کارنامه و تاثیر دگراندیشان ازلی ایران
(۱)
ژانویه ۱۸۹۶، ۱۲۱ سال پیش میرزا آقاخان کرمانی دگراندیش ایران مدار را با دو یار هم اندیش اش شیخ احمد روحی و میرزا حسن خبیرالملک در تبریز به کیفر دگربینی بهبود خواه در تبریز سر بریدند. نوشته پیوست برچیده ای از فصل دوم کتاب “کارنامه و تاثیر دگراندیشان ازلی ایران” است که به تازگی توسط انتشارات فروغ آلمان منتشر شده است. پانویس های متن در این برچیده آورده نشده، علاقه مندان جدی می توانند به متن کتاب مراجعه کنند.
م. بختیاری
میرزا آقاخان کرمانی (۱۲۷۰-۱۳۱۴ق / ۱۸۵۳-۱۸۹۶م)
در غالب آثار موجود پیرامون تجدد و تاریخ نواندیشی در ایران، به نام، کارنامه و تأثیر آقاخان اشاره شده است. مهمترین رسالهی مفصل درباره او را فریدون آدمیت به دست داده است. خانم منگل بیات هم در اثری مستقل و سپس در لابلای مطالب دو کتاب مهم و مفیدش روایت خود را از میرزاآقاخان عرضه کرده است.
آقاخان در قصبهی مشیز بردسیر کرمان در خانوادهی صاحب ملک و مکنت و پیرو عرفان در ۱۲۷۰ق به دنیا آمد. پدرش از باورمندان سلسلهی تصوف اهل حق بود. تا مدتها برادر کوچکتر آقاخان ــ ابدالبهادرالملک ــ به عنوان شیخ و پیر اهل حق منطقه شناخته می شد. احتمالاً در اختلاف دیرینهی آقاخان با این برادر و مادرش که منجر به غصب سهمیه ی ارث او گردید، اختلاف مسلکی هم مؤثر بود. آقاخان در کرمان به آیین بابی گروید. برخی اعضای خانواده اش این اقدام را برنتافتند و رودرروی او ایستادند. آقاخان از طریقه اهل حق، باور وحدت وجود را همواره با خود و در آثارش به همراه داشت. در میان معلمان اولیه او نام آقا صدیق از شاگردان ملاهادی سبزواری، ملاجعفر ته باغ لله ای و سیدجواد شیرازی (کربلایی) در تکوین دگراندیشی دینی بعدی او شایان اشاره است. جد پدری او هم دختر قاضی تهمتن زردشتی بود و نشان از رابطه با گذشتهی فرهنگی و دینی ایران باستان خانوادهی او دارد. علاقهی او به زبانهای ایران باستان و دین زردشتی و تحسین آنها از این پیشینه متأثر بود. آقاخان تحصیلات سنتی خود را در فضای پرتلاطم و مملو از دگراندیشان دینی و سیاسی کرمان گذراند. ادبیات فارسی و عرب، تاریخ اسلام و نحله های برآمدهی آن، فقه، اصول، حدیث، منطق و فلسفهی طبیعی، ریاضیات و پزشکی سنتی را نزد اساتید کرمانی آموخت. نزد حاجی صادق، شاگرد هادی سبزواری، حکمت و طبیعیات فرا گرفت. عرفان و فلسفه و حکمت ملاصدرا و آموزه های شیخ احمد احسایی پیشوای شیخی و متون بابی را نزد ملاجعفر تهباغ لله ای و سپس سیدجواد شیرازی خواند.
ملامحمدجعفر که شرح حالی از او در بخش ازلیان کرمان آمده، نقش برجسته ای در جهتگیری آقاخان به آیین بابی داشت. دوستیِ پایدار و صمیمی آقاخان با پسران ملاجعفر به ویژه شیخ احمد روحی و محمود افضل الملک و کوشندگی مشترکشان در سوی باورها و طرحریزی و تداوم آیین بابی در زندگی او اثر بسیار نهاد. نقش آفرینی مؤثر و بی پروای ملاجعفر در ایجاد کانون فعال بابی و فراخواندن مردم و شاگردان خویش به این آیین، فضای متفاوتی را در کرمان آستانهی مشروطه ایجاد کرد که در فصل مربوط شرحش آمده است.
