نگاهی به رمان “سمفونی مردگان”
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار ازین بیابان وین راه بینهایت
رمان «سمفونی مردگان» نوشته ی عباس معروفی، هم اکنون اعتباری اندوهبار به خود گرفته است و از این جهت همطراز با سوگنامههای دردناکی شده که خود را پس از خواندن آن با قوای تحلیل رفته در ساحل حرمان رنج و ملال مییابیم؛ کتابی است سرشار از حس نیرومند دلمردگی؛ حسی که قهرمان آن غلتیده در خون سرخ شکست و شهادت دست و پا میزند.
در این رمان خون سیاه هراسانگیز شاعر نفرین شده روزگار ما جاری است؛ خون خودکشی و دیوانگی، خون برادرکشی و نفاق، خون عصیان و طغیان و خشم و انکار، خون پسرکشی، خون سرخی که در هزارتوی سرنوشت رقّتانگیز «آیدین» در پیچ و تاب سرگشتگی و گمگشتگی روح انسانی دچار انشقاق و دگردیسی میشود و ما را در گرداب خود فرو میکشد؛ گردابی که چون جویباری از خون غلیظ، زهرآگین و مسموم از انسانهای دون روزگار فوران میکند و همه چیز را با ترشحات عفونی خود غرق در صمغ زرد چسبنده، در جنبش درازدامن بادبان کشتی در برابر باد با اهتزاز پرجنبشی، در خفقان خود ناپدید میسازد. این شعر خونبار و سیاه، این کتاب جنونانگیز و سوزناک همچون خون بر زمین ریختهای فجیع و اسفانگیز است و به طور حیرتآوری جوانی زندگی ما در آن به تصویر کشیده شده است. سکوتی عمیق چون سکون شبی وحشتانگیز در آن خفته است؛ سکوتی که اسیر چنگ اهریمنان است و ما آشکارا میتوانیم چهرۀ شیطانی و نفرین شده دوران خود را در آن ببینیم. دورانی که یکی از جلوه های گویای آن آشفتگی و هرج و مرج موجود در وجود انسانهایی است که هولناکترین قسمت روح خود را در خشم فروخوردهای همچون بزرگترین پنهانکاران زیر پوستۀ نازک جسم، مخفی میدارند و تا روزی که فاجعه را رقم بزنند، هیچ نشانه و علائمی از آن بروز نمیدهند.
«سمفونی مردگان» کتابی است زنده و پویا، همچون قلبی تپنده برای جامعه برادرکش و پسرکشی که در ژرفای نهاد خود از این خون ریختنها و سرکوبگریها احساس مسرت و غرور میکند.
ماجرای داستان بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰ شمسی میگذرد و شخصیت اصلی آن «آیدین» نام دارد. او شاعر روزگار ماست؛ شاعری که پس از تلاشهای بیپایان، زردی ملال و بیثمری بر تخم چشمانش رنگ میبازد و امید و درخشش درون و روشنبینیاش به کدورت و سیاهی زهرناکی بدل میگردد. گویی این وجودی که روزی زلال و صاف بود به چنان تیرگی و جنونی رسیده که ظلمت قعر کائنات یادآور آن است. کم نیستند کسانی که به عاقبت «آیدین» دچار شدهاند و زیر خروارها خاک در زمانهای گمشده، طعمۀ کرمهای ملول گشتهاند و همچون گذر ستارهای درخشان در سیاهی مطلق کهکشانها برای ابد ناپدید گشتهاند. شوریدگی و شیدایی زندگی، جوهرۀ حرکتهای عظیم انسانی بوده است و هرآینه این سودا از اذهان فروافکنده شود و جوانان به رخوت و سستی روی آورند، آینده خوبی پیش رو نخواهد بود. این نیروی حرکت در جامعههای ناآرام همیشه وجود داشته و تکانهای تاریخی و تغییرات روزگار حاصل فعل و انفعالاتی اینچنین است.
