه شده است. برای شناخت این خشونت ها و مبارزه با آنها باید حساسیت جامعه را نسبت به مشکلاتی که زنان در خانه و جامعه با آن روبرویند بالا برد. یکی از مهمترین راه های خشونت زدایی از زندگی زنان چه در خانه و چه در جامعه به چالش گرفتن شعار “چاردیواری اختیاری” و “احترام به اعتقادات مردم” است.
نه چاردیواری خانه این حق را به “فرهنگی” می دهد که زن را ملک طلق خود بداند و نسبت به او خشونت اعمال کند، و نه توسل به احترام به “اعتقادات” این حق را به “فرهنگی” می دهد که زن را از حقوق برابرش در جامعه که یکی از اصول حقوق بشر است محروم کند.
طبیعی ست اگر اعتقادی می خواهد بماند و به زندگی اش ادامه دهد این اوست که باید خود را به روز کند و این برابری را به رسمیت بشناسد.
با توسل به تئوری نسبیت فرهنگی نمی شود به مبارزات آزادیخواهانه و برابریخواهانه زنان ایران پشت کرد. با آویختن به همین تئوری نمی شود بر روی خشونت های آشکاری که بر زنان در جمهوری اسلامی ایران روا می شود و حقوق طبیعی شان به تاراج می رود، چشم فرو بست. زنان ایران با توجه به سابقه مبارزاتی شان که بیش از صد سال را در تاریخ معاصر در بر می گیرد، شایسته چنین اجحافاتی نیستند.
ردیابی مسائلی که باعث شده خواسته هایی چون حضانت بچه، حق سفر و تحصیل و طلاق و… که از اولین خواسته های زنان در صد سال پیش بود، همچنان از موضوعیت نیفتد و در صدر خواسته های جنبش زنان در ایران قرار گیرد، از اهمیت ویژه ای برخوردار است و بر جنبش مستقل زنان است که این مسئله را به صورت ریشه ای و بنیادی بررسی کند، و راه های برون رفت از این انسداد را بیابد.
هشت مارچ روز جهانی زنان را به همه ی زنان و مردان آزادیخواه تبریک می گویم. بی گمان مبارزات زنان علیه نابرابری ها و خشونت ها در یک جامعه به ثمر نمی رسد اگر مردان آن جامعه دوشادوش زنان نباشند. حضور مردان برابری خواه و آزاداندیش با ذهنیت مدرن و حقوق بشری که اصل را بر برابری حقوقی و امکانات می گذارند، در کنار زنان آگاه و حساس به حقوق خود، از اصول اساسی مبارزه با نابرابری، خشونت سنتی، عرفی و قانونی در ایران است.
جمهوری اسلامی قوانین ضد زنش را به وسیله “من” و “شما” در جامعه نهادینه کرده است. علیه این نابرابری به پا خیزیم.
۱- اشاره به مصاحبه ی بی بی سی با یکی از شش مرد متجاوز هندی و گفته های اوست. این شش نفر به یک دختر دانشجوی پزشکی ۲۳ ساله در اتوبوس در سال ۲۰۱۲ تجاوز کردند و او و همراه مردش را مورد ضرب و شتم قرار دادند که منجر به مرگ دختر شد.