دیگر چهرهی برجستهی بابیکیش، در تربیت و سمت و سوی معرفتی آقاخان، سیدجواد کربلایی از بابیان نخستین است که در آخر عمر سه سالی را در کرمان گذراند. مسافر تازه واردی که ذهن و باورهای بسیاری را تغییر داد و محفل فعال و گسترده ای را میان «اهل راز» ـ بابی ـ برپا کرد. سیدجواد در چندسال پایانی عمرش در کرمان در پرورش و جهتگیری بسیاری از جمله آقاخان به آیین بابی مؤثر گردید. آقاخان در آثار خود بهویژه «هفتاد و دو ملت» و «هشت بهشت» از این استاد خویش در پرورش و معرفت اولیهاش به آزاداندیشی و باورهای دینی با احترام و تکریم یاد کرده است.
آقاخان به زبانها و دانشهای اروپایی هم نظر مساعد داشت و مشتاق فراگیری و ره جویی های نوین بود. زبان انگلیسی را نزد افلاطون، زردشتی معروف کرمان، فرا گرفت، و نزد هیئت مذهبی پروتستان ادامه داد. با زبان فرانسه نزد کشیش ژوزوئیت فرانسوی آشنا شد. بی تردید رفت و آمد و بده بستان او با میسیونهای مذهبی کرمان و اصفهان صرفاً در سطح زبان آموزی نماند و به آشنایی آقاخان زیاده طلب با موازین دینی مسیحی و بینش و کنش نوآیین فرنگی انجامید.
در اصفهان با پادریان ژوزویت فرانسوی محشور شد و از همان زمان به فرهنگ و مدنیت و زبان آن سرزمین دل بست. زبان ترکی را در اقامت قریب یک دهه در استانبول آموخت. تا حدی هم با برخی از زبانهای ایران قدیم و اوستایی آشنایی به هم رساند. زباندانی او امکان و افق گسترده به منابع فکری و تحرکات خارجی و نو آیین را فراهم نمود.
آقاخان چهل و سه سال بیشتر عمر نکرد. عمری کوتاه و با سری پرشور و هواخواه دانایی و تغییر. نماد نسلی تازه نفس و رهجوی. بستر اولیهی تفکر و نوآوری های او را مدرسان بابیاش در کرمان در ذهنش پروراندند. بینش و کنش او ترکیبی از مؤلفه های متعدد کهنه و نو، سنتی و نوآیین دینی و سیاسی بود. دلی پرآرزو و سری پر آرمان داشت. نماد نسلی بود که می خواست حقیقت را از سیمای پر از راز و رمز خرافات بیرون کشد. بشناسد و بشناساند. او و همگنانش در برهه ای به عرصهی ره جویی و ره گشایی افتادند که جامعه ی ملتهب ایران، از یکسو در سرگردانی گذر و ره جویی های نوین بود و از سوی دیگر شاهد تکاپوی بسیار اولیای سیاسی و مذهب غالب در تثبیت بنیان سنتی یک جامعه ی پیش مدرن. فضایی که آرزو و آرمان، شور و شعار، سنت و تجدد، روشنضمیری با تاریکاندیشی و جزمیات در تقابل و تعامل حضوری فعال و مؤثر و چندبُعدی داشت.
آقاخان نمایندهی چنین نسلی بود که دست و پایی همه جانبه می زد تا از بندهای قرون و اعصار سنت و جزمیات آکنده از تبعیض و واماندگی برهد و در این مسیر سرگیجه آور، در پرده افکنی و بیداری مردمانِ در جهل و تعصب فرومانده، ره جو و رهگشا شود. آقاخان تا توانست خواند و آموخت و نوشت و آموزاند و ایده آفرید و ره جویید و به اقدام عملی در راستای باورهای خود برآمد. دگراندیشی و رهجویی نوین بابیان بر او تأثیر اساسی نهاد. بر این گمان بود که حقیقت خلقت را دریافته و باید آن را عریان به معرض اذهان عمومی بگذارد. با اینکه به تجربه در پیشینه ی خانواده و هم ولایتیهای خود می دانست بهای سنگین دگراندیشی در جامعهی دین خوی ما گریبان او و یارانش را خواهد گرفت، بی محابا قدم به عرصه ی پرخطر آن گذارد. او در زمره ی فرهیختگان دلسوخته و پرشوری بود که سودای سرفرازی ایران و رهانیدن مردمش از خودکامگی و جزمیات، لحظه ای آسوده اش نگذارد. بالیدن در فضای پرتحرک آن زمان کرمان زمینهی آشنایی او را با فرق و آیینهای متفاوت دگراندیش و جدل و مباحث آنها فراهم ساخت، و به آنها علاقهمند شد. اهل حق، فرق صوفیه، مکتب شیخیه، آیینهای زردشتی و بابی و حتی مسیحی و بودایی همه در بحث و گفت وگو و مراوده بر ذهن نوجو و پویای او تأثیر گذارد. با هرکس و دسته که می توانست پاسخی برای انبوه پرسش و ابهام خویش یابد، سخن گفت، خواند، آموخت و آموزاند، آنچنان که همه را در فهم خویش در کتاب «هفتاد و دو ملت» شناساند.