«آیدین» شاعر بیدار کنندۀ شامه جوانان جویای مهربانی و دانش است؛ بیدارکننده سرخی شفق هر سحرگاه که همچون بویی که از زن افشانده میشود، گیرندگی و بالندگی اجتناب ناپذیری دارد. این بوی خوش عطرآگین ساطع شونده از «سرملینا» ـ عشق زندگی او ـ در داستان یادآور سرودهای جاودان و رنگهای پیرامون ما انسانها است که چون نفخهای سحرآمیز روانها را جادو میکند و تحت تأثیر قرار میدهد و در پرتو گزند دلبستگی احساسات به تکاپو وامیدارد. زندگی «آیدین» همچون بوی عطری جاودان در هوا موج میزند: کوتاه ولی پرقوّت، مسحور کننده و جذب کننده روانهای حساس ذوقپرور. با شروع خواندن کتاب ما در گوی پر از نکبتی اسیر میشویم و دردی عمیق همچون خلیدن خنجری زهرآگین در بدن حاصل میشود؛ ولی در میان این گوی پر از رنج، هالهای از عشق و شیدایی ما را پوشش میدهد و از جوّ پر زرق و برق و عطرآگین «سرملینا» بهره میبریم. در میان این درد، غوطهور شدن در بوی دستها، سینهها و جامههای نرم این عشق که زندگی «آیدین» تحت تأثیر آن قرار میگیرد، بسیار ژرف است. نکهت این عشق هر ملالی را به روییدن نهال سبزبختی و نیکبختی وامیدارد. این است زیبایی سرد و مرمریرنگ این کتاب که ما را در درۀ خوفناک اژدهای آدمخوار زندگی، از نومیدی مطلق نجات میدهد و روزنه زیبایی را به روی ما باز نگه میدارد. عصیانی شاعرانه در این کتاب وجود دارد؛ عصیانی که به ما میآموزد این رمان را با «دل خونین لب خندان» بخوانیم؛ داستانی که ریشه در زندگی ما دارد. اینچنین است که از هم گسیختن زنجیرهای درونی برای درک این زندگی و خلق آنچه به دنبالش هستیم، عملی میشود که ضرورتاً جنبه تقدّس به خود می گیرد؛ تقدّسی که پاکی، طهارت و انزوا پیشگی در آن ما را مصون نگه نمیدارد. در نتیجه باید این خیمه را درید و به ییلاق فوران و غلیان فضیلت تمرّد پناه برد؛ تمرّدی که نمیخواهد خواری و خفت بطور قهری بر روح انسانی تحمیل شود.
داستان از این قرار است که «جابر اورخانی» پدر یک خانواده ساکن در شهر اردبیل، یک مغازه در دالان کاروانسرای آجیلفروشها و یک خانه بزرگ و باغی مشجر در شمال سرداب دارد. او صاحب سه پسر است که بزرگترین آنها به نام «یوسف» در حادثهای که در کودکی برایش اتفاق افتاده مانند تکهلاشهای در گوشه خانه در بستر است. این پسر در ادامه داستان از حالت انسانی خارج میشود و مانند حیوانی زبانبسته،تمام وقت در سکوت مطلق مشغول نشخوار کردن است. پسران دیگر او «آیدین» و «اورهان» هستند. پدر در وصیتنامه پس از مرگ خود تمام دارایی را بین این دو نصف میکند و موضوع حسادت برادر به برادر، افزون بر حسادت پدر به پسر در داستان برجستهتر میشود. «آیدین» از برادر دیگر خود چندسالی بزرگتر است و دارای احوال شاعرانه و آزادگی پر حدّت که زیر بار هیچ تحکم و خودکامگی نمیرود. او به دنبال مال و مکنتی نیست؛ دل به کاغذ و قلم داده و زندگی را با کتابخوانی و نوشتن و شعر سرودن پیش میراند. به شدّت اهل کتاب است و در محضر شاعر شهر «ناصر دلخون» حضور مییابد و با آموزشهای او شعر میگوید و دست به قلم میبرد. «آیدین»با تمام اعمال خود مقابل پدر میایستد و آنطور که او میخواهد زندگی نمیکند و همانطور که خود میخواهد روزها را پیش میراند. در این میان جدال غریبی بین پدر و پسر درمیگیرد. «آیدین» پس از این کشاکشها خانه را ترک میکند. «اورهان» پسر مورد علاقه و حرف گوشکن پدر است و تمام مدّت در حجره کنار دست او شاگردی میکند و کار میآموزد و پول در میآورد. «آیدا» خواهر دوقلوی «آیدین» است که پس از عروسی با شوهر خود به نام «آبادانی» برای زندگی به جنوب ایران میروند و پس از چند سالی در آنجا با خودسوزی به زندگی خود پایان میدهد. مادر خانواده که تمام وقت غم فرزندان را میخورد، مدّتی پس از مرگ پدر میمیرد. «اورهان» حسادت عمیقی به «آیدین» دارد و او را پس از مرگ پدر، چیزخور میکند که این دسیسه به دیوانگی «آیدین» منجر میشود. در ابتدا و انتهای کتاب پس از جنون «آیدین»، یک دختر بور زیبای پانزدهساله از او به یادگار مانده که نتیجه عشق به دختری ارمنی به نام «سرملینا» است. «اورهان» پس از مرگ پدر و مادر به زندگی «یوسف» در گودالی پایان میدهد و او را همانجا دفن میکند و در انتهای داستان تابلوی زیبایی پیش روی خواننده است که طناب مرگی دور گردن پیچیده شده و بدنی درون آب فرو رفته و همه چیز در درهم برهمی واژگون کنندهای به پایان میرسد. این آخرین تصویر آهنگین کتاب پدیدۀ ناگهانی، خودجوش، نهانی و بدون انگیزۀ عقلانی و بسیار دور از دلمشغولیهای امروزه زندگی است.