روح پرشور و جویای او در اسارت و تکرار زندگی مرسوم و روزمرهی سنتی تاب نیاورد. در سوی نصرت امر بابی به جستجوی سایر دگراندیشان به اصفهان، تهران، مشهد، رشت، استانبول، شام، قبرس و عکا سرکشید. آقاخان تا ۳۰ سالگی در ولایت خود ماند و در این زمان به روایت و شواهدی به دلیل اختلاف مالیاتی با ضابط بردسیر و حاکم کرمان، و به گمان این نوشته برای رهجویی و فهم بیشتر از باورهای بابی و تحرک گسترده تر عازم اصفهان مقر رهبری ازلیان داخل کشور شد.
هدف اصلی و کانونی همهی عمر آقاخان جستجوی هویت بود. او به آنچه هویت سنتی پیشین خود می شناخت معترض بود. جستن و پی افکندن هویت کارآمد، متفاوت و پویای نوینی را وظیفه ای سترگ برای آیندهی بسندهی هموطنانش دانست.
جامعهی بابی در این برهه بحران همه جانبه ای را از سر می گذراند. پس از تقابل خشونت بار اولیای قدرت سیاسی و مذهبی با باورمندان بابی، به ویژه پس از سوءقصد به جان ناصرالدین شاه که سران بابی در آن نقش مستقیم داشتند، هرچه رساله، کتاب و لوح «ضاله» از آنها به جا مانده بود توسط عمال حکومتی یا دینورزان مخالف به آتش تعصب افکنده شده بود و آنچه هم در صندوقخانه ها و زیرزمین ها پنهان شده بود، در فضای به شدت سهمگین، خونبار و ترسخورده به تدریج نابود گردیده یا در مسیر ناپدید شدن بود. برخاستن آیین بهائی و جدا شدن اکثریت پرشمار بابی از بدنه ی اصلی آن، بابیان را در اقلیتی کم شمار و سرگردان به جا گذارده بود. شیخیان کرمان هم به دلیل ریزش رهروان خود به بابیه به سختی به مقابله و جدل قلمی و حتی فیزیکی با بابیان زیر فشار برآمده بودند. ردیه نویسی رهبران آن زمان شیخیه ی کرمان در این برهه شاهد این ادعاست.
آقاخان بنابر خصلت ایجادگری برجسته ای که همه عمر داشت، خود را موظف می دید که آنچه را از میراث بابی به جا مانده سروسامانی دهد و با معرفت به مؤلفه های نو آیین برای پرسش های روزافزون پیروان آیین بیان پاسخهای درخوری بیابد و با قلم و زبانرسای خویش منابع جدیدی بپروراند. از کرمان به اصفهان رفت. احتمالاً آنچنان که اکثر منابع تاریخی مدعیند، اختلاف مالیاتی با حکومت محرک اولیه بود، اما شاید هم آقاخان و سپس یار همراهش ــ احمد روحی ـ که چنین درگیری نداشت، در پی پاسخگویی به ابهام و پرسش و رهجویی های بسیار خود از کرمان به اصفهان رفتند. آنچنان که همزمان شاهد سفر غالب بابیان ازلی از کرمان وکاشان به اصفهان هستیم. حضور خاندان دولت آبادی و ریاست تامه آنها بی تردید در این امر مؤثر بود.
آقاخان در اواسط سال ۱۳۰۱ق به اصفهان رسید. بابیان ازلی در آنشهر حلقه های پرنفوذ و فعالی داشتند. به مآخذ خاطرات یحیی دولت آبادی می خوانیم که آقاخان به اصفهان رسید و مؤانست با او «در حیات روحی جمعی[بابیان]مؤثر واقع» گردید. وصف دولت آبادی دربارهی آقاخان این برهه خواندنی و قابل تأمل است:
«چون سخن می گوید سخنش طولانی می شود و چون سکوت می نماید، سکوتش نیز به طول می انجامد. با اینکه فضایل بسیار دارد، کمتر اظهار فضل می نماید و بیشتر مطالب شیرین خود را با تبسم های دلکش از گفته دیگران نقل می کند… نثر را نیکو به طرز قدیم تحصیلکرده، از علوم جدید هم بی بهره نیست. کمی زبان فرانسه و انگلیسی می داند… کتاب رضوان خود را که به تقلید گلستان سعدی است در کرمان شروع کرده و در اصفهان باز به نوشتن آن مشغول است. برای آن کتاب هرچه از گفتار دیگران پسند می کند، ذخیره می نماید، چنان که ماهتاب شبی با یکدیگر در کنار زاینده رود به سر بردیم بدیهه مختصری از نگارنده شنیده، بامداد در روشنی مهتاب به زحمت نوشته و در رضوان ذکر می نماید. میرزاآقاخان در این وقت سی و یک سال از عمرش گذشته…»
چنان که گفته شد، آقاخان از پیش با خانوادهی دولت آبادی که به زعامت بابیان ازلی داخل شناخته میشدند، آشنا بود و در همان ابتدای ورود به اصفهان در همسایگی آنها خانه کرد و شبها را در منزل یحیی دولت آبادی و در مصاحب با جمع بابیان شهر به سر می برد. همزمان فضای متفاوتی در شهر سنتی اصفهان برقرار گردیده بود، جمع پرشور ازلی منطقه فعال بود. هادی دولت آبادی و پسرانش در تلاشند تا «در مجرای خشک افکار عمومی اصفهانیان جریان افکار تازه»را رسوخ دهند. به روایت دولت آبادی «آثار ذوقی و افکار تازه» در «دایره منجمد افکار عمومی حرارتی افزوده است.» همزمان با ورود و سخنرانی های بیدارکننده و محرک و پرده دریهای شیخ محمد منشادی یزدی که «مردی فاضل با جرأت و صاحب افکار تازه [بابی]» است و «ظاهرپرستان»[علمای شیعه] او را به «الحاد» متهم کردهاند، آقاخان وارد اصفهان می شود. در اندک مدت آنچنان به فضل و دانش شهره می شود که حکومت مقام «نایب اشکی آقاسی» را به او می دهد. مقامی که با خصوصیات و آرمانهای این سر شوریده کرمانی همخوانی نداشت. آقاخان قریب دو سالی در اصفهان می ماند و در ماههای آخر اقامتش، دوست و استادزاده اش ــ شیخ احمد روحی ــ از کرمان به او می پیوندد.
در نوشته های خود آقاخان رد و نشانی از آنچه در قریب دو سال اقامتش در اصفهان و فعالیت در محفل ازلیان آن شهر گذشت نمی یابیم. قلم پرکار او بی تردید نمی توانست در این برهه فعال نباشد. احتمالاً در روزنامه مهم «فرهنگ» چاپ اصفهان هم باید مطلب نوشته باشد. اشارهی خاطرات یحیی به تأثیر او «در حیات روحی جمع» میتواند به تأثیر زبان و قلم او باشد. روزنامه «فرهنگ» شمارهی ۴۸۴ (پنجم ذیحجه ۱۳۰۴ ق)خبری از آقاخان ثبتکرده است. چنان که در فصل پایانی کتاب آورده ایم به ماخذ «خاطرات علی محمد دولت آبادی» میرزا آقاخان در برهه اقامتش در اصفهان بسیاری از ازلیان از جمله پسران میرزا هادی را با مفاهیم و معرفت نوین آشنا نمود.