کتاب شامل چهار «موومان» است که داستان در هر موومان از نگاه یکی از شخصیتها روایت میشود. موومان اول، دو بخش داردکه شروع و پایان کتاب با آن است. راوی این قسمت «اورهان» برادر کوچکتر «آیدین» است. موومان دوم که طولانیترین موومان کتاب محسوب میشود، راوی از بالا و نگاهی کلیتر و متفاوتتر و به اصطلاح «دانای کل» همه چیز را به تصویر میکشد و زندگی تمام شخصیتها را روایت میکند. راوی داستان در موومان سوم «سرملینا» عشق زندگی «آیدین» است. راوی موومان چهارم «آیدین» است که جنون بر او غالب گشته و زنجیر شده به نردههای راهپلۀ زیرزمین در ژرفای تاریکی افکار خود فرو رفته و با خود کلنجار میرود. این موومان دردناکترین، کوتاهترین، سیاهترین و نومیدکنندهترین قسمت کتاب است. در این بخش قلمِ نویسندهْ بیمار است؛ رمیده از نظم موجود روزگار در حال چنگ انداختن به ناکجا، همه چیز را با تازیانههای عبرت خود شلاق میزند. حاضر به توجیه وجودی بیمعنا و بیمنظور نیست که معنای زندگی بسیاری از انسانها است. آشفته از هر چیز سخن میگوید و به نبرد با روزگار خویش برمیخیزد. شمشیر کین زبان پرستیز خود را روی جامعه شاعرکش میکشد و با هیچ وعده و فریبی سر سازش نمیگیرد. هذیان، درد، رنج و مالیخولیا در این یازده صفحۀ کتاب موج میزند. جملاتی ناقص در آن میخروشد؛ گویی نویسنده تاب نوشتن ندارد و واژگان به سختی روی کاغذ جاری میشوند. قلم رمیده و وحشی، از نیرومندی فروافتاده است. دیگر رمقی در جان نیست و میخواهیم همه چیز را رها کرده و وداع کنیم؛ این یک شکست مطلق است؛ دیگر هیچ ارزشی پابرجا نمانده و سرنوشت مرگبار با هیئتی قتال سراغ «آیدین» آمده است و میخواهد او را تا سرای نیستی و نابودی همراهی کند. «شعر سرخ» او سرنوشت شوم عمیقتر از بدبختی را برایش همراه داشته است. اکنون هنگام تاوان پس دادن به محیطی فرارسیده که انجماد فکر تا مغز استخوانهایش ریشه دوانده است. ولی تاوان برای چه؟ شاید برای متفاوت بودن. وهم «آیدین» در این بخش پادشاه سرزمین جنون اوست؛ جنونی که تنگ چشمانی همچون پدر پسرکش و برادر برادرکش برای او مهیا کردهاند. پس از جنونِ «آیدین» همه محکوم به سردرگمی هستند. کیست که شاعر جوان روشنبین زمان خود را به جنون سوق بدهد و دچار یأس و گنگی نشود؟ حتی پدر خودکامه او نیز خود را در برابرش شکست خورده میبیند؛ چرا که او وضع موجود زمان خود را نپذیرفت و بر آن سرکشی کرد. گویی همیشه نامردان و پستفطرتان پیروز کار هستند و برای ما درد و رنج راه میماند که با تن خسته و ملول به مغز فشار میآورد تا ما را از درون متلاشی سازد.