در زمان اقامت اینان در اصفهان به تدریج عرصه از همه نظر بر بابیان سراسر ایران به ویژه در یزد و اصفهان تنگتر میگردد. فرمان سال۱۳۰۰ق ناصرالدین شاه مبنی بر پیگرد و آزار بابیان، فضای به غایت دشواری آفریده و غالب بابیان را در زندان و مواجهه با مرگ یا مهاجرت و گریز اجباری از شهر و دیار خود می یابیم. کرمانی و روحی در اوایل سال۱۳۰۳ق اصفهان را به مقصد تهران ترک می کنند. در تهران آنها علاوه بر شیخ هادی نجم آبادی و میرزا مصطفی کاتب با میرزاعبدالخالق خان ــ پیک معروف ازلی، محشور و چندی بعد همسفر خارج می شوند. میرزاعبدالخالقخان به مآخذ دولت آبادی «شخص روشنفکر و آزاده ای است و سالها ریاست تجار را در تهران داشته» است. می دانیم که میرزا مصطفی کاتب نسخه های پرشماری از هشت بهشت و دیگر آثار آقاخان چون صد خطابه را نویسانده و گستراند. خود او در ضمیمه نسخه موجود آن نوشته مهم ازلی در مجموعه براون کمبریج گواهی داده است. همان طور که جای دیگر این کتاب آوردیم به ماخذ «تاریخ جعفری» در برهه اقامت تهران این دو یار کرمانی با شیخ مهدی شریف کاشانی از فعالان اهل بیان تهران محشور بوده و چنان که خود شیخ مهدی نوشته اینان آثار متعددی از منابع بابی امانتی شیخ نزد میرزا هادی دولت آبادی را به همراه داشتند.
دو یار کرمانی زمان چندانی در تهران نماندند و عازم مشهد شدند. هدف آقاخان مطالعهی برخی منابع کتابخانه آستانه قدس رضوی بود. دراین زمان یعنی میانهی سال ۱۳۰۳ق شیخالرئیس قاجار که هم با ازلیان و هم با بهائیان محشور بود مسئولیت کتابخانه را داشت. گرچه شیخالرئیس به بهائیت گروید، اما در عمل سیاسی شیوهی رفتار اجتماعی ناراضیان سیاسی ازلی را پی گرفت. وصف شیخ الرئیس از آقاخان سی و سه ساله این زمان خواندنی است. او را جوانی اهل فضل و دانش و از سرآمدان زمانه میشمرد. کسیکه به علوم قدیمه و جدید و فلسفه و مذاهب قدیم و معاصر مسلط است. اسلام و به ویژه مذاهب اسلامی را آنچنان میشناسد که گویا «از تلامیذ حضرت صادق بوده، مذاهب فرق شیعی و بابی و دیگران را به سان واضعین اصلی آنها میدانست و بسط سخن در نکات و مشکلات آنها مینمود.»
شاهزادهی دگراندیش بعدها در استانبول با آقاخان و روحی در جمع انجمن اتحاد اسلام محشور و همراه میشود. مسافران ما از مشهد به رشت میروند تا از طریق بادکوبه سوی استانبول و سپس ملاقات صبح ازل گذر کنند. در رشت این زمان رابط وکانون ازلی او را می شناسیم. آقا نور یا نورالله، برادرزن آیندهی میرزا آقاخان و پسر صبح ازل که نام مستعار میرزا محمد حسن طبیب را بر خود نهاده بود در آن شهر از پزشکان مشهور و صاحب احترام منطقه بود. از خاندان پرشمار او در کتاب بسیار خواهیم نوشت. به ماخذ خاطرات کاسافسکی رئیس بریگاد قزاق در بادکوبه- چنان که در فصل پنجم آورده ایم- هم هسته ای بابی از دیرباز وجود داشت، جمعی که در تدارک و یاری به ترور ناصرالدین شاه حضور بیرونی خود را نشان داد. پس از اقامت چند روزه در رشت و بادکوبه، آقا خان و روحی به همراه میرزا عبدالخالق نامبرده در سال ۱۳۰۴ق به استانبول می رسند. نمی دانیم از آغاز قصد اقامت در آن شهر داشتند یا پس از سفر به قبرس و ازدواج با دختران صبح ازل، به نوعی مأمور پیشبرد امر بابی در پایتخت عثمانی، استانبول گردیدند.
ادامه دارد