* * *
شعر سرشار از نیروی غرّنده و نعرهکنندهای است که عطش «آیدین» را تا حدی فرو مینشاند. خواندن داستان هم جزو کارهایی است که او را به اوج میبرد، ولی پدر و برادر پذیرای راهی نیستند که او انتخاب کرده است. هر دوی آنها نماینده ی طبقه ی پوسیده فکر و عقب ماندهای هستند که از هر راهی میخواهد مقابل پیشرفت و نوی بایستد، امّا «آیدین» صاحب زیبایی مردانۀ همراه با غرامت و پوشیدگی است. از خصیصههای این زیبایی، نامنتظر بودن و غافلگیری در عمل است. پدر همیشه از کارهای او یکه میخورد؛ چرا که تملک مال و منال برای او کششی ندارد. هرچه پدر او را به سوی کسب ثروت میراند، بیشتر از آن فاصله میگیرد. این جهان برای جوانانی چون او لختی آساییدن و بهره بردن از موهبتهای دنیوی و پرورش جان و روح و فکر است؛ البته خودشان هم میدانند که در انتها نجات ممکن نیست؛ چرا که کسانی چون ایشان محکوم به زجر و تحمّل مشقات فراوان هستند و از اینرو است که با همه ی نیروی عقلشان خود را به سوی جنون میرانند؛ چنانکه میاندیشند به سوی کنام امن و آرامی میروند. تحمّل زیستن برای ایشان یکی از سختترین کارها است. در این دریای محنت، صاحبان اندیشه توان درانداختن طرحی نو ندارند؛ چرا که جامعه پذیرای چنین چیزی نیست و آنانی که چون گردبادی رمیده از خود در این جوامع دست و پا میزنند محکوم به تحمّل قساوت هستند. این اصحاب شقاوت از دیرباز صلیب رنج و درد عقاید خود را به دوش کشیدهاند و چنین است که در مواردی از سر درد گفتهاند: «ای کاش که جای آرمیدن بودی!» آنها حتی در این تنهایی و ناکامی آرزوی مرگ دارند، ولی مرگ برایشان در این محیط دون و مملوّ از افکار فسرده و خالی از هر بارقه امید، غیرقابل تحمّل است. در این فضایی که هر احساس حقیقی در آن توان بیان شدن ندارد، روح سرخورده، منزوی، درمانده، مستأصل و حیران به شوریدگی پناه میبرد.
آیدین جوانی است دلافگار و نومید با «بخت تلخ»، «سرنوشت شوم»، «فرجام تیره» و «زندگی سیاه» که گردش این روزگار پرجنون، فرجام مطرودی و تنهایی برای او ارمغان میآورد. او عروس طبع خود را به زیور فکر بکر آراسته میسازد و نقش شوم تیره ایام را به جان و دل میخرد تا بهای آزادی انتخاب خود را بپردازد. چه بسیار بودهاند کسانی چون او که در تاریخ ایران تن به مرگ داده ولی زیر بار پذیرش سرنوشت جبّار نرفتهاند. هنر ابزار هنرمند است و شعر به نوع خود هنر به کار بستن واژگان. «شیلر» شاعر آلمانی میگوید: «شیر چون سیر شد و هماوردی نداشت موضوعی برای صرف نیروی خود مییابد و فضای دشت را از غرش خود پر میکند.۲» هنر شعر از دیرباز در ایران وسیلهای بوده است برای بیان دنیای بیکران درونی و زیباییهای جهان بیرونی که شاعر، سرشار از این نیروی وصف و تصویرسازی به سخنوری میپردازد. حوائج زندگی هیچگاه جوابگوی روح حساس و شوریده شاعر نبوده است. از اینرو او را وادار به عملی میکند تا قوای خود را به کنش درآورد. شوق به زیبایی پرستی همیشه در فطرت و روح حساس انسانهای اهل هنر وجود دارد و خیال در نظر آنان تجسم آرزوها و آمالهای دستنیافته است. اینگونه است که شاعر فرانسوی «سولی پرودم۳» در تعریف شعر میگوید: «شعر تخیلی است که آرزوی زندگانی عالیتری در آن جلوه میکند.۴ » شاعر داستان ما «آیدین» میداند که شهرۀ شهر شدن تاوان دارد، ولی تن به آن میدهد و بر امواج پرغوغای زندگی غوطهور میشود. چنین زندگیای هیچگاه بر روی بستر سفت و محکم استقرار نیافته است، ولی او دانسته بر لب بحر فنا منتظر روز مبادا مینشیند. همین تمرّد و سرکشی است که معنای شعر و شاعری را در ذهن یک هنرمند و یک انسان عادی متمایز میسازد. بدینگونه است که ما او را شاعری از تبار هنرمندان شوریده مییابیم. شاعری که توان زیست در دنیای کنونی ندارد، از بد حادثه رفته رفته اندوهگین و ملول میشود و به شعر فارسی پناه میآورد و در آن دنیای خاص خود درمیاندازد؛ دنیایی که معجزه زبان فارسی اجازه ساخت آن را به هر ایرانی میدهد. «زبان شاعرانۀ فارسی البتّه، زبان اقتصاد هم نیست. فراتر از علم حرکت میکند. آنجا که دیگر علم نمیتواند به ندای درونی انسان پاسخ بدهد، شعر فارسی وارد میشود. علم، جنبۀ ابزاری دارد. برای بهبودی زندگی مادّی انسان به کار میرود و بسیار سودمند است، ولی شعر انسان را به وطنی دیگر دعوت میکند که گرچه دست نیافتنی است در بطن نیاز انسان است. زبان شعر، زبان کائناتی است، زبان همبستگی انسان. زبان «آشیانۀ سیمرغ». آیا آدمیزاد که دستخوش عوارضی چون بیماری و پیری و ناکامی و مرگ است، آرزو نمیکند که بر فراز آنها مأوایی بجوید و از آن صدایی بشنود؟۵» او در ادامه میگوید: «زبان دیگری نمیشناسیم که آن همه نقش چندگانه در سرنوشت ملّتش ایفا کرده باشد، آنگونه که (زبان) فارسی کرده. فارسی نه تنها وسیلۀ تفهیم و تفهّم بوده است، بلکه نگهبانی قومیّت، استقلال، آزادی و فرهنگ را هم بر عهده داشته، و طیّ قرون پرحادثه و در شرایط ناآرام مردمش را با زندگی در حال آشتی نگاه داشته. اگر این نرمْداروی شاعرانه، در روح مردم ما تزریق نشده بود، کشیدن بار زندگی با آنهمه ناهمواریها مشکل میشد. شعر فارسی، علاوه بر خود شعر، بار سنگین تاریخ و حکمت و هنر را نیز بر دوش کشیده، زیرا فلسفه و موسیقی و نقش به چشم مساعد نگریسته نمیشدهاند.»هدف از بیان این نکته این بود که یادآور شویم علاقه و شوریدگی «آیدین» به شعر و سخنوری و خواندن کتاب نشانگر این است که او ملجاء و پناهگاهی امن و پرآسایش در زندگی یافته که او را همچون بسیار ایرانیان دیگر در طول تاریخ، از خطرات دور نگه میدارد؛تا زمانی که او در این پناهگاه امن زیست کند، در امان خواهد بود و هرآینه ترک این کنام کند، شکارگر سایۀ تقدیر، سرنوشت او را در چنگال خود خواهد فشرد. شعر بیش از هزار سال امنترین پناهگاه و بزرگترین مسکّن برای دردها و آلامهای ما بوده است و کسانی چون «آیدین» که دارنده روح ناآرام و دلریش ایرانی هستند، از سر غریزه ترک این مکان امن نخواهند کرد؛ چرا که خارج از آن، افعی مرگ آنها را در دم فرو خواهد بلعید.
روزگار در برابر سرکشانی چون «آیدین» ستیزهخو است و هر آن آماده فرود آوردن شمشیر کین خود بر سر و روی آنها است. سرنوشت انسانهای رمیده از وضع روزگار همچون فرجام بیمزدگان نشسته در زورق شکستۀ گرفتار در موجهای سهمگین دریای خروشان، با آرزوی گذران یکی دو ساعتی بیشتر در این دنیای پر از انسانهای پست و دنیاست. سقوط در نظرشان اجتناب ناپذیر است و بوی مرگ و نیستی را از مدّتها پیش شنیدهاند، ولی از آن نمیترسند و هنگامی که وقتش برسد خود به آغوش فنا میروند. ساخت و ساز و روش جاری زندگی را با آزادگان چه کار؟ «آیدین» شاعری آزاده و حقیقتجو است و خون آزادگی در رگهایش جریان دارد. از قدیم گفتهاند شعر تنها چیزی است که حقیقت را بیان میکند و به این دلیل است که عدهای آن را دوست ندارند و اهل شعر و شاعران را خطرناک پنداشته و به سخره میگیرند.
شوریدگانی چون آیدین «آه عذرخواه نوای سحرشان» سرکشی است و «فراز مسند خورشید» را تکیه گاه خود میدانند. منطق زندگی در چنین محیطی برای آنها بگونهای است که ناگاه تیغ اجل چون گیوتینی خونین رشته پیوند آنان را از هستی میبرد؛ زندگی در این جهان ژاژ هرزۀ هذیان آلود چاهی است که روشن ضمیران را به عفونت مرگبار اعماق خود فرو میکشد؛ برای ایشان فرار از این جبر زندگی ناممکن است، زیرا بیخردان در همه جا آنان را احاطه کردهاند.
بهتر زکدوئی نباشد آن سر کو فضل و خرد را مقرّ نباشد
در خورد تنوره و تنور باشد شاخی که بر او برگ و بر نباشد۶
مایۀ نیرومندی و سودمندی این جهانی در نظر «آیدین»، اندیشه کردن و کسب فضیلت و دانش است. کاری که بیخردانی چون پدر او هرگز برنمیتابند. پدر نماینده نسلی است «سفلهپرور» که پرورش اندیشه و کسب آگاهی را عذاب جهانی میبیند و رضایت از زندگی را در نادانی، محدود بودن و فهم کمتر میداند. او کسی است که رخوت فکر و فطرت پست و منفعت چند روزه را بر داشتن اندیشه چالاک و کوشش برای کشف محیطی که در آن زیست میکند و شناخت فکر و روح و روان خود ترجیح میدهد. این دو تیرۀ فکر چنان از هم بیگانهاند که ستیز بینشان همیشه به فرجامی خونین ختم خواهد شد؛ این یکی آتش در سر دارد و آن یکی زر در مشت. تن بیفکر همچون لاشۀ بیهوده دنیا را به سیاهی میکشد و عفونت خود را میپراکند تا دیگران را مانند خود آلوده و فاسد کند. در نظر روشنبینان سخن باید از عشق به انسان آغاز شود و درک محیطی که در آن زیست میکنند و کوشش برای بهتر کردن جامعهای که در آن نفس میکشند و عشق میورزند. ولی در این خاک شاعرکش در تنگنای روزگار کسانی چون «آیدین» همواره از درد به خود میپیچند و نعره برمیآورند: «کو همرهی که خیمه ازین خاک برکنم.» او در این داستان همانند شعر فارسی در ادوار پر فراز و نشیب تاریخی خود، نگاه شکسته شاعری رنجیده دارد که این نگاه حزنآلود بیش از پیش نشانگر شخصیت ستم کشیده اوست.
ادامه دارد
پانویس ها:
۱ـ مصرعی از شعر «خیمۀ سبز» سروده دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن.
۲ـ ترجمه دکتر پرویز خانلری
۳ـ رنه فرانسوا آرمان سولی پرودوم (René François Armand (Sully) Prudhomme)، شاعر و مقالهنویس فرانسوی(۱۹۰۷-۱۸۳۹) که برندۀ نخستین جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۰۱ شد.
۴ـ ترجمه دکتر پرویز خانلری
۵ ـ یگانگی در چندگانگی، محمدعلی اسلامی ندوشن، انتشارات آرمان، چاپ اول، ۱۳۸۳، صفحه ۲۸.
۶ ـ ناصرخسرو
مرسی عالیست فقط خواهش می کنم املای کلمه همطراز رو درست کنید. من جایی ندیدم طراز بنویسن اگه هم بوده اشتباه ست تراز درسته لطفا اصلاح کنید / عباس معروفی خیلی دلی می نویسه عاشق نوشته هاشم و ممنون از شما که نقد کردید